جدول جو
جدول جو

معنی شلپوی - جستجوی لغت در جدول جو

شلپوی
صدای پا، برای مثال توانگر به نزدیک زن خفته بود / که ناگاه شلپوی مردم شنود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
فرهنگ فارسی عمید
شلپوی
(شَ)
آواز پا هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). آواز پای مردم که نرم و آهسته روند در شب و غیره. (فرهنگ اوبهی). بانگ پای مردم که نرم روند. (صحاح الفرس) (از لغت فرس اسدی). آواز پای باشد که هنگام رفتن برآید و آنرا چمچمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
که در خواب شلپوی مردم شنود.
ابوشکور بلخی (از فرهنگ اوبهی).
، آواز گلوی خفته که آنرا پخست نیز گویند. (صحاح الفرس). در تداول عوام، بانگ گلوی خفته بود. (از لغت فرس اسدی) ، صدای آهسته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شلپوی
آواز پا که نرم رود، صدای آهسته
تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
فرهنگ لغت هوشیار
شلپوی
((شَ پُ))
صدای پا، صدای پای کسی که آهسته راه می رود
تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
آواز پای هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء). آواز پای را گویند که آهسته روند در شب و به این معنی شلپوی و شیپوی (شب پوی) نیز آمده است. (ازبرهان) (از آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
شلپوی، شکپوی، شرفاک، شیبوی، شب بوی، آواز پای باشد که در شب آهسته براه روند، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، صدایی که در خواب آهسته از مردم برمی آید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به شلپوی و شرفاک شود
لغت نامه دهخدا
فرد ناتوان و سست بنیه که به سختی راه رود
فرهنگ گویش مازندرانی