دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنه 485 تن. آب آن از رودخانه تجن و چشمه است. محصول عمده برنج، غلات، پنبه، عسل و اقسام میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنه 485 تن. آب آن از رودخانه تجن و چشمه است. محصول عمده برنج، غلات، پنبه، عسل و اقسام میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار. آب از رود خانه چالکرود تأمین می شود. سکنۀ آن 275 تن و محصول آنجا برنج و مرکبات است. راه اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار. آب از رود خانه چالکرود تأمین می شود. سکنۀ آن 275 تن و محصول آنجا برنج و مرکبات است. راه اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
طنبور شش تار، مانند سه تا که طنبور سه تار را گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). طنبورۀ شش تار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). شش تار. قسمی از ذوی الاوتار. (یادداشت مؤلف) : چیست چندین طمطراق البته در دیر مغان با نزاری با نوای زیر شش تا می خوریم. نزاری قهستانی (از جهانگیری). ، (اصطلاح قمار) شش بجول. (از انجمن آرا) (از آنندراج). قاب بازی با شش قاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش قاب و شش پژول شود
طنبور شش تار، مانند سه تا که طنبور سه تار را گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). طنبورۀ شش تار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). شش تار. قسمی از ذوی الاوتار. (یادداشت مؤلف) : چیست چندین طمطراق البته در دیر مغان با نزاری با نوای زیر شش تا می خوریم. نزاری قهستانی (از جهانگیری). ، (اصطلاح قمار) شش بجول. (از انجمن آرا) (از آنندراج). قاب بازی با شش قاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش قاب و شش پژول شود
شغاً. مختلف شدن دندانهای کسی در بلندی و کوتاهی و خروج و دخول. شغو. (منتهی الارب). اختلاف روییدن دندانها در درازی و کوتاهی، و خروج آن عیب است. (از اقرب الموارد). ناهمواری برآمدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). کم و بیش شدن دندانها در طول و عرض، و آن از عیوب است. پس و پیشی و بلندی و کوتاهی دندانها. (یادداشت مؤلف). شغوّ. شغاً. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مزبور شود
شَغاً. مختلف شدن دندانهای کسی در بلندی و کوتاهی و خروج و دخول. شَغْو. (منتهی الارب). اختلاف روییدن دندانها در درازی و کوتاهی، و خروج آن عیب است. (از اقرب الموارد). ناهمواری برآمدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). کم و بیش شدن دندانها در طول و عرض، و آن از عیوب است. پس و پیشی و بلندی و کوتاهی دندانها. (یادداشت مؤلف). شُغُوّ. شَغاً. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مزبور شود
جعبه و تیردان و ترکش. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). شقا. شکا. تیردان. (آنندراج) (از انجمن آرا). ترکش. (فرهنگ جهانگیری). ترکش و تیردان را گویند، و آن جاییست که تیر در آن نهند و بر کمر بندند و به عربی جعبه خوانند. (برهان). شقا هم توان خواند، آیا ممکن است شقا از شکاف به معنی گنجه و جای رخت باشد؟ (از فرهنگ لغات شاهنامه). کنانه: بیفکند رستم شغا و کمان همه خیره گشته بر ایشان کیان. فردوسی (از انجمن آرا). به وقت کارزار ار خصم ورزد نام و ننگ او فلک از گردن آویزد شغا و نیم لنگ او. فرخی. ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. امیرمعزی (از انجمن آرا). و رجوع به شقا و شگا و شغ شود
جعبه و تیردان و ترکش. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). شقا. شکا. تیردان. (آنندراج) (از انجمن آرا). ترکش. (فرهنگ جهانگیری). ترکش و تیردان را گویند، و آن جاییست که تیر در آن نهند و بر کمر بندند و به عربی جعبه خوانند. (برهان). شقا هم توان خواند، آیا ممکن است شقا از شکاف به معنی گنجه و جای رخت باشد؟ (از فرهنگ لغات شاهنامه). کنانه: بیفکند رستم شغا و کمان همه خیره گشته بر ایشان کیان. فردوسی (از انجمن آرا). به وقت کارزار ار خصم ورزد نام و ننگ او فلک از گردن آویزد شغا و نیم لنگ او. فرخی. ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. امیرمعزی (از انجمن آرا). و رجوع به شقا و شگا و شُغ شود
قحط. (اقرب الموارد) ، زمستان: تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع نه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست. فرخی. برفروزآتش برزین که در این فصل شتا آذر برزین پیغمبر آزار بود. منوچهری. چو سرسام سردست قلب شتا را دوا به ز قلب شتایی نیابی. خاقانی. چون زره دان این تن پر حیف را نه شتا را شاید و نه صیف را. مولوی. کوزه ها سازی ز برف اندر شتا کی کند چون آب بیند او وفا. مولوی. عمرگرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا. سعدی. رجوع به شتاء شود
قحط. (اقرب الموارد) ، زمستان: تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع نه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست. فرخی. برفروزآتش برزین که در این فصل شتا آذر برزین پیغمبر آزار بود. منوچهری. چو سرسام سردست قلب شتا را دوا به ْ ز قلب شتایی نیابی. خاقانی. چون زره دان این تن پر حیف را نه شتا را شاید و نه صیف را. مولوی. کوزه ها سازی ز برف اندر شتا کی کند چون آب بیند او وفا. مولوی. عمرگرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا. سعدی. رجوع به شتاء شود
ناشتا و ناهار. (از برهان) (فرهنگ جهانگیری). ناهار و ناشتا را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : لقمۀ نان خویشتن نخورد گر دو هفته همین شتا باشد. کمال اسماعیل
ناشتا و ناهار. (از برهان) (فرهنگ جهانگیری). ناهار و ناشتا را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : لقمۀ نان خویشتن نخورد گر دو هفته همین شتا باشد. کمال اسماعیل