جدول جو
جدول جو

معنی شعراء - جستجوی لغت در جدول جو

شعراء
شاعران، بیست و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲۷ آیه، جامعه، طسم
تصویری از شعراء
تصویر شعراء
فرهنگ فارسی عمید
شعراء
(شُ عَ)
سورۀ بیست و ششم از قرآن کریم و آن 227 آیت است، پس از فرقان وپیش از نمل. در مکه نازل شده و با این آیه شروع میشود: طسم تلک آیات الکتاب المبین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شعراء
(شُ عَ)
جمع واژۀ شاعر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعرا (در تداول فارسی زبانان). رجوع به شعرا و شاعر شود
لغت نامه دهخدا
شعراء
جمع شاعر، چامه سرایان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) مونث اشعر و درختان انبوه، سگ مگس، رمکانگاه (رمکان موی زهار)، رمکان، جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعرا
تصویر شعرا
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعریان
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
شعرای شامی: در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا
شعرای یمانی: شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، عبور
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
پیشانی موی ریخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام مادیانی که خودش و صاحبش هر دو کشته شدند.
- امثال:
اشأم من الشقراء. (ناظم الاطباء). اسب شیطان بن لاطم که خود و صاحبش کشته شدند، گویند: اشأم من الشقراء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، اسب خالد بن جعفر کلابی که در تندروی بدان مثل زنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشقر. زن سرخ و سپید. ج، شقر، شقران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بنت عبدالله قرشیه صحابیه است. (منتهی الارب). در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زن ژولیده موی. ج، شعث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تأنیث اشعث به معنی زن پریشان موی. (یادداشت مؤلف). رجوع به اشعث شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام کوهی نزدیک موصل که دارای گیاه بسیار و فواکه و طیور بیشمار است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوهی است در موصل. گویند در نواحی شهرزور و نیز گفته اند در ناحیۀ باجرمی و موسوم است به جبل القندیل وقتی که از دقوقا خارج شوی در ساحل زاب صغیر مشاهده شود در نزدیکی رستاق لرب از شهرزور. (از معجم البلدان) ، از اعمال شهرزوراست و ابوبکر شعرانی از آنجاست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چراگاه و شوره گیاه که از سبزی به تیرگی زند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر مبتلا به بیماری شعف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ شعف رسیده، خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف. (منتهی الارب). خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف، بلکه گویند: اسعف. (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعف و شعف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشعل. استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل. (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل، و اگر تمام دم سپید باشد آنرا اصبغ نامند. (از آنندراج). و رجوع به اشعل شود، رنگی از رنگهای چشم. (یادداشت مؤلف). کسی که به خلقت چشم وی به سرخی زند. (از اقرب الموارد).
- غره شعلاء، سفیدی که یکی از چشمها را میگیرد تا در آن داخل میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به اشعل شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْ)
نام ماده شتر. (از ناظم الاطباء). شترماده است. (منتهی الارب) ، غاره شعواء، غارت متفرق و پریشان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شجره شعواء، درخت پراکنده شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پریشان (موی). (یادداشت مؤلف) ، لشکر پراکنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لقب بکر بن مر که پسر دختر ضبه و یا نام دختر ضبه بن ادّ که مادر قبیله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
یک نوع درختی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشعب. (از ناظم الاطباء). رجوع به اشعب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چشم سرخ که در نگاه کردن آن اعراض و تکبر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشم سرخ مانند چشم شخص خشمناک و چشم شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درخت و هرچه ساق دارد از نبات، و ارض شجراء، زمین درختناک. واحد و جمع در وی یکسان است و گفته شده که جمع است و یکی آن شجره است بر قیاس: قصبه و قصباء و طرفه و طرفاء. (منتهی الارب). سیبویه گوید که شجراء واحد و جمع است. و آن به معنی زمین پردرخت است و جایی که درخت در هم فرورفته چون جنگل و مقابل آن مرداء است. (از اقرب الموارد). درختستان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حلقۀ دبر. ذعره
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
جمع واژۀ شیّر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شیّر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام آبی و یا سرزمینی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوعی از شفتالو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه الزعراء، زن کم موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ازعر، جای کم گیاه. هی زعراء. ج، زعر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مؤنث انزع است نه نزعا. (منتهی الارب). تأنیث انزع بر غیر قیاس. زن که موی دو جانب پیشانی او بشده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عرو، بمعنی کرانه و آنکه اهتمام امور نکند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اعراف نخل، پشته های سرخ است مر بنی نخله را. (منتهی الارب). پشته های سرخ است در ارض سهله. راجز گوید:
یا من لثور لهق طواف
اعین مشاء علی الاعراف.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
برهنه کردن و بازکردن جامه از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه کردن و عریه دادن. (تاج المصادر بیهقی). لباس از کسی بیرون کردن. بدین معنی ناقص یایی است و متعدی بنفس و هم به ’من’ متعدی شود. یقال: اعراه الثوب و اعراه منه. (از اقرب الموارد). و به ’من’ نیز متعدی شود. یقال: اعراه الثوب و منه. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ)
شتر مادۀ باردار که ده یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام ’مخاض’ از او زایل شده. یا ناقه ای که مانند زنان نفساء باشد بعد بچه آوردن. ج، عشراوات، عشار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و تثنیۀ آن عشراوان شود. (منتهی الارب) ، قله، که از بازیچه های کودکان است. (از اقرب الموارد). عویشراء. و رجوع به عویشراء شود، جمع واژۀ عشر. (منتهی الارب). رجوع به عشر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
خرید، فروش، کناره کنار، فروش ازواژگان دوپهلو، بهای کالا خریدن، فروش (از اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده شاخ، برخاسته موی، پراکنده نا به سامان متفرق منتشر. یا غارت شعواء. غارتی متفرق و ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعراء
تصویر جعراء
نشستگاه آدمی و حیوانات، مقعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراء
تصویر اعراء
جمع عرو، کرانه ها، ناکوشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعران
تصویر شعران
گیاه تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعواء
تصویر شعواء
((شَ))
متفرق، منتشر
فرهنگ فارسی معین