جدول جو
جدول جو

معنی شلحب - جستجوی لغت در جدول جو

شلحب
(شَ حَ)
شلخب، مرد احمق درشت اندام. و با خاء صحیح تر است. (از اقرب الموارد). رجوع به شلخب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
شلحاء. تیغ تیز. (ناظم الاطباء). رجوع به شلحاء و شلحی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
پاسپر کردن راه فراخ را و گذشتن در آن. و منه فی رساله ام سلمه الی عثمان: لاتقف سبیلا کان رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم لحبها ای سلکها، تیغ زدن کسی را، نشان گذاشتن در چیزی، به درازا بریدن گوشت را، تابان گردیدن پشت اسب با اندک پستی. نسو شدن پشت اسب با اندک فرورفتگی، باز کردن گوشت را از استخوان. (منتهی الارب). گوشت از استخوان باز کردن. (زوزنی) ، برکندن پوست از چوب. (منتهی الارب). پوست از درخت باز کردن. (تاج المصادر) ، آرمیدن با زن، روشن و فراخ گردیدن راه، به زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) ، به راه راست رفتن. (تاج المصادر) ، بشتاب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
راه روشن و فراخ. (منتهی الارب). راه روشن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
رندیدن زمین را به بیل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شهری به غرب اندلس، بین آن و باجه سه روز راه است، در غربی قرطبه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شهری است غربی اندلس. (منتهی الارب). شهری است در غرب اسپانیا و از آن تا باجه سه روز است و در غرب قرطبه واقع است. (یادداشت مؤلف). شهری است در پرتغال، و آن مرکز غرب اندلس در روزگار عرب بود. گروهی از اهل یمن در آن سکونت کردند و آنان به زبان فصیح عربی خود شهرت داشتند. سانش اول پادشاه پرتغال آنرا از تازیان بازگرفت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فهرست الحلل السندسیه و نزهه القلوب ج 3ص 213 و فهرست اعلام ترجمه مقدمۀ ابن خلدون شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شلحاء. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ شلحا. (از ناظم الاطباء). رجوع به شلحا و شلحاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَحْ حَ)
پاره پاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه. گویند: قتیل ملحب، ای مقطعاللحم. (از اقرب الموارد) ، راه روشن فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه واضح، رام و مطیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَحْ حِ)
آنکه راه را روشن و واضح می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
مرد احمق درشت گنگلاج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شلحب. رجوع به شلحب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
به لهجۀ طبری: باران سخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شلاجه. گویند مادۀ آن بول گورخر است که بتدریج در سنگ و سطح سفت و سخت کوه جمع شود و مانند صمغ که بر درختان چسبد بدانجا می چسبد. نیکوترین او آن بود که رنگ او سیاه بود و بوی او به بوی بول گاو شبیه بود. برخی گفته اند که تولد آن از بول نهاز کوهی است و بعضی گفته اندکه از بول حیوانی است که عرب او را دبر گوید. (از تذکرۀ صیدنۀ ابوریحان بیرونی). رجوع به شلاجه شود
لغت نامه دهخدا
الخور فسقفوس جرجس، ابن یوسف بن رافائیل شلحت سریانی حلبی. صاحب مجلۀ الورقا و متولد حلب بسال 1856م. او راست: 1- کتاب النجوی در صنعت و علم و دین به نظم چ بیروت 1903م.
2- النخبه من امثال فتلون. چ حلب 1900م. (از معجم المطبوعات مصر)
یوسف بک. صاحب مجلۀ الاجیال. او راست: آراء ممزقه و طرائف متفرقه چ بیروت 1880م. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(شِلْ لَ)
مضطرب خلقت. رجوع به شلخف شود، احمق فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ حا)
شلحاء. تیغ تیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شلحاء و شلحا شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (به ماوراءالنهر) که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(زَ حَ)
زال. (اقرب الموارد). رجوع به زال و زلجب شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
وادیی است به عرمه. (معجم البلدان). رجوع به شاجب شود:
و منا ابن عمرو یوم اسفل شاحب
یزید و ألهت خیله غیراتها.
اعشی (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مهزول. (اقرب الموارد). ضعیف و لاغر. (ناظم الاطباء). رنگ باخته. رنگ پریده، متغیراللون. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لاغر گردانیدن پیری کسی را. (منتهی الارب). نزار شدن مردم از پیری. (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلخب
تصویر شلخب
گول و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلح
تصویر شلح
برا شدن، جمع شلحاء، تیغ های تیز
فرهنگ لغت هوشیار
زدن با تیغ، در نوریدن راه را ره سپردن، دراز دراز بریدن گوشت را، جدا کردن گوشت، روشن شدن راه، راه روشن راه فراخ -7 بر زمین نهادن، شتابان رفتن، به راه راست رفتن، نشان نهادن بر چیزی، گادن لاغری از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
سخن آور، بد زبان، رنده راه آشکار، سربه راه رام، تکه تکه: گوشت کشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاب
تصویر شلاب
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلحف
تصویر شلحف
کج و کوله گول و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلحم
تصویر شلحم
پارسی تازی گشته شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
رگبارتند، باران تند و بی امان ناحیه ی خزری
فرهنگ گویش مازندرانی