جدول جو
جدول جو

معنی شطوره - جستجوی لغت در جدول جو

شطوره
(تَ)
مصدر به معنی شطاره. (ناظم الاطباء). به دو معنی اخیر شطور. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شطاره شود، برغم مردمان دور گردیدن از ایشان. (منتهی الارب). رجوع به شطور و شطاره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شطور
تصویر شطور
شطرها، جزء ها، پاره ها، نیمه ها، جمع واژۀ شطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوره
تصویر شوره
ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل
شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مصدر به معنی شطاره. (ناظم الاطباء). خشک یا دراز شدن یک پستان گوسفند نسبت به دیگری. رجوع به شطاره شود، برغم مردمان دور گردیدن از ایشان. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). دور شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نظر کردن بسوی کسی به روشی که گویا دیگری را هم می نگرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گوشۀ چشم نگریستن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گوسپندی که یک پستان وی خشک و یکی با شیر باشد و یا یک پستان وی درازتر از دیگری بود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوسفند که یک پستانش شیر ندهد. ج، شطر. (مهذب الاسماء) ، جامه ای که یک طرف عرض آن درازتر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شطر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شوره. ناحیه ای است در عراق عرب (استانداری موصل) ، سکنۀ آن 14000 تن. مرکز آن قریۀ شوره واقع بر ساحل راست دجله است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شوره. صمغ درخت قرم. صمغ درخت اسرار. (از یادداشت مؤلف) ، نوعی از درخت گز. (غیاث). درخت شوره. سورج. الوس اخنی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
از آن باروت سازند و به عربی ملح الدباغین گویند و معرب آن شورج است. (برهان) (آنندراج). جسمی که در ساختن باروت بکار میرود و عبارت است از ’آزتات پتاس’ و این جسم را در هندوستان و مصر پس از آنکه موسم باران گذشت از سطح زمین میگیرند، ولی در ایران از کنار دیوارهای خرابه و مرطوب به دست می آورند و مخصوصاً در کرمان چندین کار خانه شوره سازی موجود است. (ناظم الاطباء). در اصطلاح شیمی، جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها حاصل شود و آن را مصنوعاً هم تهیه کنند و برای ساختن باروت بکار رود. ازتات پتاسیم. شوره قلمی. شورج (معرب). (فرهنگ فارسی معین). ازتاتهای طبیعی که در قدیم بطور کلی معروف به شوره بودند بصورت ژیزمان وجود دارند و قبل از کشف طریقۀ سنتزاسید ازتیک تنها منبع تهیۀ این اسید بودند، فعلاً هم بعلت وجود ’ید’ از استخراج ازتات سدیم ژیزمان خیلی کاسته نشده است. در بعضی نقاط دیگر مثل مصر و ایران، سطح زمین یا دیوارها بعد از باران از یک گرد سفیدرنگی پوشیده میشود که همان ازتات کلسیم می باشد... (شیمی عمومی معدنی فضل اﷲ شیروانی ج 1 ص 270). و نیز رجوع به کتاب شیمی معدنی هاشم بری شود: و از او (بخارا) بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین و شوره خیزد که به جایها ببرند. (حدود العالم).
از نمک رنگ او گرفته غبار
خاکش ازگرد شوره گشته شخار.
عنصری.
بی علم عمل چون درم قلب بود زود
رسوا شود و شوره برون آرد و زنگار.
ناصرخسرو.
، خاک شور. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شوره زار. نمکزار. زمین باشوره. نمکسار:
هر آنگه که دانا بود پرشتاب
چه دانش مر او را چه در شوره آب.
فردوسی.
زمین زراغنگ و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر.
عسجدی.
شوره ست سفیه و سفله در شوره
هشیار هگرز تخم کی کارد.
ناصرخسرو.
درد بی علم تخم در شوره ست
علم بی درد سنگ در کوره ست.
سنائی.
به باد قهر ببرد ز سنگ خاره سکون
به آب لطف برآرد ز شوره مهرگیاه.
انوری.
گیتی اهل وفانخواهد شد
شوره آب روان نخواهد داد.
خاقانی.
موکب ابر چون به شوره رسد
قطره هابر سراب میچکدش.
خاقانی.
در عجم ازداد تست بیشه ریاض النعیم
در عرب از یاد تست شوره حیاض النعیم.
خاقانی.
بسا تشنه که بر پندار بهبود
فریب شوره ای کردش نمک سود.
نظامی.
بسی راند بر شوره و سنگلاخ
گهی منزلش تنگ و گاهی فراخ.
نظامی.
مکن با بدان نیکی ای نیکبخت
که در شوره نادان نشاند درخت.
سعدی.
- شوره بیابان، بیابان شوره زار:
مبادا کس که از زن مهر جوید
که در شوره بیابان گل نروید.
(ویس و رامین).
، زمین نمناک. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج)، خاک نمناک که شوری داشته باشد. (رشیدی). زمین بی حاصل و بی بر. (از ناظم الاطباء). کنایه از زمین بی حاصل. (فرهنگ فارسی معین). شوره زار:
نه شگفت ار ز فر دولت تو
روید از شوره پیش تو شمشاد.
فرخی.
در شوره کسی تخم نکارد.
