جدول جو
جدول جو

معنی شمامسه - جستجوی لغت در جدول جو

شمامسه
شماس، خادم معبد، رتبۀ کلیسایی پایین تر از کشیش، خادم کلیسا
تصویری از شمامسه
تصویر شمامسه
فرهنگ فارسی عمید
شمامسه
(شَ مِ سَ)
جمع واژۀ شمّاس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شماس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مسلمانانی که معتقد به امامت و جانشینی بلافصل علی بن ابی طالب می باشند، شیعه، اثناعشریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمامه
تصویر شمامه
نوعی خربزه، دستنبو، هر چیز خوشبو که در دست می گیرند و می بویند، قندیل، چراغدان
شمامۀ کافور: کنایه از آفتاب، ماه، روشنایی روز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثمامیه
تصویر ثمامیه
گروهی از معتزله، پیروان ثمامه بن اشرس نمیری و معاصر هارون و مامون، خلفای عباسی، که معتقد بودند مشرکان و زندیقان مانند بهایم خاک می شوند، نه به بهشت می روند و نه به دوزخ
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از غلات شیعه که علی بن ابی طالب را خدا و مقیم در ابرها می دانستند و می گفتند که رعد صوت او و برق شلاق اوست
فرهنگ فارسی عمید
(صُ لی ی)
با کسی در معامله سخت گیری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
با همدیگر دشوارخویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ حَ)
جمع واژۀ شرمح، به معنی قوی و طویل. (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لی یَ)
منسوب به شمال. (ناظم الاطباء).
- بلاد شمالیه، شهرهایی که در جانب شمال کرۀ ارض واقع شده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنچه را از بوی خوشها که بویند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : اوانی زر و سیم مشحون به شمامات کافور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 237)
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ رَ)
نام عشیره ای است در ناحیۀ بنی عبید، در منطقۀ عجلون. اصل آنان از کرک است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 268)
نام یکی از عشایر ناحیۀ علویان، در سوریه است. (از معجم قبائل العرب از تاریخ العلویین تألیف طویل ص 350)
لغت نامه دهخدا
(غَ می یَ)
صنفی از فرقۀ غالیه که گمان برند خدای تعالی بر زمین نزول کند بهر بهار در ابری. (مفاتیح العلوم ص 22). در خاندان نوبختی (ص 260) آمده: غمامیه از غلاه که میگفتند خدا در هر بهاری بشکل ابر (غمام) بزمین فرودمی آید و دنیا را دور میزند و گویا این فرقه از فروع سبائیه بوده اند، چه ایشان علی بن ابیطالب را خدا و در ابر مقیم میدانستند، و میگفتند که رعد صورت و برق شلاق اوست، و هر وقت بیاد علی می افتادند بر ابر صلوات میفرستادند - انتهی
لغت نامه دهخدا
(ثَ می یَ)
گروهی از معتزله از اتباع ثمامه بن اشرس نمیری. و آنان گویند که افعال عباد را فاعلی نیست و افعال بخودی خودتولید شوند، و معرفت زائیده نظر است. و نظر واجب است پیش از شرع. و یهود و نصارا و مجوس و زنادقه در جهان دیگر خاک شوند و نه به بهشت شوند و نه به دوزخ روند و کودکان و چهارپایان نیز در همین حکم باشند. و استطاعت، سلامت آلات بدن است از آفتها و پیشتر از فعل تواند بود و هر یک از کافران که آفرینندۀ خود را نشناسد معذور باشد. و معارف بتمامها ضروری است و آدمی را جز اراده فعلی نیست. و ماسوای آن حادثی است بلامحدث. و جهان و ایجاد آن فعلی است که از خدای تعالی طبعاًصادر شده بالایجاب. از این رو قائل بقدم این جهان میباشند. کذا فی شرح المواقف. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ می یَ)
قسمی دینار. در معجم الادباء (ج 2ص 56) چنین آمده: فیها ثلاثمائه دینار امامیه صحاح
لغت نامه دهخدا
(اِ می یَ / یِ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 2 هزارگزی شمال خاوری بنجار و 2 هزارگزی راه مالرو ده دوست محمد به زابل. در جلگه واقع شده و هوایش گرم معتدل است و 833 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصولش غلات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، سپردن مرده بطور موقت بگوری تا سپس بجای دیگر نقل کنند
