جدول جو
جدول جو

معنی شقایق - جستجوی لغت در جدول جو

شقایق
(دخترانه)
گلی سرخ رنگ با چهار گلبرگ که در قاعده گلبرکگهایش لکه سیاهی هست
تصویری از شقایق
تصویر شقایق
فرهنگ نامهای ایرانی
شقایق
گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، شقایق نعمان، شقایق النّعمان، آذریون، لالۀ سرخ، لالۀ حمرا، لالۀ نعمانی، لاله، الاله، آلاله، آذرگون
شقایق دریایی: در علم زیست شناسی نوعی مرجان به شکل استوانه که روی صخره های کف دریا پیدا می شود
تصویری از شقایق
تصویر شقایق
فرهنگ فارسی عمید
شقایق
(شَ یِ)
شقائق. گیاهی که شبیه است به گل خشخاش وبه تازی شقائق النعمان گویند. (ناظم الاطباء). لالۀ دختری. (ریاض الادویه). لاله. (لغت فرس اسدی) (بحر الجواهر). لالۀ داغدار. لالۀ نعمان. لالۀ دلسوخته. شقائق. لاله بشکنک. الاله. آلاله. شقر. (یادداشت مؤلف). گیاهی است یکساله به ارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر از تیره خشخاش که غالباً در مزارع و کشتزارها میروید. گلش منفرد و بزرگ و زیبا برنگ قرمز و شامل دو کاسبرگ است که مانند خشخاش زود می افتند. تعداد گلبرگها چهار و تعداد پرچمها زیاد است و بعلاوه در قاعده گلبرگهای آن غالباً لکه های سیاهرنگ دیده میشود. قسمت مورد استفادۀ این گیاه در گلبرگهای آن است که باید پس از جمعآوری بسرعت خشک شود تا خراب نگردد و به رنگ تیره درنیاید. و آنرا در تداوی بکار برند. خشخاش بری. خشخاش منثور. خشخاش بستانی. (فرهنگ فارسی معین) :
جام کبود و بادۀ سرخ و شعاع زرد
گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید.
کسایی.
از تیغ مردان حقایق زمین رنگ شقایق گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273).
شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعدچمن را شانه کرده.
نظامی.
چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود
ریاحین را شقایق پیشرو بود.
نظامی.
بنفشه با شقایق در مناجات
فلک میگفت فی التأخیر آفات.
نظامی.
گیا خود همان قدر دارد که هست
وگر در میان شقایق نشست.
(بوستان).
خواب از خمار بادۀ نوشین بامداد
بر بستر شقایق خودروی خوشتر است.
سعدی.
گل بوستان رویت چو شقایق است لیکن
چه کنم به سرخرویی که دلی سیاه داری.
سعدی.
- شقایق ارمنستانی، یکی از گونه های شقایق نعمانی است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شقائق النعمان شود.
- شقایق بری، نوعی از شقایق است شبیه نبات خشخاش. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- شقایق بستانی، نوعی از شقایق که در بوستان روید و برگ آن از برگ شقایق بری کوچکتر باشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- شقایق پوش، کنایه از سرخرنگ. کنایه از رنگارنگ:
زمین نطع شقایق پوش گشته
شقایق مهد مرزنگوش گشته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شقایق
جنسی از لاله که شبیه است به گل خشخاش
تصویری از شقایق
تصویر شقایق
فرهنگ لغت هوشیار
شقایق
((شَ یِ))
گیاهی است یکساله از تیره خشخاش که غالباً در مزارع و کشتزارها می روید. گلش منفرد و بزرگ و زیبا به رنگ قرمز است
فرهنگ فارسی معین
شقایق
آلاله، لاله، لاله نعمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شقیق
تصویر شقیق
(پسرانه)
نام یکی از سرداران علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حقایق
تصویر حقایق
حقیقت، حقایق اسما مثلاً اسمای الهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقیق
تصویر شقیق
برادر، پسری که با دختر یا پسر دیگر از یک پدر و مادر باشد، نسبت به آن پسر یا دختر برادر است، داداش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قایق
تصویر قایق
کشتی کوچک پارویی یا موتوری، کرجی، زورق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقاق
تصویر شقاق
مخالفت کردن، ناسازگاری، ترک، شکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دقایق
تصویر دقایق
دقیقه ها، دقیق ها، یک شصتم ساعت که شصت ثانیه است، در علم نجوم یک شصتم از یک درجه، نکته های باریک و ظریف، جمع واژۀ دقیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایق
تصویر شایق
خواستار، مشتاق
فرهنگ فارسی عمید
(شَ ءِ)
شقایق. جمع واژۀ شقیقه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شقیقه، به معنی میان دوکوه. (آنندراج). و رجوع به شقیقه شود، نوعی از لاله، و این مفرد و جمع یکسان آید. (آنندراج) (از بحر الجواهر) (از صراح اللغه) (غیاث) (ناظم الاطباء). مترجمان اروپائی و شعرای شرقی آنرا به ’آنمون’ ترجمه کرده اند شاید بسبب شباهت صوتی دو کلمه، این تصور خطاست، زیرا شقایق ’کوکلیکوت’ است و متعلق به خانوادۀ کوکناریان است، در صورتی که آنمون متعلق به خانواده آلاله ها میباشد. قزوینی در عجایب المخلوقات میگوید که: شقایق النعمان نامی است که پادشاه حیره ’نعمان بن المنذر’ بدین گل که به فارسی گل لاله نامیده میشود داده... شلیمر در فرهنگ ترمینولژی (چ تهران 1874 میلادی) گوید که کوکلیکوت شقایق نامیده میشود و آنرا بسبب اختصاصات مسکن خود در زمرۀ کوکنارها محسوب دارند. (کازیمیرسکی، دیوان منوچهری ص 312) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شقایق شود، گاهی مجازاً به معنی مطلق گلها آید. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حقیقت. (از اقرب الموارد). حقیقتها. درستی ها. راستی ها، جمع واژۀ حقق و حقق جمع است حق ّ را. پس حقایق جمعالجمع حق است. (منتهی الارب) ، در عبارت ذیل ظاهراً حقایق را جمع حق ّالجحر فی الارض آورده است: از تیغ مردان حقایق زمین رنگ شقایق گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی).
