جدول جو
جدول جو

معنی شلمون - جستجوی لغت در جدول جو

شلمون
نام مرتعی در منطقه ی آمل، تیر برق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
یونانی ساذج است. (از الفاظالادویه). فرفخ. (مخزن الادویه). عرفج. (تحفۀ حکیم مؤمن). ساذج صحرایی است و آن برگی باشد دوائی مانند برگ گردکان و آنرا به عربی عرفج بری خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
طلمون مظلوم، شخصی لادی که رئیس دربانان هیکل بوده. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
حربا را گویند و آن را بوقلمون و ابوقلمون نیز گویند. (آنندراج). بوقلمون. (ناظم الاطباء) (اشتنیگاس) ، پارچۀ الوان و گلی. (ناظم الاطباء) ، نام گلی است. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ مَ)
موضعی است در دمشق و ابوعبید بکری گوید: در واح الداخله قلعه ای است بنام قلعون و آبهای ترشی دارد و از آن برای کشت و زرع استفاده کنند. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 2000 تن. آب آن از رود خانه شلمان رود. محصول عمده آن برنج، ابریشم و نیشکر و صیفی. راه آن ماشین رو. بنگاه کشاورزی تهیۀ خرید پیله و 15 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
یوسف بن فارس بن یوسف الخوری الشلفون. متوفی بسال 1914 میلادی از نویسندگان نامی بیروت بود و مقدمات ادبیات عرب را در زادگاه خود فراگرفت و سپس نشر روزنامۀ (حدیقهالاخبار) کرد و نیز در سال 1857م. چاپ خانه عمومی تأسیس کرد و به نشر و چاپ بیش از شصت کتاب زبان و ادب عربی پرداخت. از اوست:
1- انیس الجلیس، دیوان اشعار او.
2- ترجمان المکاتبه. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان سیمکان شهرستان جهرم. سکنۀ آن 171 تن. آب آنجا از چشمه. محصول عمده آنجا غلات، برنج، خرمالو و لیمو. صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
سایه دار، کوهی است در حوالی شکیم که ابی مالک از آنجا شاخها برای آتش زدن برج شکیم قطع نمود (سفر داوران 48 و 49، کتاب مزامیر 68:14) و آنرا کوه عیبال نیزمی گفتند و فعلاً به جبل السلامه معروف (است) و دور نیست که مبداء اشتقاق صلمون باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
یکی از شجاعان داود. (کتاب دوم سموئیل 23:28) و در اول تواریخ ایام 11:29 عیلای خوانده شده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
در عربی چاروایی را گویند که گرسنه و لاغر باشد و بعضی چاروای فربه را گفته اند و بعضی چاروایی را گویند که نه فربه و نه لاغر باشد. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ناحیه ای به اندلس از نواحی سرقسطه و طول نهر آن چهل میل است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جانوری از جنس شغال. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (انجمن آرا). نام جانوری است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلمون
تصویر سلمون
لاتینی تازی گشته آزاد ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
مکانی بین راه لفور به آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بوقلمون
فرهنگ گویش مازندرانی