- شماج
- نان جو، تفاله انگور، اندک
معنی شماج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
خادم، عابد، طبقه و گروهی از روحانیون مسیحی، نام سردار ایرانی مسیحی در زمان پادشاهی نوشزاد فرزند انوشیروان پادشاه ساسانی
اهداف، هدف، ابژکتیو
خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند آماجگاه، نشان نشانه هدف، پرتاب تیررس 24، 1 فرسنگ قریب 500 قدم، آهن گاو آهن که در زمین فرو شود و شیار کند، مجموع آهن جفت گاو آهن سپار
پنهان
اپاختر
تعداد، جمعیت
بند نیزه
دو برادران از مرغان شکاری، لاغر پا
جمع سمیج، زشت ها، شیرهای ترش شده
آوای کلاغ
سرهم راشکستن گرد نیو دلیر، گرزه مار، ازچهره های سپهری
کسی که شمع میسازد و شغل وی ساختن شمع است
رفتن به شتاب گریز در رفتن
خادم معبد، خادم
حساب
سرفراز، متکبر
تک ندارد سر شکستگان سر کوفتگان
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
دروغپرداز
گریان و نوحه کنان و زاری کنان
بسیار بو کننده
طبع، خوی، عادت خلق، چپ مقابل جنوب
هراسان، آشفته و پریشان، برای مثال از آن ملک را نظام و زاین عهد را بقا / وزآن دوستان به فخر و زاین دشمنان شمان (عنصری - ۳۴۴)
سینه بند زنان، پستان بند
شمع ریز، شمع ساز، شمع فروش
عدد، حساب، نمره، حد و اندازه
مقابل یمین، طرف چپ، سمت چپ
مقابل جنوب، در علم جغرافیا طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدشگون، مرخشه، تخجّم، نحس، نامیمون، مشوم، نافرّخ، نامبارک، سیاه دست، بدقدم، سبز قدم، مشئوم، میشوم، بداغر، بدیمن، شنار، خشک پی، سبز پا، پاسبز، منحوس
مقابل جنوب، در علم جغرافیا طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدشگون، مرخشه، تخجّم، نحس، نامیمون، مشوم، نافرّخ، نامبارک، سیاه دست، بدقدم، سبز قدم، مشئوم، میشوم، بداغر، بدیمن، شنار، خشک پی، سبز پا، پاسبز، منحوس
آشی که در آن گلوله های کوچک خمیر می ریزند، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند
خادم معبد، رتبۀ کلیسایی پایین تر از کشیش، خادم کلیسا
نشان، نشانه، هدف، برای مثال چو تیر انداختی در روی دشمن / حذر کن کاندر آماجش نشستی (سعدی - ۷۶) جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند، فاصله تیرانداز تا هدف، نشانه گاه، تیررس، آلتی آهنی که برزگران با آن زمین را شیار کنند، گاوآهن، برای مثال برکند تیر تو زآن سان خاک در آماجگاه / برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند (سوزنی- مجمع الفرس - آماج) نشانه گیری
یک نوع نان ضخیم و پوک که با آرد گندم و آرد نخود تهیه کنند
ناشتا شکن
تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند، نشان، نشانه، هدف