ابن ادریس ابراهیم بن عبدالرحمان بن عیسی التجیبی مکنی به ابی بکر. یاقوت آرد: وی ادیبی کاتب و شاعری سریعالخاطر بود. او از پدرخود و از قاضی ابن ادریس و ابن غلیون و ابوالولیدبن رشد فرا گرفت. او یکی از افاضل ادباء معاصر اندلس است. تولد وی به سال 560 بود و به سال 598 به مرسیه درگذشت، و سن او به چهل سال نرسیده بود. او راست: کتاب زادالمسافر و رحلته، العاجله در دو مجلد که طرفی از نثر و نظم وی در این دو کتاب آمده است. از اوست: قد کان لی قلباً فلما فارقوا سوّی جناحاً للغرام وطارا و جرت سحاب للدموع فأوقدت بین الجوانح لوعه و اوارا و من العجائب ان فیض مدامعی ماء و یثمرفی ضلوعی نارا. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 269). و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 193 شود. در کشف الظنون نویسد او راست: بدایه المتحیره و عجاله المتوفره. و رجوع به تجیبی شود
ابن ادریس ابراهیم بن عبدالرحمان بن عیسی التجیبی مکنی به ابی بکر. یاقوت آرد: وی ادیبی کاتب و شاعری سریعالخاطر بود. او از پدرخود و از قاضی ابن ادریس و ابن غلیون و ابوالولیدبن رشد فرا گرفت. او یکی از افاضل ادباء معاصر اندلس است. تولد وی به سال 560 بود و به سال 598 به مرسیه درگذشت، و سن او به چهل سال نرسیده بود. او راست: کتاب زادالمسافر و رحلته، العاجله در دو مجلد که طرفی از نثر و نظم وی در این دو کتاب آمده است. از اوست: قد کان لی قلباً فلما فارقوا سوّی جناحاً للغرام وطارا و جرت سحاب للدموع فأوقدت بین الجوانح لوعه و اوارا و من العجائب ان فیض مدامعی ماء و یثمرفی ضلوعی نارا. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 269). و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 193 شود. در کشف الظنون نویسد او راست: بدایه المتحیره و عجاله المتوفره. و رجوع به تجیبی شود
رشکین و حسود و غیور. (ناظم الاطباء). غیور که از شدت غیرت و حذر گوشۀ چشم از تند نگریستن برنبندد. (از اقرب الموارد) ، کسی که با گوشۀ چشم و یا به کراهت و اعراض بنگرد کسی را. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
رشکین و حسود و غیور. (ناظم الاطباء). غیور که از شدت غیرت و حذر گوشۀ چشم از تند نگریستن برنبندد. (از اقرب الموارد) ، کسی که با گوشۀ چشم و یا به کراهت و اعراض بنگرد کسی را. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
مصدر به معنی شفن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به کنج چشم نگریستن کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). به دنبال چشم نگریستن به کسی. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). به دنبال چشم نگریستن، و یعدی بنفسه و بالی. (از المصادر زوزنی چ بینش ص 160) ، به تعجب نگریستن به سوی چیزی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به کراهت و اعراض دیدن چیزی را. (انجمن آرا) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به شفن شود
مصدر به معنی شَفَن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به کنج چشم نگریستن کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). به دنبال چشم نگریستن به کسی. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). به دنبال چشم نگریستن، و یعدی بنفسه و بالی. (از المصادر زوزنی چ بینش ص 160) ، به تعجب نگریستن به سوی چیزی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به کراهت و اعراض دیدن چیزی را. (انجمن آرا) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به شَفَن شود
تثنیۀ شفه. دو لب. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). هر دو لب، و لام کلمه آن حرف هاء است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شفه و شفتین شود
تثنیۀ شفه. دو لب. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). هر دو لب، و لام کلمه آن حرف هاء است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شفه و شفتین شود
شیروان. (ناظم الاطباء). ولایتی در جنوب شرقی قفقاز، در حوزۀ علیای نهر ارس و رود ’کورا’ و آن در قدیم از نواحی باب الابواب (در بند) محسوب می شد. شروانشاهیان بدانجا منسوبند. تلفظ این کلمه با توجه به بیت ذیل از خاقانی که گوید: عیب شروان مکن که خاقانی هست از آن شهر کابتداش شر است. ظاهراً باید به فتح شین باشد ولی در قرون اخیر آن را ’شیروان’ گفته اند. (از فرهنگ فارسی معین). نام شهری در قفقاز مجاور با گنجه و شکی، شروان موطن یا مسقطالرأس گروهی از شعرا و ادبای ایران بوده. از آنجمله است: خاقانی و فلکی و سیدعظیم و صابر وبهار شروانی و یزیدیه. (یادداشت مؤلف). شهری است که نوشیروان بنا کرده و مولد خاقانی آنجاست. (شرفنامۀ منیری). نام شهر خاقانی. (غیاث اللغات) (آنندراج) .ناحیتی است به اران که پادشاه او و خرسان و لیزان شاه یکی است و این پادشاه را شروان شاه و لیزان و خرسانشاه خوانند و او به لشکرگاهی نشیند از شماخی بر فرسنگی و او را به حدود کردوان یکی کوه است بلند سر اوپهن و هامون و چهارسو چهار فرسنگ اندر چهار فرسنگ واز هیچ سو بدو راه نیست مگر از یکسو راهی است که کرده اند سخت دشوار و اندر وی چهار ده است و همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست و اندر وی همه مولایان وی اند مرد و زن، همه آنجا کارند و آنجا خورند واین قلعه را نیال خوانند و به نزدیک او قلعه ای دیگراست میانشان فرسنگی سخت استوار، زندان وی آنجاست (و قصبۀ شروان شاوران است کردوان نیز شهری است بدانجا) . (از حدود العالم) : گرفته روی دریا جمله کشتی های توبرتو ز بهر مدح خواهانت ز شروان تا به آبسکون. رودکی. آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگر اعمال به نان ماده بدیشان داد تا آن شعر مضبوط ماند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 95). گر به شروانم اهل دل می ماند درضمیرم سفر نمی آمد. خاقانی. خو کرده به تنگنای شروان با تنگی آب و نان مادر. خاقانی. آه و دردا که به شروان شدنم دل نفرماید درمان چکنم ؟ آب شروان به دهان چون زده ام یاد نان پارۀ خاقان چه کنم ؟ خاقانی. از آسمان بیافتمی هر سعادتی گر زین نحوس خانه شروان بجستمی. خاقانی. الحق چه فسانه شد غم من از شر فسانه گوی شروان. خاقانی. به دهلیزۀ رهگذرهای سخت ز شروان چو شیران همی برد رخت. نظامی. رجوع به حبیب السیر چ خیام فهرست ج 2 و شروانشاهان و شیروان شود. - خسرو شروان، شاه شروان: تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود چو ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته. خاقانی. رجوع به ترکیبات شاه شروان و ملک شروان شود. - شاه شروان، منظور خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسر وی خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر است که هر دو ممدوح خاقانی بوده اند: جهان زیور عید بربندد از تو مگر مجلس شاه شروان نماید. خاقانی. شاه سلاطین فروز خسرو شروان که چرخ خواند به دوران او شروان را خیروان. خاقانی. وآن تیغ شاه شروان آتش نمای دریا دریا شده غریقش و آتش شده زگالش. خاقانی. گر در ره عراقت دردی گذشت بر دل ز اقبال شاه شروان درمان تازه بینی. خاقانی. زآن غمزۀ کافرنشان ای شاه شروان الامان آری سپاه کافران جز شاه شروان نشکند. خاقانی. رجوع به مقدمۀ دیوان خاقانی چ سجادی صفحۀ سی و شش و سی و هفت و مدخل شروانشاهان شود. ، در بیت زیر کنایه از شروانیان است: همه شروان شریک این دردند دشمنان هم دریغ او خوردند. خاقانی. ، خاقانی در ابیات زیر کلمه شروان را به معنی دارندۀ شر در مقابل شرفوان و خیروان به معنی دارندۀ خیر و مکان خیر آورده که در عین حال به معنی اصلی نیز ایهام دارد: تا نآید مهد دولت او کس شروان خیروان ندیده ست. خاقانی. اهل عراق در عرقند از حدیث تو شروان به نام تست شرفوان و خیروان. خاقانی. خاک شروان مگو که آن شر است کآن شرفوان به خیر مشتهر است. خاقانی. چند نالی چند از این محنت سرای داد و بود کز برای رای تو شروان نگردد خیروان. خاقانی
شیروان. (ناظم الاطباء). ولایتی در جنوب شرقی قفقاز، در حوزۀ علیای نهر ارس و رود ’کورا’ و آن در قدیم از نواحی باب الابواب (در بند) محسوب می شد. شروانشاهیان بدانجا منسوبند. تلفظ این کلمه با توجه به بیت ذیل از خاقانی که گوید: عیب شروان مکن که خاقانی هست از آن شهر کابتداش شر است. ظاهراً باید به فتح شین باشد ولی در قرون اخیر آن را ’شیروان’ گفته اند. (از فرهنگ فارسی معین). نام شهری در قفقاز مجاور با گنجه و شکی، شروان موطن یا مسقطالرأس گروهی از شعرا و ادبای ایران بوده. از آنجمله است: خاقانی و فلکی و سیدعظیم و صابر وبهار شروانی و یزیدیه. (یادداشت مؤلف). شهری است که نوشیروان بنا کرده و مولد خاقانی آنجاست. (شرفنامۀ منیری). نام شهر خاقانی. (غیاث اللغات) (آنندراج) .ناحیتی است به اران که پادشاه او و خرسان و لیزان شاه یکی است و این پادشاه را شروان شاه و لیزان و خرسانشاه خوانند و او به لشکرگاهی نشیند از شماخی بر فرسنگی و او را به حدود کردوان یکی کوه است بلند سر اوپهن و هامون و چهارسو چهار فرسنگ اندر چهار فرسنگ واز هیچ سو بدو راه نیست مگر از یکسو راهی است که کرده اند سخت دشوار و اندر وی چهار ده است و همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست و اندر وی همه مولایان وی اند مرد و زن، همه آنجا کارند و آنجا خورند واین قلعه را نیال خوانند و به نزدیک او قلعه ای دیگراست میانشان فرسنگی سخت استوار، زندان وی آنجاست (و قصبۀ شروان شاوران است کردوان نیز شهری است بدانجا) . (از حدود العالم) : گرفته روی دریا جمله کشتی های توبرتو ز بهر مدح خواهانت ز شروان تا به آبسکون. رودکی. آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگر اعمال به نان ماده بدیشان داد تا آن شعر مضبوط ماند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 95). گر به شروانم اهل دل می ماند درضمیرم سفر نمی آمد. خاقانی. خو کرده به تنگنای شروان با تنگی آب و نان مادر. خاقانی. آه و دردا که به شروان شدنم دل نفرماید درمان چکنم ؟ آب شروان به دهان چون زده ام یاد نان پارۀ خاقان چه کنم ؟ خاقانی. از آسمان بیافتمی هر سعادتی گر زین نحوس خانه شروان بجستمی. خاقانی. الحق چه فسانه شد غم من از شر فسانه گوی شروان. خاقانی. به دهلیزۀ رهگذرهای سخت ز شروان چو شیران همی برد رخت. نظامی. رجوع به حبیب السیر چ خیام فهرست ج 2 و شروانشاهان و شیروان شود. - خسرو شروان، شاه شروان: تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود چو ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته. خاقانی. رجوع به ترکیبات شاه شروان و ملک شروان شود. - شاه شروان، منظور خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسر وی خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر است که هر دو ممدوح خاقانی بوده اند: جهان زیور عید بربندد از تو مگر مجلس شاه شروان نماید. خاقانی. شاه سلاطین فروز خسرو شروان که چرخ خواند به دوران او شروان را خیروان. خاقانی. وآن تیغ شاه شروان آتش نمای دریا دریا شده غریقش و آتش شده زگالش. خاقانی. گر در ره عراقت دردی گذشت بر دل ز اقبال شاه شروان درمان تازه بینی. خاقانی. زآن غمزۀ کافرنشان ای شاه شروان الامان آری سپاه کافران جز شاه شروان نشکند. خاقانی. رجوع به مقدمۀ دیوان خاقانی چ سجادی صفحۀ سی و شش و سی و هفت و مدخل شروانشاهان شود. ، در بیت زیر کنایه از شروانیان است: همه شروان شریک این دردند دشمنان هم دریغ او خوردند. خاقانی. ، خاقانی در ابیات زیر کلمه شروان را به معنی دارندۀ شر در مقابل شرفوان و خیروان به معنی دارندۀ خیر و مکان خیر آورده که در عین حال به معنی اصلی نیز ایهام دارد: تا نآید مهد دولت او کس شروان خیروان ندیده ست. خاقانی. اهل عراق در عرقند از حدیث تو شروان به نام تست شرفوان و خیروان. خاقانی. خاک شروان مگو که آن شر است کآن شرفوان به خیر مشتهر است. خاقانی. چند نالی چند از این محنت سرای داد و بود کز برای رای تو شروان نگردد خیروان. خاقانی
آنکه شرف دارد. آنچه شرف دارد. آنجا که شرف دارد. در ابیات زیر خاقانی کنایه از شهر شروان است: گر شرفوان بمثل شروان نیست خیروان است شرفوان چه کنم. خاقانی. گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته. خاقانی. شروان به فر اوست شرفوان و خیروان من شکرگوی خیر و شرف تارسد مرا. خاقانی. هم شرفوان نویسمش لیکن حرف علت از آن عیان بدر است. خاقانی. خاک شروان مگو که آن شر است کآن شرفوان به خیر مشتهر است. خاقانی. اهل عراق در عرقند از حدیث تو شروان بنام تست شرفوان و خیروان. خاقانی. رجوع به شروان شود
آنکه شرف دارد. آنچه شرف دارد. آنجا که شرف دارد. در ابیات زیر خاقانی کنایه از شهر شروان است: گر شرفوان بمثل شروان نیست خیروان است شرفوان چه کنم. خاقانی. گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته. خاقانی. شروان به فر اوست شرفوان و خیروان من شکرگوی خیر و شرف تارسد مرا. خاقانی. هم شرفوان نویسمش لیکن حرف علت از آن عیان بدر است. خاقانی. خاک شروان مگو که آن شر است کآن شرفوان به خیر مشتهر است. خاقانی. اهل عراق در عرقند از حدیث تو شروان بنام تست شرفوان و خیروان. خاقانی. رجوع به شروان شود