لغت نامه دهخدا
(اِمی یَ)
نام عموم فرقه هایی که بنص جلی علی بن ابی طالب را جانشین پیغمبر اسلام دانند و معتقدند که امامت در فرزندان علی باقی است و دنیا هیچگاه از امام خالی نیست و منتظرند که یکی از علویان در آخر الزمان ظهور و خروج کند و دنیا را پر از عدل و داد و قسط کند. در مقابل اینان اهل سنت و جماعت پس از پیغمبر امر خلافت را بشورای مسلمانان و تصویب آنان منوط میدانند، و شرح این اجمال آن است که چون بعد از رحلت پیغمبر اسلام خبر انتخاب ابوبکر بخلافت منتشر شد عده ای با این امر از در مخالفت درآمدند زیرا علی بن ابی طالب رابیشتر شایستۀ این مقام میدانستند از جملۀ این معترضان نخست علی بن ابی طالب و جماعتی از صحابه مانند عماربن یاسر و اباذر غفاری و سلمان فارسی و جابر بن عبداﷲ و عباس بن عبدالمطلب و جز آن بودند و بدینسان بلافاصله پس از رحلت پیغمبر اسلام دستۀ کوچکی از سایر مسلمان جدا شدند و هستۀ ایجاد یک فرقۀ بزرگ از مسلمانان گردیدند. این فرقه در مفهوم وسیع خود شیعه و در مفهوم محدودتری امامیه نامیده میشود. ظهور این فرقه با همین اعتراض ساده شروع شد ولی بتدریج در تعلیمات این فرقه توسعه حاصل گشت و آنگاه این اعتقاد بوجود آمد که امر امامت در صلاحیت عامه نیست یعنی عامه حق تعیین امام و جانشین ندارند بلکه این موضوع مانند نبوت امر الهی و رکن دین است و بهمین سبب هم پیغمبر نسبت به آن غفلت نمی ورزید و حتی باید گفت تعیین امام از باب حفظ مصالح امت بر او واجب بود و او هرگز چنین امرخطیری را به امت تفویض نمیکرد. کسی که پیغمبر میبایست بجانشینی خود برمی گزید لازم بود که معصوم از گناهان صغیره و کبیره و از خاندان رسالت باشد و چنین کسی علی بن ابی طالب است. امامیه در اثبات این مطالب نصوصی دارند که اغلب اهل سنت آنها را نمی پذیرند. امامیه می گویند علی وصی پیغمبر و امام بتعیین و نص است و این امر یعنی تعیین و نص شرط اصلی امامت میباشد چنانکه سایر ائمه نیز هریک جانشین خود را بصراحت تعیین کردند. جانشینان علی (ع) یعنی باقی ائمه نیز معصوم هستندو خطا بر آنان جایز نیست. عقیدۀ امامیه در باب امامت اگرچه پس از علی بن ابی طالب و فرزندش امام حسن هیچگاه صورت خارجی نیافت و هیچکس از ائمه بخلافت نرسیدندو همه یا بدست مخالفان کشته شدند و یا در حبس و قیدستمکارانۀ خلفای عهد مردند لیکن بمناسبت استواری مبانی اخلاقی و اتکاء آنان بر مظلومیت خاندان پیغمبر وتذکر سرگذشتهای جانگداز هریک که بظلم و ستم کشته شده و یا مورد شکنجه و عذاب فرمانروایان روزگار خویش قرار گرفته بودند گروه بسیاری و بویژه ایرانیان بتشیعگرویدند و دلایل آنان محکم و برای مردم باانصاف و حقیقت بین انکارناپذیر بود. فرقۀ امامیه در ابتداء یعنی پیش از ظهور علم کلام مانند سایر فرقه های اسلامی آن زمان در اصول و فروع بکلام اﷲ و سنت نبوی استناد میکردند و در این مورد فرق ایشان با سایر فرقه های اسلامی در این بود که امامیه در تفسیر و تأویل آیات قرآنی وسنتهای پیغمبر همیشه به امامان خود مراجعه میکردند و بیانات ائمه که حکم دستور دینی داشت مشکلات آیات و سنن را حل میکرد. فرقه ای از امامیه که به اثناعشری مشهورند پس از علی بن ابی طالب فرزندان او حسن بن علی، حسین بن علی، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و سرانجام محمد بن حسن را یکی پس از دیگری امام میدانند. فرقۀ دیگری پس از جعفر بن محمد (امام جعفر صادق) بجای موسی بن جعفر فرزند دیگر امام جعفر صادق، اسماعیل را که در زمان حیات پدرش درگذشت امام میدانند و جمعی از اسماعیلیه او را زنده و قائم منتظر میدانند و میگویند خبر فوت او از جانب امام جعفر صادق بنا بمصلحتی بوده است. همچنین امامیۀ اثناعشری امام دوازدهم یعنی محمد بن حسن عسکری را زنده و قایم منتظر میدانند و