جدول جو
جدول جو

معنی شفاعتگر - جستجوی لغت در جدول جو

شفاعتگر(شَ عَ گَ)
کسی که گناهکار را بیامرزاند. (آنندراج). خواهشگر. میانجی. درخواهنده:
بعد از آن در زیر دار آور مرا
تا بخواهد یک شفاعتگر مرا.
مولوی.
پیمبر کسی را شفاعتگر است
که در جادۀ شرع پیغمبر است.
(بوستان).
کنی مصطفی را شفاعتگرم
دهی ساغر از ساقی کوثرم.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
شفاعتگر میکشان مصطفاست
که ته جرعه اش بهرۀ انبیاست.
میرزا محمد صادق (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شفاعتگر
پایمرد، خواهشگر، شافع، شفیع، واسطه گر، عفوطلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفاعت گر
تصویر شفاعت گر
شفاعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفاعت
تصویر شفاعت
درخواست عفو یا کمک از کسی برای دیگری، خواهشگری، پایمردی، در تشیع، اعتقادی مبنی بر اینکه معصومین می توانند به اذن خداوند فرد را از وارد شدن به دوزخ نجات داده و او را مشمول غفران و رحمت الهی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ عَ گَ)
درخواستگری. میانجی گری. خواهشگری. (یادداشت مؤلف) :
گردن و گوشی ز خصومت بری
چشم وسرینی به شفاعت گری.
نظامی.
قدرتی هجر تو در کشتن من برد بکار
که شفاعتگری اندازۀ تقدیر نبود.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ عُ مَ)
شهری است در جلیل اعلی (فلسطین) ، دارای 5000 تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
خواهش گری و پایمردی. (از ناظم الاطباء) (صراح اللغه). خواستاری. ذرع. خواهشگری.خواهشگری کردن. پایمردی. (یادداشت مؤلف). خواهش. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی)، توسطو میانجیگری و پادرمیانی، درخواست و استدعای عفو و بخشش. (ناظم الاطباء). میانگی در پیش شاهی یا بزرگی تا بر گناه کار بخشاید. (یادداشت مؤلف) .فارسیان به معنی آمرزش خواستن گنهکار را با لفظ کردن و بردن استعمال نمایند. (آنندراج) : گفت (بوسهل) نخواهم رفت تا آنگاه که خداوند بخسبد که نباید رقعتی نویسد به سلطان (مسعود) درباب حسنک به شفاعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). تا خوارزمشاه در میان آمدی و به شفاعت سخن گفتی... چندین خون ریخته نشدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). من به میان آیم و دل امیر خراسان به شفاعت و درخواست خوش گردانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). امیر... جواب داد که شفاعت خواجه را درباب ایشان امضاء فرمودیم. (تاریخ بیهقی).
گه رستخیز آب کوثر وراست
لوا و شفاعت سراسر وراست.
اسدی.
پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش
تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش.
ناصرخسرو.
ولی آن مزد طاعت یا شفاعت
چه منت از تو میبایدکشیدن.
ناصرخسرو.
اگر ز عارضۀ معصیت شکسته دلی
ترا شفاعت احمد ضمان کند به شفا.
خاقانی.
فردا هم از شفاعت او کار آن سرای
در حضرت کریم تعالی برآورم.
خاقانی.
در چند مجلس به غیبت و حضور مشافهه و مراسله در این باب سخن راند تا شفاعت او به موقع قبول افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 107). به شفاعت حضرت سلطان توسل ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). یکی از وزرا پای تخت ملک بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد. (گلستان). فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق به قعر خندق دراندازند، یکی از وزرا روی شفاعت بر زمین نهاد. (گلستان)، معاهده، التماس. (ناظم الاطباء).
- شفاعت خواستن، التماس کردن. (آنندراج). استشفاع. استماحه.میح. (منتهی الارب) : استشفاع، شفاعت کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی).
- شفاعت کن، شفاعت کننده. شفیع. شافع:
درستی ده هر دلی کاو شکست
شفاعت کن هر گناهی که هست.
نظامی.
و رجوع به شفاعت کننده شود.
، سفارش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شفاعت
تصویر شفاعت
خواهشگری و پایمردی، توسط و میانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاعت
تصویر شفاعت
((شَ عَ))
خواهش کردن، درخواست بخشش یا کمک کردن از کسی برای دیگری، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفاعت
تصویر شفاعت
خواهشگری
فرهنگ واژه فارسی سره
توسط، خواهشگری، مداخله، میانجیگری، وساطت، عفوخواهی، التماس، خواهش
فرهنگ واژه مترادف متضاد