جدول جو
جدول جو

معنی شعلاء - جستجوی لغت در جدول جو

شعلاء(شَ)
مؤنث اشعل. استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل. (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل، و اگر تمام دم سپید باشد آنرا اصبغ نامند. (از آنندراج). و رجوع به اشعل شود، رنگی از رنگهای چشم. (یادداشت مؤلف). کسی که به خلقت چشم وی به سرخی زند. (از اقرب الموارد).
- غره شعلاء، سفیدی که یکی از چشمها را میگیرد تا در آن داخل میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به اشعل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعراء
تصویر شعراء
شاعران، بیست و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲۷ آیه، جامعه، طسم
فرهنگ فارسی عمید
(شَعْ)
نام ماده شتر. (از ناظم الاطباء). شترماده است. (منتهی الارب) ، غاره شعواء، غارت متفرق و پریشان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شجره شعواء، درخت پراکنده شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پریشان (موی). (یادداشت مؤلف) ، لشکر پراکنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یا سکهالعلاء. کوچه ای است در بخارا. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بزرگواری. (دستوراللغه). بزرگوار شدن در شرف و بلندی و بزرگواری. (دستورالاخوان) ، برتری. (دستور اللغه). رجوع به علا شود
لغت نامه دهخدا
(عَئُدْ دی)
موضعی است در مدینه. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا)
مؤنث اشل، گویند: امراءه شلاء، زن تباه دست. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زن تباه دست. (منتهی الارب) (از آنندراج). دست خشک. (دهار). تأنیت اشل، زن که دست وی شل باشد. (یادداشت مؤلف).
- عین شلاء، چشمی که بینایی آن رفته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- ید شلاء، دست تباه و خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
باریک سر و گردن از مردم و خرمابن و شترمرغ، خر مادۀ پشم ریخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بنت عبدالله قرشیه صحابیه است. (منتهی الارب). در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زن ژولیده موی. ج، شعث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تأنیث اشعث به معنی زن پریشان موی. (یادداشت مؤلف). رجوع به اشعث شود
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
سورۀ بیست و ششم از قرآن کریم و آن 227 آیت است، پس از فرقان وپیش از نمل. در مکه نازل شده و با این آیه شروع میشود: طسم تلک آیات الکتاب المبین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
جمع واژۀ شاعر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعرا (در تداول فارسی زبانان). رجوع به شعرا و شاعر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر مبتلا به بیماری شعف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ شعف رسیده، خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف. (منتهی الارب). خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف، بلکه گویند: اسعف. (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعف و شعف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
ج شعله. (ناظم الاطباء). رجوع به شعله و شعله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشعب. (از ناظم الاطباء). رجوع به اشعب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شاه رعلاء، گوسپندی که گوش آن را شکافته آونگان گذارند. و کذلک: ناقه رعلاء. ج، رعل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از آبهای بنی عمرو بن کلاب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشکل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حاجت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اشکل شود، گوسپند تهیگاه سپید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گوسپند سیاه. (مهذب الاسماء). گوسپند سپید. (دهار) ، چشم سرخ و سپید. ج، شکل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چشم سرخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
غول یاساحرۀ جن. ج، سعالی. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بدترین غولان. ج، سعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث اثعل، زن دندان زائد یا دندان کج و راست. ج، ثعل. لثۀ ثعلاء، لثه ای که دندانهایش بریکدیگر برآمده باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ عِلْ لا)
جمع واژۀ علیل. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به علیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلند کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از منتخب از غیاث اللغات). بلند گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن چیزی. (از اقرب الموارد) :
سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). خدایگان زمان و زمین مظفر دین
که قائم است بر اعلاء دین و اظهارش.
سعدی.
- اعلاء کلمه، بلندآوازه و آشکار ساختن آن: و آنگاه همت ملکانه را بر اعلاء کلمهالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن حضرمی بن ضمار بن سلمی بن اکبر. از صحابه و از مردم حضرموت یمن است. در صدر اسلام فتوحاتی کرد. و رسول اکرم او را ولایت بحرین داد. (از الاعلام زرکلی). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
ابن حسن بن علی. از جملۀوزرای بویهیان است که وزارت ایشان امتدادی نیافت و در ایام ایشان حادثی واقع نشد. (تجارب السلف ص 248)
ابن حارثه قریشی. یکی از پانزده تن حکام عرب به جاهلیت
ابن عاصم غسانی. قلیل الشعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
جمع شاعر، چامه سرایان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) مونث اشعر و درختان انبوه، سگ مگس، رمکانگاه (رمکان موی زهار)، رمکان، جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده شاخ، برخاسته موی، پراکنده نا به سامان متفرق منتشر. یا غارت شعواء. غارتی متفرق و ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاء
تصویر علاء
((عَ))
بزرگی، شرف، بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعواء
تصویر شعواء
((شَ))
متفرق، منتشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلاء
تصویر اعلاء
((اِ))
بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین