جدول جو
جدول جو

معنی شطنوفی - جستجوی لغت در جدول جو

شطنوفی
(شَ طَ)
منسوب است به شطنوف که دهی است در مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شطنوفی
(شَ طَ)
نورالدین ابوالحسن علی بن یوسف جریر لخمی شطنوفی شافعی، معروف به ابن جهضم همدانی (متولد 647 هجری قمری متوفای 713 هجری قمری در قاهره). از دانشمندان مصر بود و در علم نحو و تفسیر ید طولی داشت. و از وی آثاری به یادگار مانده از آنجمله است: بهجهالاسرار و معدن الانوار. در مناقب محیی الدین ابی محمد عبدالقادر جیلی چ مصر 1301 هجری قمری (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طُ)
جمع واژۀ طنف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَزْ زُ)
شطف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شطف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جهت دور و دراز. (از اقرب الموارد). رجوع به شطون شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
ابوبکر محمد بن احمد بن هلال شطوی. از سفیان بن وکیع و ابوکریب و دیگران روایت شنید و عبدالعزیز بن جعفر خرقی و جز وی از او روایت دارند. شطوی از ثقات است و به سال 310 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
منسوب به شطا یا شطاه، شهرکی به مصر در سه میلی دمیاط. (یادداشت مؤلف). منسوب است به جامۀ شطویه و آن منسوب است به شطا از سرزمین مصر. (از لباب الانساب) ، جامه ای که منسوب است به شطا یا شطاه شهرکی در مصر. و یاقوت گوید: جامه ای گرانبها دارد که هر جامۀ آن به هزار درهم است و زر در آن بکار نبرند. جامه ای فاخر بوده که باوجود زرکش نبودن گاهی قیمت هر جامه به هزار درهم رسیدی. (یادداشت مؤلف). جامه ای است که از مصر آرند. (مهذب الاسماء) : هیچکدام آن را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463).
عدوت با تو برابر بود به اصل و نسب
اگر برابر باشد گلیم با شطوی.
سوزنی.
رجوع به شطویه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شنف. گوشواره های بالائین یا آویزه های بالای گوش. (از منتهی الارب). رجوع به شنف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ وی ی)
شنئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شنأی ّ (شنئی ّ) منسوب است به شنوءه و شنوی ّ منسوب است به شنوّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
صادقی گوید: مولانا طوفی، از اهل تبریز است، چون شاعری نداشت به سراجی اشتغال میورزید. گویند اکنون در آن ولایت ارباب نظم مسلمش دارند. در واقع شخصی صاحب سلیقه و افتاده است. در شهر لاهیجان به وی برخوردم، اوقاتش را بکیمیاگری میگذرانید و در آن فن رساله ای هم نوشته بود ولی نمی فهمید. بعنوان آزمایش از من پرسید: ’حجری چند کلس دارد؟’ گفتم تو حجر را بیان کن تا بگویم چند کلس دارد و معلوم شد که معنی حجر را نمیداند. شخصی بسیار ساده لوح است. بهرحال اشعار خوبی دارد و این ابیات از آن جمله است:
محبت یاد گیر ای بیمروت از خیال خود
که نگذارد مرا دور از تو یک ساعت بحال خود
به دست عجز جرأت کرده میکوبم در صلحی
که درشرم ابد دارد مرا فکر محال خود
جوان باید که عاشق دوست درددل شنو باشد
نه بدخوئی که با او عرض نتوان کرد حال خود.
تیر تغافل تو بجان خورده میروم
دانسته باش کز تو دل آزرده میروم
بدخوی التفاتم و عادت پذیر لطف
تاب تغافل تو نیاورده میروم.
ببین چه بیگنهم کز پی تلافی جور
به آشتی است هوس خوی تیزجنگ تو را.
در تب غم از عرق شستیم داغ خویش را
آب دادیم آتشین گلهای باغ خویش را.
بمحشر مایۀ رشک دگر باشد رقیبان را
که خواهند از تو ایشان داد و من خاموش بنشینم.
از حرف تهمتی که تو آزرده خاطری
طوفی خبر ندارد از آنها بجان تو.
بازم شکاف سینه ز تیغ نگاه کیست
روز دلم سیاه ز چشم سیاه کیست
دل در وفا و عهد تو بستن گناه من
بیگانگی و عهد شکستن گناه کیست
از راه عهد پای وفا چون کشید یار
چشم امیدواری طوفی براه کیست.
گریه بیش از همه برکشته و عشق تو کنند
گربدانند که بسمل شدۀ خنجر کیست.
ترا محبت من گرم کرده میدانم
که اختلاط تو با من به اختیار تو نیست
تو از کجا و محبت کجا و مهر کجا
بمن گذار که کار من است کار تو نیست.
شود هر گلبنی رشک نهال وادی ایمن
گر از خاکسترم گردی صبا بر گلشن افشاند.
(از مجمع الخواص تألیف صادقی کتابدار ص 170 و 171)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابوالحسن علی بن محمد بن محمد بن خلف منوفی مصری (857-939 هجری قمری). از فقهاء مالکیه است. تولد و وفات وی به قاهره است تصانیف متعددی دارد، از جمله، ’عمدهالسالک’در فقه و ’تحفهالمصلی’ و ’شفاءالعلیل فی لغات خلیل’و ’شرحان علی البخاری’. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 696)
(847-931 هجری قمری) شهاب الدین احمد بن محمد بن محمد بن عبدالسلام. وی مردی فاضل و از اهل منوف به دیار مصر است. او راست: ’الفیض المدید’ که در اخبار نیل نوشته شده. و ’البدرالطالع’ که مختصر ’الضوءاللامع’ سخاوی است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 77)
محمد بن یاسین منوفی، از دیار مصر است. وی در شعر روان و نازک طبع بوده است و در قضا مناصب متعدد یافته است. وی در قاهره متولد شده و در همانجا به سال 1042هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 999)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ طا)
شطوط. ماده شتر بزرگ کوهان. ج، شطائط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به شطوط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محمد بن علی بن وهیب بن وهب بن واقدبن هرثمۀ عطوفی بغدادی، مکنی به ابوبکر، محدث بود و از محمد بن ابی شیبه و جعفر فریابی و دیگران روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شیخ احمد بن عثمان. متوفای 994 هجری قمری وی 63 سال زندگی کرد و در یکی از شهرهای روم درگذشت و همانجا بخاک سپرده شد. او راست: 1- السلوک الی ملک الملوک (در تصوف) که عبدالمجید شرنوبی آن را شرح کرده است. 2- طبقات (الشیخ احمد الشرنوبی). (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب). شهری است به مصر از کورۀ غربیه، پهلوی این شهر نیل دو شعبه می شود یک شعبه آن به مشرق می رود بسوی بلبیس و دمیاط و شعبه دیگر رو به مغرب و بسوی رسل در دوفرسخی قاهره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ شَ طَ)
ابن یوسف بن حریز (یا جریر) بن فضل بن معضادبن فضل لخمی شطنوفی شافعی. ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. وی قاری و نحوی بود. خاندانش از مردم بلقاء شام بودند ولی او بسال 644 یا 647 هجری قمری در قاهره متولد شد و در بیستم ذی حجۀ سال 713 هجری قمریدر همین شهر درگذشت. صاحب هدیه العارفین وفات او رادر مکه نوشته است. او راست: 1- اخبار الشیخ عبدالقادر جیلی، در حدود سه مجلد. 2- شرح الشاطبیه. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 264). صاحب معجم المؤلفین به مآخذذیل نیز اشاره کرده است: طبقات القراء ابن جزری ج 1ص 585. بغیهالوعاه سیوطی ص 358. فهرست الخدیویه ج 5ص 20. المخطوطات التاریخیۀ عواد ص 74. هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 716. کشف الظنون حاجی خلیفه ص 256
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنوف
تصویر شنوف
جمع شنف، سخته های گوش
فرهنگ لغت هوشیار