جدول جو
جدول جو

معنی شلیشات - جستجوی لغت در جدول جو

شلیشات
(شَ)
دهی است از دهستان مینوحی بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از شطالعرب و لوله کشی. محصول عمده آنجا خرما و انگور. راه آنجا ماشین رو و صنایع دستی زنان حصیربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلیخا
تصویر شلیخا
(پسرانه)
سریانی نام یکی از حواریون عیسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرات
تصویر شیرات
(دخترانه)
آواز، ترانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلیشان
تصویر آلیشان
(دخترانه و پسرانه)
آتش گیرنده، انس گیرنده، شعله ور
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ)
از عشایر منطقۀ بلقاء و گفته اند که بطنی است از بلی از قضاعه که تقریباً از 314 سال پیش به بلقاء آمده و سکنۀ آن 150 تن است و در طبربور واقع درشمال عمان باشند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580)
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ)
جمع واژۀ عشیشان. (منتهی الارب). ج ، عشیشیه. (ناظم الاطباء). رجوع به عشیشان و عشیشیه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ شایعه مؤنث شایع. رجوع به شایعه و شائعه شود، در تداول امروز، خبرهای بی اصلی که در میان مردم بر سر زبانها باشد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قبیله ای است مقیم قریۀ عقر در ناحیۀ کفارات در منقطۀ عجلون اما اطلاعی از منشاءآن در دست نیست. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 581)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بطنی است از هلالات یکی از عشایر طفیله در منطقهالکلرک که یک شاخه از آن به نام شلول در قریۀ دوقره در عجلون باشد. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
تصغیر شعفه. (اقرب الموارد). گیسوهای خرد.
- امثال:
ما علی رأسه الا شعیفات، یعنی نیست بر سراو مگر موی چند از گیسو، درباره مفلس بی چیز گویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). موی چند از گیسو. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان رغیوه بخش رامهرمز شهرستان اهواز. دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
قبیله ای از اعراب برّ نجدند که در نواحی بندر هندیان در کنار رود خانه زیدون در زمستان و تابستان در چادرهای سیاه زندگانی کنند و در خانه گلین نشستن را عار دانند و حکومت بندر هندیان و مضافات آن را تصاحب نموده اند و معیشت آنها از زراعت دیمی و گله داری است و زبان آنها عربی است. (از فارسنامۀ ناصری ص 331)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شعیره. (یادداشت مؤلف). رجوع به شعیره شود
لغت نامه دهخدا
(وُلْ یَ)
جمع واژۀ ولیا مؤنث اولی، به معنی سزاوارتر. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ)
مصغر لدات جمع واژۀ لده به معنی همزاد است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَیْ یِ)
چیزهایی که شکم نرم کند و یبوست را برطرف نماید. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملینه، تأنیث ملین. رجوع به ملین شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است به شام بر لب رود نهاده بسیارنعمت. (حدود العالم) .شهرکی است (از جزیره) بر لب رود فرات نهاده و به حدود شام پیوسته. (حدود العالم). در معجم البلدان سمیساط (دوسین) آمده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رُ)
دهی از دهستان اشترجان است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 2492 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا)
جمع واژۀ شلاله. (یادداشت مؤلف).
- شلالات نیل، جنادل آن. (دمشقی). رجوع به شلاله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عِ / عَ وَ)
دهی است از دهستان سیس، بخش شبستر، شهرستان تبریز. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری شبستر، و 4هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس، و 2هزارگزی خط آهن جلفا. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل و 1910 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از قبائل عرب ساکن مصر هستند که نسب آنان به عربهای حجاز میرسد و در قنا و اسوان سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
نام طائفه ای است منسوب به وادی علاقی که نسب آنان به عقیل بن ابی طالب میرسد. و اکنون در منطقه ای مابین دو شهر مضیق و کرسکو در سودان ساکنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علیله. رجوع به علیله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قلیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلیله و قلیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان میان آب بخش شهرستان شوشتر است که در حدود یکصد تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خلیله. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خلیله شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
نوعی بازوبند و النگو. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشویشات
تصویر تشویشات
جمع تشویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملینات
تصویر ملینات
جمع ملینه، نرماکان، جمع ملینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیمات
تصویر کلیمات
فرانسوی واب آب و هوا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شائعه، سرت ها (اخبارراست و دروغ) مونث شایع خبری که شیوع یافته (راست یا دروغ)، جمع شایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیفات
تصویر تلیفات
جمع تکلیف. یا تکلیفات دیوانی. مصادرات دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلینات
تصویر تلینات
جمع تلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیشات
تصویر تعیشات
جمع تعیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایعات
تصویر شایعات
((یِ))
جمع شایعه، خبرهای شیوع یافته (راست یا دروغ)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
مهینگان
فرهنگ واژه فارسی سره