جدول جو
جدول جو

معنی شطیاءه - جستجوی لغت در جدول جو

شطیاءه
(تَ)
سست شدن در رای خود و تباه عقل گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیاره
تصویر طیاره
هواپیما، طیار، نوعی کشتی تندرو، پرنده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ ءَ)
خواهش و اراده، و یقال: کل شی ٔ بشیاءه (بشیئه) اﷲ باری بمشیئه اﷲ اسم است مصدر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). هر چیز بمشیت و ارادۀ خداوند عالم است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ ءَ)
سست و بددل. کاء. کی ٔ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سست و ضعیف بددل و ترسو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
برآمدن سینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ)
بر پشت کسی زدن، آرمیدن زن، بیفکندن کسی را بر زمین، تیز دادن به چیزی، رنج بردن، کفک آوردن دیگ، پست و هموار گردیدن پشت شتر کسی از گرانی بار و درآمدن. (منتهی الارب). رجوع به فطاء و فطاء شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
طهاءه، اخص ّ من الطهاء، یقال: ما فی السماء طهاءهٌ، یعنی نیست در آسمان یک پارۀ ابر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گلکاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بنائی کردن. پیشۀ راز. حرفۀ بنائی. گل کاری. (دهار)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج در 12 هزارگزی باختر کامیاران و یکهزارگزی شمال سراب کام. دامنه، سردسیر با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ ءَ)
زناکاران. طناه. جمع واژۀ طانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
مرد گول
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
طراء. رجوع به طراء شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
سرشت و خوی مردم هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ ءَ)
تخمه و هیضه. (ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(ثُ ءَ / ثَ ءْ)
جانوری است کوچک
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ لَ)
ترسیدن وبددل شدن. کی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به کی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ / نِ)
شیطانه. مؤنث شیطان. اهریمن ماده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
شامیانه. (ناظم الاطباء). رجوع به شامیانه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تُ)
سایه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فیات الشجره تفیاءه و فیاه تفیاءه، با سایه قرار داد او را و برگردانید او را. (از ناظم الاطباء) ، حرکت دادن باد شاخه ها را. (از اقرب الموارد) ، حرکت دادن زن موی خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ یَ ءَ)
زنی که شیر و پستان نباشد او را، بیابان بی آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَفْ یَ ءَ)
از ’ف ی ء’، جائی که سایۀ آفتاب برسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). موضع سایه آفتاب و گویند جائی که آفتاب بدانجا نتابد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). سایه گاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفیؤه. (محیط المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به مفیوءه شود.
- امثال:
مفیاءه رباعها السمائم، یعنی سایه ای که با بادهای گرم یا گرمای شدید همراه باشد. و این مثل درباره شخص صاحب حشمت و جاهی گفته می شود که بدو امید خیر رود، اما هنگامی که روی به سوی وی آرند از او یاری و عنایتی نبینند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ ءَ)
زنی که هر دو اندامش یکی شده باشد از کثرت مجامعت و حدث کند عند الجماع. (منتهی الارب). زنی که پیش و پسش از بسیاری مجامعت یکی شده باشد و آنکه در هنگام جماع حدث کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
یکی شیصاء. (آنندراج). مؤنث شیصاء است. (از اقرب الموارد). رجوع به شیصاء شود، به معانی شیصه. (از منتهی الارب). رجوع به شیصه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ یَ ءَ)
شعبه ای است که از کوه سرات آید. (منتهی الارب). ضهیاءتان (تثنیه) ، هما شعبان قباله عشر من شق نخله و بینهما و بین یسوم جبل یقال له الترقبه، و ثنیه الضهیاء بقرب خیبر فی حدیث صفیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
می نو و شراب تازه. (ناظم الاطباء) ، مرکباتی که بیمار را دهند به شب گاه خفتن برای جلوگیری از استفراغ یا برای تلیین مزاج. (یادداشت مؤلف) : شبیاره ها به اندازۀ حاجت باید داد و افراط نشاید کرد تا خشکی زیادت نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به شبیار در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ / زِ)
شب پره. مرغ عیسی. (از برهان قاطع). خفاش. مرغک شب پرک. حافظ اوبهی گوید: خربیو از مرغ شب پره بود که به روز نتواند پرد و آن را شبیازه گویند و به آذربایجان مشکین پر گویند:
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شبیازه.
فرالاوی.
دل خیره در رای فرهنگ یاب
ببیند چو شبیازه در آفتاب.
اسدی.
و شکل مرغ (مرغ علیا) مفسران گفتند شبیازه بود. (تفسیر ابوالفتوح، ج 2 ص 244)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبیازه
تصویر شبیازه
شب پره خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیطانه
تصویر شیطانه
ماده دیو مونث شیطان اهریمن ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاله
تصویر شیاله
بار بری پیشه بار بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیانه
تصویر شیانه
جزا پاداش مکافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیاره
تصویر طیاره
کشتی سریع تیز رو، هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیانه
تصویر طیانه
گلکاری کار گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیره
تصویر شطیره
بزماورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاطه
تصویر شیاطه
سوختن مینوی نیست گردیدن، سوخته شدن، زیت جوشاندن بنگرید به شیاطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیاره
تصویر طیاره
((طَ یّ رَ یا رِ))
کشتی تیزرو، هواپیما
فرهنگ فارسی معین