عنصری.
کی گیرد پند جاهل از تو
در شوره نهال چون نشانی.
ناصرخسرو.
بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد.
ناصرخسرو.
همچنان کز نم هوا به بهار
شوره گلزار و باغ گلزار است.
ناصرخسرو.
، کلی و کچلی. (ناظم الاطباء). خشکی سفیدرنگ که بر سر کچل باشد مانند شوره. (رشیدی). سبوسه. سبوسۀ سر. پوسه. ابریه. حزاز. نخالۀ سر. نخالۀ رأس. هبریه. شورۀ سر، پاره های خرد سپیدرنگ که از زیر موی سر و جز آن ریزد. شورۀ موی. ذرات و پوست جداشده از بشره. (یادداشت مؤلف). سفیدی است که برسرهای کچل می باشد. (انجمن آرا) :
ز سر کدام کچل شوره ریخت وز کون ریخ
که باشدت ز پی شوره آهک و زرنیخ.
شریف تبریزی.
سران کچل شوره آرد ببار
نگون طاسی افتاده در شوره زار.
سراج الدین راجی.
- شورۀ سر، کک و مکی که بر روی سر نشیند. (فرهنگ فارسی معین).
، برص ابیض. (ناظم الاطباء)، انبار خاک و سرگین بود. (اوبهی)، بازار اسب فروشی، جریان آب، قسمی از بهی و سفرجل، آشیانۀ زنبور عسل، نمی و نمناکی. تری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو رَ / رِ)
شوره. خجلت و خجالت. (برهان) (آنندراج). خجالت و شرمساری و حیا. (ناظم الاطباء). خجل. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
خجلت و شرمندگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خجلت. شیار. (از اقرب الموارد). و رجوع به شیار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
صمغالاسرار. نام درختی است که در سواحل دریای حجاز روید و شبیه به درخت غار است و میوۀ آن سبزرنگ و به بلاذر ماند. (از ترجمه ابن البیطار لکلرک ج 2 ص 352 مفردات عربی ابن البیطار ص 74)
لغت نامه دهخدا
(شو / شَ رَ)
منظر و تماشاگاه و هر جائی که در آنجا چیزی دیده شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهری است از ناحیت طوران به سند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(طِ وَ رَ)
فال بد (لغه فی الطیره). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک در 30 هزارگزی شمال باختری آستانه سر راه شوسۀ اراک به ملایر. کوهستانی و سردسیر با 1366 تن سکنه. آب آن از رود خانه نهرمیان. محصولات آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و انگور و میوه و قلمستان. شغل اهالی آنجا زراعت و قالیچه بافی. راه آن اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشک شدن یک پستان گوسپند و یا درازتر از دیگری گردیدن آن. (ناظم الاطباء) ، ترک موافقت مردمان بسبب خباثت و لئامت. (فرهنگ فارسی معین) ، شوخ و بی باک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بدی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). رجوع به شطارت شود، برغم مردمان دور گردیدن از آنان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دور گردیدن. (آنندراج). رجوع به شطوره و شطور شود، روی کردن به سوی کسانی. (از اقرب الموارد) ، نظر کردن به سوی کسی به روشی که در نظر کردن بدو دیگری را نیز بنگرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَصْ صُ)
شعر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانستن و دریافتن چیزی را. (منتهی الارب). و رجوع به شعر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَذْ ذُ)
بلند قدر و منزلت و جاه گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). با قدر و جاه شدن. (تاج المصادربیهقی). رجوع به خطر و خطاره در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گوسپندی که روز فطر ذبح کنند. (اقرب الموارد) : ذبحنا فطوره، ای شاه یوم الفطر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شهری است به اندلس. (از لباب الانساب). ناحیه ای است به قرطبه از کشور اندلس، و ابوالحسن شقوری بدانجا منسوب است. (از لباب الانساب). و رجوع به حلل السندسیه ص 76 و 116 و 117 و 296 و معجم البلدان شود
شهری به اندلس در شمال مرسیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ وی یَ)
ثیاب شطویه، جامه های کتان که به قریۀ شطاه از اعمال دمیاط بافتندی و جامۀ کعبه از آن کردندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شطوی شود
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ وَ رَ)
یوم شهوره، از بزرگترین روزهای بنی کنانه است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شطارت. چالاکی. (ناظم الاطباء) ، بی باکی. (ناظم الاطباء). رجوع به شطارت شود، ترک موافقت مردمان از جهت لئامت و خباثت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطیره
تصویر شطیره
بزماورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطوره
تصویر فطوره
پارسی است فتوره (پارچه و قماش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخوره
تصویر شخوره
خوشه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطور
تصویر شطور
تک خانه، پستان نا برابر، جامه نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطره
تصویر شطره
نیمه ای نر نیمه ای ماده دو نیمه نر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها بدست میاید، بطریق مصنوعی هم ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
((رِ))
جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن. در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند، پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوره
تصویر شوره
((رِ))
خجالت، خجلت
فرهنگ فارسی معین
باران نرم، شبنم، ژاله، لکه های سفید خشک شده ناشی از عرق بدن بر روی لباس، شوره –.، پوسته ی زخم، شوره ی سر
فرهنگ گویش مازندرانی