جدول جو
جدول جو

معنی شغزبیه - جستجوی لغت در جدول جو

شغزبیه
(شَ زَ بی یَ)
بند کشتی گیری شغزب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از نشوءاللغه ص 19). شغربیه. و رجوع به شغزب و شغزبه و شغربیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعوبیه
تصویر شعوبیه
در دورۀ بنی امیه، گروهی از مسلمانان، به ویژه ایرانیان که قائل به برتری عجم بر عرب بوده و عرب را تحقیر می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ کَ دَ)
بیگانگی و غریبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضُ)
پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن او را، چنانکه در بند کشتی گیری معمول است. (ناظم الاطباء) (از نشوءاللغه ص 19). پای در پس پای افکندن. (از مهذب الاسماء). مصدر شغربیه. (از منتهی الارب). شغزبه. و رجوع به شغزبه و شغربیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا بَ)
ناقه شغابه، شتری که راه رفتن آن راست نباشد و کجروی کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا)
رجوع به شعّابی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ بَ)
شتربه. نام گاوی است که به تزویر شغالی که به دمنه معروف و موسوم است فریفته شده و با شیر جنگ کرد وکشته شد. (غیاث اللغات). نام گاوی در کلیله و دمنه مشهور و آن را ’شتربه’ و بعضی بضم شین و سکون تاء قرشت و بفتح راء مهمله خوانده اند. رشیدالدین صاحب فرهنگ رشیدی فارسی و منتخب اللغه عربی گفته آنچه مشهور شده غلط است چنانکه از نسخۀ صحیحۀ کلیله و دمنه معلوم شده است. (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از آنندراج). نام گاوی بود که در قصۀ کلیله و دمنه موضوع راست گویی و درستکاری است و به مکر شغالی دمنه نام به دست پادشاه جنگل که شیری بود کشته شد. در قصۀ سنسکریت کلیله و دمنه نام دو گاو نری که گردون تاجر را میکشیدندیکی ’نند’ که بمعنی خوشحال کننده و دیگر ’سم جیو’ که بمعنی ’هم زندگی’ بود، چه ’سم’ در فارسی ’هم’ شده و ’جیو’ ریشه زیستن و زنده است و کاف آخر علامت فاعلیت، پس ترجمه صحیح ’هم زنده و هم زندگی’ است. معلوم میشود برزویه عین لفظ سنسکریت را در حروف مبهم پهلوی نوشته بوده است و ابن مقفع که از سنسکریت اطلاع نداشت ازحروف مبهم پهلوی شنزبه را بیرون آورد و مترجمان فارسی همان را نقل کردند. (از فرهنگ نظام) :
نخستین گفت از خود برحذر باش
چو گاو شنزبه زان شیر جماش.
نظامی.
بگو تا نیاید به خونم برون
به تزویر چون شیر در شنزبه.
نزاری.
و رجوع به شتربه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ بی یَ)
تأنیث غضبی (منسوب به غضب، یعنی خشم) : روح غضبیه، روح حیوانیه. قوه غضبیه، قوه سبعیه و آلتها القلب.
- قوه غضبیه، قوه دفع منافر یا دفع مهروب عنه. مقابل قوه شهویه، یعنی قوه جذب ملائم یا جلب مطلوب الحصول. رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بی یَ)
آنچه به زور و اجبار درست شود، اجبار. الزام. (دزی ج 2 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(غَ بی یَ)
باد دبور. رجوع به دبور شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 167)
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ)
اقلیم و ایالتی در دلتای مصر است و میان دو جانب نیل. رشید و دمیاط قرار دارد، و از طرف شمال به دریای روم (مدیترانه) از مشرق به دقهلیه و از جنوب به منوفیه و از مغرب به ایالت بحریه محدود است. مساحت آن 5639 کیلومتر مربع و سکنۀ آن یک میلیون تن است. مرکز آن شهر طنطا است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
از پس راندن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راندن آنرا. (اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، گوشت را در زبیه گذاشتن جهت شکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بُ ئو)
پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروپوشانیدن سر چاه و قرار دادن خاک برآن. (از ذیل اقرب الموارد) ، کوتاه گردانیدن موی، از بیخ برکندن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَ هََ)
