- شطار
- زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
معنی شطار - جستجوی لغت در جدول جو
- شطار ((شَ طّ))
- شطرنج باز، قمارباز
- شطار
- بسیار زیرک، بسیار خبیثت، چاقوکش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شوخ و بی باک شدن
شوخی، بی باکی، چالاکی، گستاخی
((شَ رَ))
فرهنگ فارسی معین
شوخ و بی باک شدن، شوخی، بی باکی، چالاکی، زرنگی، ترک موافقت مردمان به سبب خباثت و لئامت
تعداد، جمعیت
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
نیزه جنبان، روغن زه (زیتون)، فلاخن، شیر بیشه
افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
چالاک، چابک، کسی که در دکان نانوائی نان به تنور میزند
راست بالایی
ژاژ خای کلوک، گستاخ بی شرم
پالانکوب از ابزار های زین سازی
پاره آتش که برجهد
قلیایی که از اشنان گرفته میشود و در صابون پزی به کار میرود، نوشادر
نشان و علامت، و بمعنی لباس زیر
دوروغریب، نیمه چیزی
تک خانه، پستان نا برابر، جامه نا برابر
تخت روان بیمارکش، دهان بند، داغ برشتر
حساب
قصد کشتن آدمی یا حیواناتی را، صید
ماهی گوشتخوار ماهی کوهاندار، آلاله
ننگ و رسوایی کبک رومی
کارد فروش
آوند تهی، چاه پر آب خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود سنگ گاز ران حجر لوقواغرافس
خوبی، حسن و جمال، فربهی ریاضت کشیدن
ماهیانه دادن
زمینی که به جهت زراعت با گاو آهن شکافته باشند
آنچه از آتش به هوا می پرد
ندایی که در جنگ سر می دهند، کنایه از سخنی آرمانی که معمولاً قابل عمل نیست، کنایه از روش، شیوه، علامت گروهی از مردم که بدان یکدیگر را می شناسند، مقابل دثار، لباسی که زیر دثار بر تن می کردند، لباس زیر
عدد، حساب، نمره، حد و اندازه
فروشندۀ داروهای گیاهی، عطرفروش، کسی که داروها و چیزهای خوش بو می فروشد
عار، ننگ، زشت ترین عیب
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشئوم، پاسبز، منحوس، مشوم، نامبارک، میشوم، نامیمون، خشک پی، بدیمن، مرخشه، سیاه دست، بدشگون، نحس، بداغر، بدقدم، سبز پا، سبز قدم، تخجّم، نافرّخ، شمالبرای مثال زان که بی شکری بود شوم و شنار / می برد بی شکر را در قعر نار (مولوی - ۷۳)
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشئوم، پاسبز، منحوس، مشوم، نامبارک، میشوم، نامیمون، خشک پی، بدیمن، مرخشه، سیاه دست، بدشگون، نحس، بداغر، بدقدم، سبز پا، سبز قدم، تخجّم، نافرّخ، شمال