سورۀ بیست و ششم از قرآن کریم و آن 227 آیت است، پس از فرقان وپیش از نمل. در مکه نازل شده و با این آیه شروع میشود: طسم تلک آیات الکتاب المبین. (یادداشت مؤلف)
سورۀ بیست و ششم از قرآن کریم و آن 227 آیت است، پس از فرقان وپیش از نمل. در مکه نازل شده و با این آیه شروع میشود: طسم تلک آیات الکتاب المبین. (یادداشت مؤلف)
جمع شاعر، چامه سرایان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) مونث اشعر و درختان انبوه، سگ مگس، رمکانگاه (رمکان موی زهار)، رمکان، جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
جمع شاعر، چامه سرایان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) مونث اشعر و درختان انبوه، سگ مگس، رمکانگاه (رمکان موی زهار)، رمکان، جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعریان شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور شعرای شامی: در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا شعرای یمانی: شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، عبور
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعریان شَباهَنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تَشتَر، تیشتَر، سِتارۀ صُبح، سِتارۀ سَحَر، سِتارۀ سَحَری، کارِوان کُش، قَدرِ اَوَّل، شِعریٰ، شِعرایِ یَمانی، عَبور شعرای شامی: در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا شعرای یمانی: شَباهَنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تَشتَر، تیشتَر، سِتارۀ صُبح، سِتارۀ سَحَر، سِتارۀ سَحَری، کارِوان کُش، قَدرِ اَوَّل، شِعرا، شِعریٰ، عَبور
نام مادیانی که خودش و صاحبش هر دو کشته شدند. - امثال: اشأم من الشقراء. (ناظم الاطباء). اسب شیطان بن لاطم که خود و صاحبش کشته شدند، گویند: اشأم من الشقراء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، اسب خالد بن جعفر کلابی که در تندروی بدان مثل زنند. (از اقرب الموارد)
نام مادیانی که خودش و صاحبش هر دو کشته شدند. - امثال: اشأم من الشقراء. (ناظم الاطباء). اسب شیطان بن لاطم که خود و صاحبش کشته شدند، گویند: اشأم من الشقراء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، اسب خالد بن جعفر کلابی که در تندروی بدان مثل زنند. (از اقرب الموارد)
بنت عبدالله قرشیه صحابیه است. (منتهی الارب). در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
بنت عبدالله قرشیه صحابیه است. (منتهی الارب). در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
نام کوهی نزدیک موصل که دارای گیاه بسیار و فواکه و طیور بیشمار است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوهی است در موصل. گویند در نواحی شهرزور و نیز گفته اند در ناحیۀ باجرمی و موسوم است به جبل القندیل وقتی که از دقوقا خارج شوی در ساحل زاب صغیر مشاهده شود در نزدیکی رستاق لرب از شهرزور. (از معجم البلدان) ، از اعمال شهرزوراست و ابوبکر شعرانی از آنجاست. (یادداشت مؤلف)
نام کوهی نزدیک موصل که دارای گیاه بسیار و فواکه و طیور بیشمار است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوهی است در موصل. گویند در نواحی شهرزور و نیز گفته اند در ناحیۀ باجرمی و موسوم است به جبل القندیل وقتی که از دقوقا خارج شوی در ساحل زاب صغیر مشاهده شود در نزدیکی رستاق لرب از شهرزور. (از معجم البلدان) ، از اعمال شهرزوراست و ابوبکر شعرانی از آنجاست. (یادداشت مؤلف)
ماده شتر مبتلا به بیماری شعف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ شعف رسیده، خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف. (منتهی الارب). خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف، بلکه گویند: اسعف. (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعف و شعف شود
ماده شتر مبتلا به بیماری شَعَف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ شعف رسیده، خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف. (منتهی الارب). خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف، بلکه گویند: اسعف. (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعف و شعف شود
مؤنث اشعل. استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل. (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل، و اگر تمام دم سپید باشد آنرا اصبغ نامند. (از آنندراج). و رجوع به اشعل شود، رنگی از رنگهای چشم. (یادداشت مؤلف). کسی که به خلقت چشم وی به سرخی زند. (از اقرب الموارد). - غره شعلاء، سفیدی که یکی از چشمها را میگیرد تا در آن داخل میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به اشعل شود
مؤنث اشعل. استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل. (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل، و اگر تمام دم سپید باشد آنرا اصبغ نامند. (از آنندراج). و رجوع به اشعل شود، رنگی از رنگهای چشم. (یادداشت مؤلف). کسی که به خلقت چشم وی به سرخی زند. (از اقرب الموارد). - غره شعلاء، سفیدی که یکی از چشمها را میگیرد تا در آن داخل میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به اشعل شود
درخت و هرچه ساق دارد از نبات، و ارض شجراء، زمین درختناک. واحد و جمع در وی یکسان است و گفته شده که جمع است و یکی آن شجره است بر قیاس: قصبه و قصباء و طرفه و طرفاء. (منتهی الارب). سیبویه گوید که شجراء واحد و جمع است. و آن به معنی زمین پردرخت است و جایی که درخت در هم فرورفته چون جنگل و مقابل آن مرداء است. (از اقرب الموارد). درختستان. (دهار)
درخت و هرچه ساق دارد از نبات، و ارض شجراء، زمین درختناک. واحد و جمع در وی یکسان است و گفته شده که جمع است و یکی آن شجره است بر قیاس: قصبه و قصباء و طرفه و طرفاء. (منتهی الارب). سیبویه گوید که شجراء واحد و جمع است. و آن به معنی زمین پردرخت است و جایی که درخت در هم فرورفته چون جنگل و مقابل آن مرداء است. (از اقرب الموارد). درختستان. (دهار)
برهنه کردن و بازکردن جامه از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه کردن و عریه دادن. (تاج المصادر بیهقی). لباس از کسی بیرون کردن. بدین معنی ناقص یایی است و متعدی بنفس و هم به ’من’ متعدی شود. یقال: اعراه الثوب و اعراه منه. (از اقرب الموارد). و به ’من’ نیز متعدی شود. یقال: اعراه الثوب و منه. (از منتهی الارب).
برهنه کردن و بازکردن جامه از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه کردن و عریه دادن. (تاج المصادر بیهقی). لباس از کسی بیرون کردن. بدین معنی ناقص یایی است و متعدی بنفس و هم به ’من’ متعدی شود. یقال: اعراه الثوب و اعراه منه. (از اقرب الموارد). و به ’من’ نیز متعدی شود. یقال: اَعراه الثوب َ و منه. (از منتهی الارب).
شتر مادۀ باردار که ده یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام ’مخاض’ از او زایل شده. یا ناقه ای که مانند زنان نفساء باشد بعد بچه آوردن. ج، عشراوات، عشار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و تثنیۀ آن عشراوان شود. (منتهی الارب) ، قله، که از بازیچه های کودکان است. (از اقرب الموارد). عویشراء. و رجوع به عویشراء شود، جمع واژۀ عشر. (منتهی الارب). رجوع به عشر شود
شتر مادۀ باردار که ده یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام ’مخاض’ از او زایل شده. یا ناقه ای که مانند زنان نفساء باشد بعدِ بچه آوردن. ج، عُشَراوات، عِشار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و تثنیۀ آن عُشَراوان شود. (منتهی الارب) ، قُلَه، که از بازیچه های کودکان است. (از اقرب الموارد). عویشراء. و رجوع به عویشراء شود، جَمعِ واژۀ عَشر. (منتهی الارب). رجوع به عشر شود