جدول جو
جدول جو

معنی شقذان - جستجوی لغت در جدول جو

شقذان
(شِ)
حشرات الارض و هوام و جانوران ریزۀ زمینی، جانوران خزنده و گزنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گرگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چوزه های شوات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به شقذ شود، چوزه های مرغ سنگخوار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به شقذ شود، جمع واژۀ شقذ و شقذ و شقذ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شقذ شود، جمع واژۀ شقذان. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شقذان
(شَ قَ)
کسی که خواب نکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که مردم و هر چیزی را چشم زند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، مرد سخت نگاه زودتر بچشم کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آفتاب پرست. ج، شقذان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روزگردک. (دهار). روزگردک و آن جنسی است از کرباسک. ج، شقذان، شقاذین. (مهذب الاسماء) ، گرگ. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ / شُذْ ذا)
سنگریزه های پراکنده و جز آن. (منتهی الارب). سنگریزه های متفرق و جز آن و مفتوح آن اسم جمع است، چون کذان. (از اقرب الموارد).
- شذان الحصا، سنگریزه های پراکنده و جز آن. (ناظم الاطباء).
- شذان الناس، مردم پراکنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِذْ ذا)
کنار دشتی. (منتهی الارب). سدر. یکی آن شذّانه است. (از اقرب الموارد). درخت کنار دشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُذْ ذا)
سپیدی هر دو کرانۀ سر یا موی آن از پیری، سپیدی بال مرغ، کلمه ای که کودکان عرب وقت بازی گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِذْ ذا)
جمع واژۀ قذّه به معنی کیک. (منتهی الارب) (آنندراج) :
یا ابتا ارقنی القذان
و النوم لاتألفه العینان
لغت نامه دهخدا
(شَ)
عقاب سخت گرسنه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
لاله. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرغی است که زراعت را می خورد و از بین می برد. (از اقرب الموارد) ، گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
نام مرغی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نام مرغی، و به قول ابن درید معرب از نبطی است. (از المعرب جوالیقی ص 204 و ذیل آن)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرد گرسنه. (منتهی الارب). شحذان. (منتهی الارب) ، نیک راننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به شحذان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
نیک راننده. (منتهی الارب). شحذان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شحذان شود، مرد گرسنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شحذان شود، سبک در کار خود. (منتهی الارب). سبک در کوشش خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ناحیتی است پیوسته به بلاد خزران:
ای جمال الدین چو اسپهبد نماند
حصن شنذان و ارجوان بدرود باد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شاذان بلخی:و شاذان بلخی گفته است که دوران بقای ملت اسلام سیصدو بیست سال خواهد بود و دروغ بودن این گفتار هم اکنون ثابت شده است، (ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 675)
نامی از نامهای ایرانی است
لغت نامه دهخدا
اسحاق بن ابراهیم بن زید، از روات حدیث است و در المصاحف نام او در روایت حدیثی درباره خرید و فروش مصاحف یاد شده است، رجوع به المصاحف ص 176 و اسحاق بن ابراهیم بن زید شود
ابن برزین طوسی، یکی از دستیاران ابومنصور المعمری در گرد آوردن شاهنامه است، رجوع به شادان برزین و فهرست ولف و مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 369 و 386 شود
ابن بحر، صاحب اصل کتاب المذاکرات ابومعشر بلخی، رجوع به اخبار الحکماء ابن القفطی ص 242 و عیون الانباء ج 1 ص 207 شود
ابن نعیم، از محدثین است، (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک عیب ناک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نتوانستن و سست شدن، از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردیدن از راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، افزون شدن خون در رگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن خون در رگ. (تاج المصادر بیهقی) ، حج و عمره بهم آوردن، دو تیر با هم انداختن، بر ناقۀ خوشرفتار سوار شدن، ناقۀ قرون دوشیدن، وقت چاشت ذبح کردن قچقار، عاجز آمدن از امور آب و زمین خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانا شدن بر آن، فراهم آوردن میان دو سر که سر پستان است در دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن سر نیزه تا بکسی نزنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، فروختن تیردان و رسن را، دو کس بندی را بیک رسن بستن، هر شب یک میل سرمه کشیدن بچشم، پیوسته باریدن باران، بلند گردیدن ثریا، نزدیک آمدن آنکه دمل سر کند، توانایی وقوت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نام یکی از دهستانهای بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در شمال باختری اسفراین. موقع طبیعی کوهستانی معتدل. آب مزروعی بیشتر آبادی از چشمه سار و رود خانه محلی است. محصول عمده آن غلات آبی و دیمی و انواع میوه و انگور است. دارای 43 ده و جمعیتی در حدود 8195 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 150 و تاریخ غازانی ص 37 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شذان
تصویر شذان
گزاک گونه ای پشه، آزار، توان کنار سدر ازدرختان کنار دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذان
تصویر قذان
سپید مویی، سپید پری در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقبان
تصویر شقبان
مرغ تاجدار مرغ استرالیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقران
تصویر شقران
لاله از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحذان
تصویر شحذان
گرسته مرد نیک راننده سبکدست
فرهنگ لغت هوشیار