معتقدند که یکی از نشانه های ظهور وی آن است که جهان را جور و ستم فرا خواهد گرفت و او ظاهر خواهد شد و دنیا را پر از عدل و قسط خواهد کرد. فرقه های امامیه را تا قرن چهارم (زمان مسعودی صاحب مروج الذهب) سی و سه فرقه تعداد کرده بوده اند و فرقه های شیعه را در همان روزگار هفتاد و سه فرقه نوشته اند. درالفرق بین الفرق امامیه پانزده فرقه قلمداد شده است به این ترتیب: کاملیه، محمدیه، باقریه، ناووسیه، شمیطیه، عماریه، اسماعیلیه، مبارکیه، موسویه، قطعیه، اثنا عشریه، هشامیه، زراریه، یونسیه، شیطانیه. شهرستانی ناورسیه، افطعیه، شمیطیه، موسویه، اسماعیلیه و اثناعشریه را در ذیل عنوان باقریه و جعفریه آورده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ذیل امامیه و الملل و النحل شهرستانی متن عربی ج 1 ص 265 و ترجمه فارسی ص 173و ضمیمۀ آخر کتاب و تاریخ ادبیات دکتر صفا، چ 1 ج 1 ص 42 و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال صص 67-68 و فصل پانزدهم آخر کتاب و تاریخ مذاهب اسلام ترجمه الفرق بین الفرق چ تبریز ص 18 و 45). و رجوع به مقالات الاسلامیین و اختلاف المضلین تألیف ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری، و اختیار معرفه اخبار الرجال تألیف ابوعمروکشی و الفصل فی الملل و الاهواء و النحل تألیف ابن حزم ظاهری و تبصره العوام فی مقالات الانام تألیف مرتضی بن داعی حسینی و بیان الادیان تألیف ابوالمعالی محمد بن عبیداﷲ و تاریخ الفرق الاسلامیه و نشاءه الکلام عندالمسلمین تألیف علی مصطفی الفرابی و ترجمه فارسی مقدمۀ ابن خلدون و الفرق بین الفرق و ترجمه فارسی آن و نیز یکایک نامهای فرقه ها در این لغت نامه شود، قسمی از خط عربی. رجوع به فهرست ابن الندیم ص 13 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
پساپیش شدن و کج گردیدن شاخص. شاخس الشعاب الصدع، کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شاخس الدهر فاه، پساپیش شدند دندانهای او از پیری بعضی بلند و برخی معوج و بعض دیگر متکسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بوییدن. (دهار). رجوع به شم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ سَ)
جمع واژۀ قمّس بمعنی مرد شریف. (اقرب الموارد) ، لشکرکشان روم. (منتهی الارب). سرهنگان روم. (شرح قاموس). بطارکهاقباط النصاری. (اقرب الموارد). رجوع به قمس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ چَ / چِ)
چیزی خوشبودار که بوییده شود. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
مؤنث شامس بمعنی آفتاب گیریا آفتاب دار: ابن بیطار در ذیل انثلیس گوید و ینبت (انثلیس) فی اماکن سبخه شامسه. (ابن بیطار ج 1 ص 58)، آن زن که نظری بمرد نکند و مرد را بطمع در خود برنینگیزد. ج، شموس. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما مَ)
شمام. دستنبو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ / مِ)
بوی خوش که از چیزی بوییده شود. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
غنچۀ گل گشاد سرو بلند
بست بر برگ گل شمامۀ قند.
نظامی.
فرقم ز گلاب اشک تر کن
عطرم ز شمامۀ جگر کن.
نظامی.
ترا شمامۀ ریحان من که یاد آورد
که خلق از آن طرف آرند نافۀ مشکین.
سعدی.
ولیک در همه کاشانه هیچ بوی نبود
مگر شمامۀ انفاس عنبرین بویم.
سعدی.
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامۀ کرمش کارسازمن.
حافظ.
- شمامه صفیر، صفیری که بوی خوش دهد. نوای خوشبو و این مبالغۀ شعری است:
به باغ مدح تو بلبل شود شمامه صفیر
چو شمه ای گل خلق تو برکشد به مشام.
سعدی.
- معنبرشمامه، که بوی خوش عنبر داشته باشد. نسیمی معنبربوی:
خنک نسیم معنبرشمامۀ دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه.
حافظ.
، گلوله ای بشکل گوی مرکب از خوشبوها که در دست گرفته می بویند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :
شمامه نهاده بر آن جام زر
ده از نقرۀ خام هم پرگهر.
فردوسی.
چو چرخ بلند از شبه تاج کرد
شمامه پراکند بر لاجورد.
فردوسی.
بدانسته که خذ العیش و دع الطیش داد از دنیای فریبنده بباید ستد و خوش بخورد و خوش بزیست و شمامه پیش بزرگان بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 605).
شمامه با شمایل راز میگفت
صبا تفسیر آیت بازمیگفت.
نظامی.
از شمایل شمامه های بهار
بی قیامت ستاره کرده نثار.
نظامی.
- خامۀ محبت شمامه، قلمی که از دوستی و رفاقت خوشبو باشد. (ناظم الاطباء).
- شمامۀ عنبر، آن است که عنبر را در مشک طلا یا نقره بگدازندو آنرا در دست دارند می بویند. (آنندراج).
- شمامۀ کافور، دستنبویه که از کافور باشد: و وی می نبشت صد پاره جامه همه قیمتی از هر دستی... و صد شمامه از کافور... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296). تختی همه از زر بود... هر پاره یک گز درازی و گزی خشکتر پهنا و بر آن شمامه های کافور و نافه های مشک و پاره های عود و عنبر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550). گرد بر گرد این نرگسدانهای سیم طبق زرین نهاده همه پر عنبر و شمامه های کافور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403).
- ، آفتاب. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء).
- ، ماه. (ناظم الاطباء) (برهان).
- ، روشنایی روز. (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- ، روز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان).
، قرصهای خوشبو. (ناظم الاطباء) ، دست انبویه. دستنبویه. شمام. (یادداشت مؤلف). دستنبو نیز نامند و آن بتشدید میم است، ولی معمولاً به تخفیف تلفظ کنند. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 6- 7). دستنبو. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). هرچه ببویند. (مهذب الاسماء). عنبر. عطر. بوی خوش. (یادداشت مؤلف). نوعی از خربزۀ کوچک صحرایی خوشبودار که به فارسی دستنبو گویند و به هندی کچری و سنیده نامند. (غیاث) (آنندراج) : ترنج و شمامه ولیمو و دیگر شمومات بسیار یابند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 134).
به لطف و خوی تو در بوستان موجودات
شکوفه ای نشکفت و شمامه ای ندمید.
سعدی.
، سازی که نی با او باشد. (آنندراج) :
شبی که ناله ز شوق شمامچی هوس است
مرا به دست ز انگشتها شمامه بس است
پی شمامه چرانیشکر نمی کردی
ترا که بر لب شیرین یار دسترس است.
سیفی بدیعی (ازآنندراج).
، ولف در فرهنگ شاهنامه بمعنی بخور یا شمع اهل دخان آورده (مأخذ این کلمه پیدا نشد مگر اینکه از شم عربی بمعنی بوی بگیریم). (فرهنگ لغات شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
نکوهشگران جبرئیل را می نکوهیدند که چرابه جای آوردن پیام خدا برای علی ع آن را به محمد ص رسانده (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
نام عموم فرقه هایی که به نص جلی علی بن ابیطالب (ع) را جانشین پیغمبر اسلام دانند و معتقدند که امامت در فرزندان علی (ع) باقی است و دنیا هیچوقت از امام خالی نیست و منتظرند که یکی از علویان در آخرالزمان ظهور کند و دنیا را پر از عدل و داد نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرامسه
تصویر هرامسه
جمع هرمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمامات
تصویر شمامات
خوشبویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامسه
تصویر ملامسه
لمس کردن یکدیگر را دست مالیدن بهم
فرهنگ لغت هوشیار
دستنبویه دستنبو از گیاهان، گوی خوشبوی، خوشبویه (شمامه گونه ای از ساز پارسی است) نوعی از خربزه دستنبو، جمع شماتات، عطردان، گلوله ای به شکل گوی مرکب از خوشبوها که در دست گیرند و بویند. یا شمامه کافور. آفتاب و ماه، روز روشنایی روز
فرهنگ لغت هوشیار
ممارست در فارسی: مرو سش مرو سیدن، کوشیدن، پژو هیدن، آزمون کردن آزمودن، درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمامچه
تصویر شمامچه
خوشبویه چیزی خوشبو دار که بوییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماکسه
تصویر مماکسه
مماکست در فارسی: زفتی زفتی ور زیدن، پا فشاری گزاف ورزی، چانه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمامه
تصویر شمامه
((شَ مّ مَ یا مِ))
دستنبو، هر چیز خوشبو که در دست گیرند و ببویند، قندیل، چراغ دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملامسه
تصویر ملامسه
((مُ مِ س))
یکدیگر را لمس کردن
فرهنگ فارسی معین