جدول جو
جدول جو

معنی شلافه - جستجوی لغت در جدول جو

شلافه
ویژگی زن بی حیا و بی شرم
تصویری از شلافه
تصویر شلافه
فرهنگ فارسی عمید
شلافه
(شَلْ لا فَ)
زن زانیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زن زناکار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شلافه
(شَلْ لا فَ / فِ)
شلافه. زن بی شرم و بیحیا. (ناظم الاطباء). زن سلیطه و بیحیا و پررو و وقیح و پرسروصدا. ممکن است بطور مطلق در حق مردان نیز بر زبان رانده شود. (فرهنگ لغات عامیانه) ، زن مدخوله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شلافه
جمهرز (زن زنا کار) جاف زن بی حیا و بی شرم
تصویری از شلافه
تصویر شلافه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلاله
تصویر شلاله
(دخترانه)
آبشار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملافه
تصویر ملافه
پارچۀ سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، متیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلافه
تصویر کلافه
بی تاب، سردرگم، کلاف
کلافه شدن: کنایه از مانند کلاف سردرگم شدن، سرگشته شدن، گیج شدن
کلافه کردن: کنایه از کسی را مانند کلاف سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
وسیله ای از جنس چوب، فلز یا استخوان که با آن ساز می زنند، زخمه، مضراب، برای مثال ز شادی همی در کف رودزن / شکافه شکافنده گشت از شکن (اسدی - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(شُ فَ)
باقی آب در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باقی آب در مشربه. (مهذب الاسماء). باقی آب در کوزه و ظرف. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
پوست درخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَسْ سُ)
خلوف. رجوع به خلوف در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خلیفه کردن در اهل و مال خود. منه: خلف فلاناً علی اهله و ماله خلافه، سپس کسی آمدن. منه: خلف زیداً خلافه، سپس زید آمد، در جای پدر خود گردیدن بدون غیر. منه: خلف مکان ابیه خلافه، خلف از نخست گردیدن میوه. منه: خلفت الفاکهه بعضها بعضاً. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، جانشین رب خود شدن در اهل خود. منه: خلفه ربه فی اهله خلافه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). معنی عبارت در اینجا ’جانشین کرد رب او را در اهل خود’ می باشد که نتیجۀ آن ’جانشین رب خود در اهل خود شد’، میشود
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
برهم دوزی تخته های کشتی و قیراندودگی درزهای آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و برهم دوزی سوراخهای کشتی به لیف و قیراندود کردن درزهای آن. (اقرب الموارد) و قلافه اسم مصدر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا لَ)
شلاله. آبشار.
- شلاله های رود نیل،آبشارهای آن. ج، شلالات. (یادداشت مؤلف). آبشار. (فرهنگ فارسی معین). شلاله که معمولاً به تخفیف لام تلفظ میشود در اصل به تشدید آن است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول، شماره 6 و 7). رجوع به شلالات شود
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ)
می. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). شراب شیرین. (ابن بیطار) ، هرچه فشارده شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به سلاف شود
لغت نامه دهخدا
بول بز کوهی گشن است که بر سنگ کرده باشد و سنگ از آن سیاه و چرب شده باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به شلاحب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ / تِ)
از اتباع شل است و غالباً شل و شلاته بهم بکار روند. شل. سخیف در جامه. سخیفه. مقابل برشته. که تار و پود سخت بهم تافته نشده باشد.
- شلاته بافته شده بودن، شل و سست بافته شده بودن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشک گردیدن شتر از لاغری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خشک گردیدن. (منتهی الارب) ، خشک شدن پوست کسی بر استخوانش. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خشک کردن خیک را (متعدی) ، خشک شدن خیک. (ناظم الاطباء) ، خشک گردانیدن (متعدی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بزرگ و بلندقدر شدن و عالی مرتبه گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شرف. (از منتهی الارب). رجوع به شرافت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
گولی. احمقی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ریسمانی خام که از دوک بر چرخه پیچند، گلوله نخ، (کشتی) یکی از فنون کشتی قدیم و آن پیچیدن حریف است مثل کلافه: (همچو دستار کثیفی که بپیچد ملا بکلافه است فنت ای صنم حور لقا خ) سرگشته و سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تخته بندی، درزگیری درکشتی سازی پوسته که گرد آوری و دور ریخته شود پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
چوبکی یا پارچه شاخکی باشد که بدان ساز نوازند مضراب زخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
پارسی تازی گشته شلال گونه ای دوختن و کوک زدن آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلیفه
تصویر شلیفه
فرج زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرافه
تصویر شرافه
بلند قدر و عالی مرتبه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلافه
تصویر سلافه
همان آرش های سلاف را دارد چیکده آب انگور
فرهنگ لغت هوشیار
جانشینی مونث خلاق. یا قدرت خلاقه. نیرویی که موجب خلق آثار بدیع گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلافه
تصویر جلافه
دژواخ سبکسری دریدگی، کاواکی
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از ملحفه بستر آهنگ خوشا حال لحاف و بستر آهنگ که می گیرند هر شب در برت تنگ (لبیبی) پارچه سفیدی که روی تشک یا لحاف کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلافه
تصویر کلافه
((کَ فِ))
درهم پیچیده، دارای حالت ناراحت وبی تاب بر اثر رویارویی با یک وضع آزاردهنده مثل سر و صدا، درد یا گرما و
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملافه
تصویر ملافه
((مَ فِ))
گرفته شده از «ملحفه» عربی به معنی پارچه سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، مفرد ملاحف، ملحفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
((شَ لَّ))
آبشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
((ش فَ یا فِ))
مضراب، زخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
آکوردئون
فرهنگ واژه فارسی سره