جدول جو
جدول جو

معنی شلخب - جستجوی لغت در جدول جو

شلخب
(شَ خَ)
مرد احمق درشت گنگلاج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شلحب. رجوع به شلحب شود
لغت نامه دهخدا
شلخب
گول و فربه
تصویری از شلخب
تصویر شلخب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ زَ رَ)
آرمیدن با زن، طپانچه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ خَ)
درخت مقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ)
دوشیدن شیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جاری شدن شیر و جز آن. (از اقرب الموارد). رفتن شیر از پستان. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، بریدن شاهرگ و جاری شدن خون از آن. (از اقرب الموارد). رفتن خون از جراحت. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
آنچه به یک کشیدن پستان فرود آید از شیر وقت دوشیدن. (منتهی الارب). آنچه از شیر هنگام دوشیدن چون ریسمانی بلند ماند و این کلمه فعل به معنی مفعول باشد چون خبز و قوت. (از اساس البلاغه) ، در مثل است: شخب فی الاناء و شخب فی الارض، یعنی خطا میکند و گاهی صواب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شهری به غرب اندلس، بین آن و باجه سه روز راه است، در غربی قرطبه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شهری است غربی اندلس. (منتهی الارب). شهری است در غرب اسپانیا و از آن تا باجه سه روز است و در غرب قرطبه واقع است. (یادداشت مؤلف). شهری است در پرتغال، و آن مرکز غرب اندلس در روزگار عرب بود. گروهی از اهل یمن در آن سکونت کردند و آنان به زبان فصیح عربی خود شهرت داشتند. سانش اول پادشاه پرتغال آنرا از تازیان بازگرفت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فهرست الحلل السندسیه و نزهه القلوب ج 3ص 213 و فهرست اعلام ترجمه مقدمۀ ابن خلدون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاره کردن چیزی به شمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اصل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رگ و ریشه. (از اقرب الموارد) ، نسل و فرزند مرد و نطفۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شرم زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زیبایی مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَخْ خَ)
طپانچه خورده و سختی دیده در جنگ و پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
نصر گوید: کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
دراز. (منتهی الارب). طویل. (از اقرب الموارد). ج، شناخب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
لگدی که با پشت پا و یا سر زانو بر نرمگاه و نشستگاه کسی در بازی و یا از روی خشم و غضب زنند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). اردنگ. اردنگی. زفکنه (در تداول مردم قزوین). تیپا. رجوع به شلخته و مترادفات دیگر کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شِلْ لَ)
مضطرب خلقت. سرجنبان. (ناظم الاطباء). مضطرب خلقت. لغتی است در سلحف. (منتهی الارب). سلّحف. (اقرب الموارد). رجوع به شلحف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
به لهجۀ طبری: باران سخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
شلخب، مرد احمق درشت اندام. و با خاء صحیح تر است. (از اقرب الموارد). رجوع به شلخب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
مرد گنگلاج درشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دوشندۀ شیر، سایل، جاری. (ازالمنجد) (منتهی الارب). خون جهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنخب
تصویر شنخب
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاب
تصویر شلاب
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلخت
تصویر شلخت
لگدی که با پشت پا به نشیمن کسی زنند تیپا
فرهنگ لغت هوشیار
رگبارتند، باران تند و بی امان ناحیه ی خزری
فرهنگ گویش مازندرانی