برانگیختن بر کارزاردشمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ بی یَ)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به هازبا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یَ)
سقوویه. شهری است در اسپانیا دارای 15000 تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ بی یَ)
شعوبیه. گروه شعوبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرقه ای از مسلمانان که به تحقیر شأن عرب و اهانت بر آنان ایستادند و منشاء این فرقه موالیان و بعضی ابناء امأاند. گویند آنگاه که معاویه زیاد بن ابیه را به پدر خود ابوسفیان پیوست، زیاد دانست که عرب چون از حقیقت امر آگاهند به این استلحاق گردن ننهند، از این رو کتابی در مثالب عرب کرد و هرگونه نقص و عیب و عار بدیشان منسوب داشت. و هم گویند که هشام بن عبدالملک به نضربن شمیل و خالد بن سلمۀ مخزومی امر فرمود تا کتابی در مثالب و مناقب عرب تصنیف کردند و در این کتاب ذکری از قریش نبود و سپس هیثم بن عدی که از ادعیاء یعنی در نسب متهم بود در مثالب اهل شرف از عرب کتابی کرد و هم ابوعبیده معمر بن المثنی که پدر او از یهود بود و مردم با سعۀ علم و احاطۀ فضل وی او را به یهودی بودن پدرش نکوهش می کردند کتابی در مثالب عرب نوشت و پس از آن علان بن الحسن الشعوبی الوراق که منسوب به زندقه بود کتابی به امر طاهر بن الحسین در مثالب عرب نگاشت و در آن کتاب از مثالب بنی هاشم و سپس بطنهای قریش آغاز کرد، بعد از آن به دیگر قبایل عرب پرداخت و هر رذیله و قباحتی را به عرب نسبت کرد و طاهر بن الحسین او را سی هزار درهم صلت داد و پس از آن ابن غرسیه رساله ای بلیغ در تفضیل عجم بر عرب نوشت، لکن این کتب از میان بشده است وتنها پاره هایی از بعض آن در کتب ادب و تاریخ برجایست. (یادداشت مؤلف). دین اسلام دین برادری و برابری است، و امتیاز هر کس در این دین مبین بر مبنای تقوی وفضیلت اوست چنانکه در آیۀ شریفۀ ’انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم’ (قرآن 13/49). آمده است. عرب در صدر اسلام مبشر این اصل بودولی بعداً بخصوص در دورۀ بنی امیه سیاست عربی محض در میان آمد و همه مناصب و مشاغل تا پایان آن دوره به عرب اختصاص داشت و به اقوام دیگر کمال تحقیر و اهانت می شد. این تحقیر و اهانت بر ملل تابع مخصوصاً ایرانیان که تمدن درخشانتری داشتند گران می آمد و از این رو برای مقابله با عرب سه راه زیر را پیش گرفتند:
1- قیام سیاسی، مانند قیام ابومسلم که بالنتیجه به تشکیل دولتهای مستقل ایرانی منتهی شد.
2- قیام علیه آیین اسلام و تعمد در تخریب آن که در حقیقت نوعی مقاومت منفی بر ضد حکومت اسلامی بود و در عصر بنی عباس با شدت عجیب ادامه یافت و با مقاومت سخت خلفا مواجه گردید.
3- قیام اجتماعی و ادبی که بوسیلۀ دسته ای به نام شعوبیه صورت گرفت. ظهور این دسته از عهد اموی است و اینان در آغاز کار عبارت بودند از گروهی که بر غرور و خودپسندی عربان و تحقیر سایر اقوام به دیدۀ انتقاد می نگریستند و می گفتند که اسلام با چنین فکری مخالف است و تفاخر بین احزاب و قبایل را ممنوع کرده و به حکم آیۀ فوق برتری را از راه تقوی دانسته است و چون این دسته به آیۀ شریفۀ مذکور استدلال و استناد می کردند آنان را شعوبیه خواندند. شعوبیه نخست (در دورۀ بنی امیه) در مقابل مفاخرت عرب بر نژاد خویش دم از تساوی می زدند ولی بعداً تفضیل عجم بر اعراب را عنوان کردند.
اصطلاح شعوبیه: این اصطلاح از عهد بنی عباس مشهور گشت و در عهد بنی امیه با وجود ظهورآنان نام شعوبیه بدیشان اطلاق نمی گشت. در عهد بنی عباس ایرانیان بواسطۀ کسب قدرت در دستگاه خلافت فرصت خوبی برای نشر افکار و عقاید خود یافتند و به تألیف کتابها و انشاد اشعار در تفضیل عجم بر عرب پرداختند وبرخی از بزرگان ایرانی آنان را در این راه تشویق میکردند، چنانکه طاهر بن حسین به علان شعوبی بخاطر نوشتن کتابی در مثالب عرب صلتی بزرگ بخشید. شعوبیه از اوایل قرن دوم تا چهارم هجری بشدت مشغول تبلیغ افکار و عقاید خود بودند و شعرای بزرگ ایرانی در ترویج شعوبیه شعرها ساختند چون خریمی و متوکلی و بشار بن برد، چنانکه متوکلی در قصیده ای که یعقوب لیث برای خلیفه فرستاد چنین گفت:
انا ابن الاکارم من نسل جم
و حائز ارث ملوک العجم...