- حقایق الاسماء، هی تعینات الذات و نسبها. الا انها صفات تمیز بها انسان بعضها عن بعض. (کشاف اصطلاحات الفنون از تعریفات). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ یِ)
دقائق. جمع واژۀ دقیقه. رجوع به دقیقه و دقائق شود، نکات باریک. خرده ها: دقایق نظری و علمی: گفتن شعر و دقایق و مضایق آن کار امیرالمؤمنین نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). او را (امیر مسعود را) در این باب بسیار دقایق است. (تاریخ بیهقی ص 366). در دنیا او را یار نبود در دانستن دقایق. (تاریخ بیهقی ص 644). این دقایق نگاه باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چند غرض است که عاقل... در تحصیل آن... دقایق حیلت بجای آورد. (کلیله و دمنه). تا بدین کار بروی و به دقایق حیله گرد استخراج آن برآیی. (کلیله و دمنه) .و به دقایق حیله گرد آن می گشتند. (کلیله و دمنه).
دقایقی که مرا در سخن بنظم آید
به سرّ آن نرسد وهم بوعلی دقاق.
خاقانی.
در ملتمسات و مطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و ایجاز محفوظ داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 30). صاحب آنندراج آنرا جمع دقیق به معنی آرد باریک و چیز اندک دانسته گوید: اما فارسیان لفظ دقایق را که جمع است مفرد اعتبار کرده به ها که ضمیر جمع پارسی است آورده اند. و بیت ذیل را از محسن تأثیر به عنوان شاهد آورده است:
چو از شأن نزولت آگهی نیست
دقایقهای قرآن را چه دانی.
و این صحیح نمی نماید چه در همین شاهد نیز دقایق همان جمع دقیقه به معنی نکات باریک است، اما دوباره جمع بستن آن درفارسی متداول بوده است چون شاهد ذیل از تاریخ بیهقی: منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند تا چنین دقایق ها را نپوشانند. (تاریخ بیهقی ص 366).
- دقایق الحکم، نکته های باریک حکمت ها: بدین تقرب کاندر حقایق العلوم و دقایق الحکم از این هشیار امیر و بیدار ملک دید... شاد شدم. (جامع الحکمتین ص 17).
، یک شصتم های ساعت. دقیقه ها. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دقیقه شود، یک شصتم های درجه. دقیقه ها:
درجی در رقم شود مرفوع
چون دقایق رسد به شصت آخر.
خاقانی.
کواکب را ز ثابت تا به سیار
دقایق با درج پیموده مقدار.
نظامی (خسرو و شیرین ص 274).
و رجوع به دقیقه شود.
- دقایق الحصص، که در زیجات می نویسند، عبارتند از غایات اختلاف نصف قطر تدویر که مرکز تدویر در ابعاد مختلف باشد، یعنی در میان بعد و ابعد و اقرب. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
رقائق. چیزهای باریک. کنایه از اسرار و رموز. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ رقیقه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رقیقه به معنی نازکها. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به رقیقه شود، نازکیها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام طایفه ای از اکراد آذربایجان که بسبب مهاجرت با ترکان شاهسون مذهب شیعه را پذیرفته اند. (از تاریخ کرد ص 123)
لغت نامه دهخدا
(شَ شِ)
جمع واژۀ شقشقه. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف). رجوع به شقشقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شایق
تصویر شایق
مشتاق، راغب، خاطر خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایق
تصویر قایق
کشتی، ناوچه، لتکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاق
تصویر شقاق
دشمنی، خصومت، ناسازگاری، نفاق، مخالفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیق
تصویر شقیق
چاک شده و نیمه شده، نیمه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حقیقت. حقیقتها، ذاتیات واقعیات. یا حقایق ابداعی (ابداعیه)، عقول مجرد و نفوس. یا حقایق ازلی (ازلیه)، مثل افلاطونی (آرا اهل مدینه الفاضله قدمه 11) یا حقایق اسما. اسما الهی. یا حقایق اشیا. ذاتیات و فصول آنها
فرهنگ لغت هوشیار
آلالک آردم زریون که لبه پرداز هایش سرخ و در میان خجک های تیره دارد آذرنگ گیاهی است یکساله به ارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر از تیره خشخاش که غالبا در مزارع و کشت زارها می روید. گلش منفرد و بزرگ و زیبا برنگ قرمز و شامل دو کاسبرگ است که مانند خشخاش زود می افتند. تعداد گلبرگها 4 و تعداد پرچمها زیاد است و به علاوه در قاعده گلبرگهای آن غالبا لکه های سیاهرنگ دیده می شود. قسمت مورد استفاده این گیاه در گلبرگهای آن است که پس از جمع آوری به سرعت خشک شود تا خراب نگردد و به رنگ تیره در نیاید و آن را در تداوی یه کار برند خشخاش بری خشخاش منثور خشخاش بستانی. یا شقایق ارمنستانی. از گونه های شقایق نعمانی است. یا شقایق پیچ. گیاهی است بالا رونده از تیره آلاله ها که دارای برگهای متقابل است. شیره برگهایش پوست بدن را ملتهب و قرمز می کند از این رو گدایان از آن استفاده و بدن خود را بمنظور جلب ترحم زخم می کنند. ماده های از انساج این گیاه استخراج شده بنام کلماتین موسوم است. سابقا از گیاه مذکور در تداوی سرطان استفاده می کردند شراج ملعه قلیماتس قلماتس کلماتیس ظیان یاسمن البر یاسمن بری یاس سفید. یا شقایق نعمان. شقایق نعمانی. توضیح مترجمان اروپایی شعرای شرقی آن را} انمون {ترجمه کرده اند شاید به سبب شباهت صوتی این دو کلمه. این تصور خطاست زیرا شقایق} کاکوئلیکوت {است و متعلق به کوکناریان است در صورتی که} انمون {متعلق به خانواده آلاله ها میباشد. قزوینی در عجائبالمخلوقات میگوید که شقایق النعمان نامی است که پادشاه حیره نعمان بن المنذر بدین گل که به فارسی گل لاله نامیده می شود داده. از سوی دیگر فرهنگ نویسان فارسی تحت لاله نویسند: لاله هر گل خود روی و خصوصا گل نعمان داغدار که چند نوع است: کوهی و صحرایی و دلسوخته و شقایق و ختایی و خودروی بالوان مختلفه. دکتر شلمیر در فرهنگ خود گوید که} کاکوئلیکوت {شقایق نامیده میشود و آنرا بسبب اختصاصات مسکن خود در زمره کوکنارها محسوب میدارند. یا شقایق نعمانی. گیاهی است علفی و پایا به ارتفاع 10 تا 40 سانتیمتر از تیره آلاله ها که در چمنزارها در غالب نقاط بحرالعلومی و آسیای صغیر و آسیای غربی و مرکزی می روید. برگهایش دارای بریدگی های بسیار و گلش منفرد زیبا برنگ بنفش یا مایل به قرمز است. ساقه و برگ و دمگل و همچنین سطح خارجی پوشش گل آن از تارهای ظریف و نازک و فراوان پوشیده می باشد، قسمت مورد استفاده این گیاه برگ و گلهای تازه آنست. در شقایق نعمانی ماده ای به نام آنمونین موجود است که سمی است. از مواد مستخرج از شقایق نعمانی و همچنین انساج خود گیاه به عنوان قاعده آور و مسکن دردهای رحمی و سیاه سرفه و تنگی نفس و تعدیل کننده تحریکات عصبی استفاده می کنند شقایق النعمان لاله حمرا لاله سرخ گلنجیک چیچکی الشقار الشقاری هوایه شقشی النعمان سکبه حمرا انامونی. توضیح این گیاه با شقایق نباید اشتباه شود زیرا از دو تیره جداگانه اند و با هم هیچ نسبتی ندارند. یا شقایق نعمانی وحشی. یکی از گونه های شقایق نعمانی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقایق
تصویر دقایق
جمع دقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقایق
تصویر رقایق
چیزهای باریک، اسرار و رموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقایق
تصویر دقایق
((دَ یِ))
جمع دقیقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقایق
تصویر حقایق
((حَ یِ))
جمع حقیقت، نصیب، بهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایق
تصویر شایق
((یِ))
راغب، مشتاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقیق
تصویر شقیق
((شَ))
آن چه که از میان دو نیمه شده، هر یک از آن دو شقیق دیگری است، برادر ابی و امی، نظیر، مثل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقاق
تصویر شقاق
((ش))
دشمنی ورزیدن، دشمنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایق
تصویر قایق
((یِ))
کشتی، زورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایق
تصویر قایق
کرجی، کلک
فرهنگ واژه فارسی سره
حقیقت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد