جدول جو
جدول جو

معنی شعاعه - جستجوی لغت در جدول جو

شعاعه
(شُعَ)
واحد شعاع، یعنی یک روشنی که نزدیک طلوع آفتاب دیده می شود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مفرد شعاع. (منتهی الارب). رجوع به شعاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعشعه
تصویر شعشعه
پراکنده شدن نور و روشنایی آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وَعْ عُ)
خواهش کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادراللغه زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 62) ، طالب کاری شدن بوسیله: شفع فی الامر. (ناظم الاطباء) ، درخواست کمک کردن، کوشش کردن: شفع لفلان فی المطلب، آشکارکردن دشمنی: شفع لی بالعداوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ عی یَ)
شعاعی. منسوب به شعاع. (از ناظم الاطباء). رجوع به شعاع و شعاعی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شعاعی ّ. منسوب به شعاع. (از ناظم الاطباء). رجوع به شعاع و شعاعیه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
اصل مناسک حج و معظم آن، مانند: وقوف و طواف و امثال آن. ج، شعائر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نشانهای حج و طاعتهاکه آنجا کنند. (مهذب الاسماء). رجوع به شعائر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شاعر شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
خواهش گری. قوله تعالی: و لاتنفعها شفاعه (قرآن 123/2) ، ای ما لها شافع فتنفعها شفاعته. (از ناظم الاطباء). درخواست آمرزش گناه از کسی که جنایت و ستم درباره او انجام شده است. (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد). پرسش و خواهش فعل خیر و ترک ضرر از غیر برای خاطر آن بر سبیل تضرع و زاری. شفاعت بر پنج گونه است: اول، شفاعتی که ویژۀ پیغمبر اسلام است و آن آسوده داشتن امت مرحومه است از بیم روز قیامت و طول مدت وقوف امت در موقف و آن شفاعت عامه باشد. دوم، شفاعت آن حضرت در داخل کردن جمعی از امت است در بهشت بدون حساب. سوم، شفاعت درباره قومی که مستحق عذابند. چهارم، شفاعت درباره گناهکارانی که در دوزخ جای گرفته اند. پنجم، طلب افزونی وقت کسانی که در بهشت جای دارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
بین علمای اسلام در مسئلۀ شفاعت و بیان حقیقت و ثبوت آن در کلام اسلام سخن بسیار و منشاء اختلاف آراء ظاهر بعضی آیات قرآن است یعنی ظاهر بعضی آیات در بادی نظر دلالت بر عدم ثبوت شفاعت دارد، مانند این آیه: و اتقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً و لایقبل منها شفاعه و لایؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون. (48/2) ، بترسی از روزی که کفایت نکند کس از کس شیئی و نپذیرد از او شفاعتی و هانگیرند از او فدیه و نه از ایشان را یاری کنند (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 161) و نظائر آن. و گاهی ظاهر معنی دلالت بر ثبوت شفاعت دارد چنانکه در این آیات: ’یومئذ لاتنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضی له قولاً’ (قرآن 109/20) ، این روز سود ندهد شفاعت مگر آنرا که اذن دهد مر آنرا خدا و پسندد او را گفتار را. (تفسیر ابوالفتوح ج 7ص 42). و آیه: ’من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه’ (قرآن 255/2) ، کیست آن کس که شفاعت کند نزدیک او مگر بفرمان او. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 155). و آیه: ’و لاتنفعالشفاعه عنده الا لمن اذن له حتی اذا فزّع عن قلوبهم’ (قرآن 23/34) ، و سود ندهد شفاعت کسی نزد او مگر آنکه رخصت داده او را تا آنکه رفع فزع کند از دلهایشان. (تفسیر ابوالفتوح ج 8 ص 215). چنانکه ملاحظه میشود ظاهر ترجمه آیۀ اول نفی شفاعت است بطور مطلق و در سه آیۀ اخیر نفی شفاعت بدون رخصت پروردگار است. و به اصطلاح میان مفاد آیات مذکور تعارض عام و خاص یا مطلق و مقید است و در جای خود مقرر است که در چنین موارد طریق جمع میان ادله آن است که عام حمل بر موارد گردد که مصداق خاص نباشد یعنی خاص مخصص حکم عام گردد. خلاصه آنکه گفته شود شفاعت بدون اذن خداوند در شرع اسلام ثابت نیست ولی شفاعت با اذن پروردگار ثابت است. قطع نظر از تفسیری که بر ملاک قواعد اصول فقه گفته شدباید دانست که به موجب اخبار صحیح شفاعت با اذن پروردگار در اسلام ثابت است و علاوه بر این در بیشتر تفاسیر قرآن به هنگام تفسیر آیات یادشده و نظائر آنها این نکته قید گردیده است که مقصود از شفاعتی که در قرآن نفی شده، آن شفاعتی است که بت پرستان در حق بتهای معبود خویش قائل بودند و می گفتند: ’هؤلاء شفعاؤنا عند اﷲ’. ابوالفتوح رازی در تفسیر آیۀ ’و لاتنفع الشفاعه عنده’ آرد: آنگه حق تعالی در این آیه قطع طمع آنان کرد که گفتند ’هؤلاء شفعاؤنا عند اﷲ’، اینان شفیعان مایند به نزدیک خدای تعالی. گفت خدای تعالی، شفاعت سود ندارد از مشرکان به نزدیک خدای تعالی (الا لمن اذن له) ، الا آن کسی را که دستوری دهند در شفاعت کردن، پس مشفع آن باشد که بدستوری او شفاعت کند’. (تفسیر ابوالفتوح ج 8 ص 321). بنابراین شفاعتی که در اسلام نفی گردیده، آن شفاعت است که بت پرستان معتقد بودند. بت پرستان را اعتقاد بر این بود که آنان را نرسد که خدای تعالی را که آفرینندۀ جهان است عبادت کنند، و تنها بر آن لازمست، بتان را که مثال خدا هستند عبادت کنند و بتها عبادت آنان را بخدا برسانند و قبولی آنرا شفاعت کنند. این معنی فاسد و خلاف حکم عقل است، زیرا از دو حال بیرون نیست، یا آنکه خداوند خالق جهان عبادت آنان را میداند، و بنابراین واسطه در رساندن عبادت معنی ندارد، یا آنکه خداوند عالم به عبادت آنان نیست و بتها او را عالم میکنند که این مستلزم جهل خداوند و کسب علم از طریق جمادات است و این خلاف مقتضای عقل است و شرع. و هم در تمام مورد نفی شفاعت ناظر به این عقیده است. و اما شفاعت به معنایی که در اسلام ثابت است با عقل منافات ندارد زیرا شفاعت ثابت در اسلام بدین معنی است که: شفیع با اذن پروردگار از درگاه وی طلب خیر در حق کسی یا طلب دفع ضرر را از کسی بکند. و این نه مستلزم عبادت کردن چیزی است غیر از خداوند عالم و نه مستلزم جهل ذات باریتعالی. بنابر آنچه ذکر شد شفاعت هم به موجب آیات و اخبار در شرع ثابت است و هم به حکم عقل ثبوت مستلزم امری باطل نیست. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه شفاعه و تفسیر ابوالفتوح ج 1 صص 161- 162 شود، ازدیاد و فزونی، قوله تعالی: من یشفع شفاعه حسنه (قرآن 85/4) ، ای من یزد عملاً الی عمل. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَلْ لَ عَ)
درخت پریشان شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشافعه. (ناظم الاطباء). رجوع به مشافعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
پردلی و دلیری نمودن. (از منتهی الارب). دلیر شدن. (المصادر زوزنی). صرامه. (تاج المصادر بیهقی). در تداول علماء اخلاق، هیأتی است قوه غضبیه را که میانه و واسطه باشد بین تهور که طرف افراط شجاعت و ترس که طرف تفریط در شجاعت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 448 و 459). رجوع به شجاعت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ عَ / عِ)
شعشعه. تابندگی. تابناکی. شعشعۀ جمال فلان. (یادداشت مؤلف). روشنی. (از آنندراج) :
فر فردوس است این پالیز را
شعشعۀ عرش است مر تبریز را.
مولوی.
بیخود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی ّ صفاتم دادند.
حافظ.
شعشعۀ شعلۀ توضیحش صیقل آئینۀاظهار.
(ظهوری، از آنندراج).
آفتاب شعشعۀ مهر سایه مهر پناه.
(عرفی شیرازی، از آنندراج).
، به معنی روشنی آفتاب است، و کسانی که به یک عین نویسند خطاست ولی در زبان عرب بدین معنی نیامده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
خاری که پر کند دهان شتر را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ عَ)
کاسنی، ارزانی سال، این جهان بدان جهت که زودتر رود و زایل شود، یک آشام شراب، گیاه سبک ستورچریده باشد یا نه. و فی الحدیث: او جدتم یا معشرالانصار علی لعاعه من الدنیا اعطیتها المؤلفه قلوبهم. (؟) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَعْ عا عَ)
آنکه به تکلف الحان آرد با نادرستی و به غیر صواب و قیل من غیر صوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
گیاه تر و نازک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). بقله ناعمه. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نعاع
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شجاعت و جرأت. (از اقرب الموارد). دلیری و جرأت. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
محمد بن هاشم شجاعهعلی لکهنوی الاصل نجفی المولد. از عالمان علم رجال بود. او راست: الکشکول در 19 جلد. ارجوزه نظم اللاّلی. منتخب تلخیص المقال در دو جلد. وی در سال 1247 هجری قمری متولد شد و در 1323 هجری قمری درگذشت. (از معجم المؤلفین ج 12 ص 86)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ / شُ عَ)
مؤنث شجاع، زن پردل و دلاور در شدت. ج، شجاع و شجع. (منتهی الارب) : امراءه شجاعه، یعنی زن باشجاعت. ابوزید نقل کرده است که کلابیین را شنیدم گویند: رجل شجاع و زن را به این وصف نخوانند. (از اقرب الموارد). زن دلیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ عَ)
خرمابن بلایه و ردی ّ، مسافت از خرمابنی تا خرمابنی در رستۀ خرمابنان. ج، ذعاع، یک گروه. یکی فرقه
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
واحد دعاع. یکی از دعاع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دعاع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
زشت گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شنع الشی ٔ شناعهً و شنعاً و شنعاً و شنوعاً، زشت گردید، فهو شنیع و شنع و اشنع. (از اقرب الموارد) ، زشتی. (منتهی الارب) ، بسیارزشت گردیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شناعت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شناعت. شناعه. رجوع به شناعت شود.
- شناعه زدن، طعنه زدن:
بر کوس عید آن نکند زخم، کآن زمان
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
باقیمانده بعد سیری. (منتهی الارب) (آنندراج). باقیمانده از طعام و شراب پس از سیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
نام چاه زمزم. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام چاه زمزم در عهد جاهلیت، بدان جهت که آب آن سیر میسازد خورنده را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار و وافر گردیدن عقل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
بطنی است از أزد از قحطانیه. (از معجم قبایل العرب ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعشعه
تصویر شعشعه
تابندگی، تابناکی، روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
کاسنی از گیاهان، جهان، فراوانی، فرا خسالی، آشام هفت بیر و نخوان درخنیا
فرهنگ لغت هوشیار
پایمردی، خواهشگری، آمرزش خواهی گنهکار، پا در میانی، زاری و درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماعه
تصویر شماعه
سپندار گری، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعابه
تصویر شعابه
بند زنی چینی بند زنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعاعی
تصویر شعاعی
تیغیک پرتوی، ریشه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعشعه
تصویر شعشعه
((شَ شَ عَ یا عِ))
پراکنده شدن نور
فرهنگ فارسی معین
پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد