جدول جو
جدول جو

معنی شلشله - جستجوی لغت در جدول جو

شلشله(شِ شِلَ)
پاره پاره: وهی، دریده و شلشله شدن جامه. ایهاء، شلشله گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
شلشله(تَ یَ)
ریختن شمشیر خون را، چکانیدن کودک کمیز خود را و متفرق و پریشان انداختن آنرا، چکانیدن آب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). چکانیدن. (دهار) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلاله
تصویر شلاله
(دخترانه)
آبشار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیشله
تصویر شیشله
سست و ضعیف، کسی که دست و پایش سست و بی قوت باشد، شل
فرهنگ فارسی عمید
(شَ لَ)
کلافه ای از نخ (لغه عراقیه). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا لَ)
شلاله. آبشار.
- شلاله های رود نیل،آبشارهای آن. ج، شلالات. (یادداشت مؤلف). آبشار. (فرهنگ فارسی معین). شلاله که معمولاً به تخفیف لام تلفظ میشود در اصل به تشدید آن است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول، شماره 6 و 7). رجوع به شلالات شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ لَ / لِ)
سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده. (ناظم الاطباء). سست و بی قوت. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، شل و افلیج. (ناظم الاطباء). دست و پای سست و بی قوت را گویند، و به عربی شل خوانند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
چون برافروزی رخ از باده کله سازی یله
دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله.
بلعمی.
، مست. (از برهان) (ناظم الاطباء)، هر چیز افسرده و پژمرده و فرسوده و تباه شده از زیادتی سال و عمر. (ناظم الاطباء) : الایهاء، شیشله گردانیدن. (المصادر زوزنی). الفسخ، از جای برآوردن و شیشله کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی). فسخ، شیشله کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی) : و این لیفها (عصبها) هر سه نوع، بر هم نهاده است و در یکدیگر بافته، هرگاه که بافتگی این لیفها سست شود ضعیفی راستین حاصل شود. و حال این عضو همچون حال جامه ای باشد که از بسیار شستن و داشتن شیشله شود، و آنرا به تازی تهلهل گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، هر چیز زده شده و حلاجی شده مانند پنبه و پشم و کتان و پارچۀ ابریشمین سوراخ شده بواسطۀ گزیدگی موش و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ شُ / شَ شَ)
رجل شلشل، مرد سبک در حاجت و شتاب نیکوصحبت خوش ذات. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ شُ)
مرد کم گوشت سبک بدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد سبک. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
پی هم چکان: ماء شلشل و دم شلشل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روانی آب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
ناحیه ای از اعمال طلیطله از جهت قبله و در آن حصون و مدن و قلعه هاست
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
پارسی تازی گشته شلال گونه ای دوختن و کوک زدن آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشله
تصویر شیشله
سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شرشر در پی هم چکان خوشخوی کار راه انداز یار و یاور، کم گوشت لاغر اندام مرد پارسی تازی گشته شرشر چکان روان چون آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
((شَ لَّ))
آبشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
آکوردئون
فرهنگ واژه فارسی سره