فقل لبنی هاشم اجمعین
هلموا الی الخلع قبل الندم...
فعودوا الی ارضکم بالحجاز
لأکل الضباب و رعی الغنم.
از جملۀ مؤلفین شعوبی ابوعثمان سعید بن حمید بختکان و هیثم بن عدی و سهل بن هارون دشت میشانی و علان شعوبی و ابوعبیده و بسیاری دیگر از میهن پرستان ایرانی که هر یک در مثالب عرب و تفضیل عجم بر عرب کتابها نوشتند. این کتابها بمرور بر اثر تغییر روش فکری ایرانیان و نفوذ شدید اسلام و علل دیگر از میان رفت ولی اثر بزرگ آن یعنی قیام برای کسب استقلال ازدست رفته بر جای ماند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا صص 23- 26). و رجوع به شعوبی و الموشح ص 141 و عقدالفرید فهرست ج 3 و البیان و التبیین فهرست ج 1 و 2 و 3 و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ غی یَ)
نوعی از طعام که از آرد و روغن ترتیب دهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) عصیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بی یَ)
نوعی از بند کشتی گیران، و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن باشد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از نشوءاللغه ص 19). سرندی که در پای افکنند. (السامی فی الاسامی). بند کردن کشتی گیرپای خود را به پای خصم خویش و بر زمین افکندن وی بدین حیله. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغربه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ بی)
سخت از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صعب. (اقرب الموارد) ، آبخور مایل از راه و کج از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، شغازب. (اقرب الموارد) ، شغزبیه. شغزبه. (اقرب الموارد). و رجوع به شغربیه و شغزبیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ با)
بند کشتی گیری. شغزب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به شغزب و شغزبیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضی)
به بند شغزبیه بر زمین زدن حریف را و سخت گرفتن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از نشوءاللغه ص 19) ، پای درپیچیدن در کشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به زور گرفتن کسی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغربه و شغربیه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یَ)
صالبیه. ناعمه. (یادداشت مؤلف). گیاه تشنک مریم گلی. بهمن. بهمن احمر. بهمن سرخ. مریمیه. بهمنان. قویسه. ناعمه. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی). برهان در ذیل بهمن گوید: گیاهی و رستنی بود که در ماه بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید میباشد و آن را بهمنین میگویند و بعضی گویند گلی است که در زمستان هم میباشد و دارویی است که بدن را فربه کند و باد را دفع سازد و قوت باه دهد. بنقل از بحر الجواهر نویسد: در طب این گیاه معروف است و آن بیخی است سپیدرنگ یا سرخ رنگ مثل زردک و نام این گیاه در پهلوی: وهمان است. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زُ زُ غی یَ)
لغتی است مر بعض عجم را. یقال: کلمته بالزغزغیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یک نوع طایفۀ وحشی و محاورۀ وحشیانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ بی یَ)
بئر زغربیه، مانند بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. (از اقرب الموارد). رجوع به زغرب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ بی یَ)
جایگاهی است در جزیره، وقعه ای دراین مکان وقوع یافته است. (یادداشت به خط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ بی یَ)
منسوب به شعیب
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ بی یَ)
دهی از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. جمعیت آن 200 تن. آب آن از رود خانه دز تأمین میشود. محصول عمده آن غلات. راه اتومبیل رو دارد. این آبادی راخماس هم می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ بی یَ)
فرقه ای از خوارج عجارده است از یاران شعیب بن محمدو آنان جز در امر قدر در سایر بدعتها با فرقۀ میمونیه موافقت دارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد). اصحاب شعیب بن محمد هستند و جز در قدر با فرقۀ میمونیه موافقند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
ابر اندک بارنده. (منتهی الارب) (آنندراج). سماء مغبیه، آسمان اندک بارنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شغربیه
تصویر شغربیه
پشت پا زبانزدی در کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خشمیک مونث غضبی. یا قوه (قوت) غضبی. یکی از قوای باعثه. اگر شوق برای دفع امر مکروه و ناپسندی باشد آنرا قوه غضبیه نامند شهویه و آن قوه دفع منافر است
فرهنگ لغت هوشیار
آزادگان ایرانیان بر اثر وسعت کشور و تسلط بر همه اقوام و ملل از حیث عظمت و قدرت بمنزلتی بودند که خود را آزادگان و دیگران را بندگان می خواندند وقتی که دولتشان بدست عربان سپری گشت کار برایشان سخت گشت و درد و اندوه آنان دو چندان که میبایست گردید. از این رو بار ها سر بر آوردند (از ابن خزم در دو قرن سکوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیه
تصویر غربیه
مونث غربی خاوری خور بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغبیه
تصویر زغبیه
درخت ابریشم گل ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار