جدول جو
جدول جو

معنی ششقاقل - جستجوی لغت در جدول جو

ششقاقل
(شَ / شِ قُ / قِ)
ریشه یکنوع درختی هندی. شقاقل و گزر صحرایی. (ناظم الاطباء). دارویی است. (مهذب الاسماء). زردک ریگی است و آن بیخی است پرگره با لزوجیت و اندک شیرینی، پروردۀ آن ملین طبع و مهیج باه، قاطع بلغم، مقوی کمر، مسخن گرده و معده. (منتهی الارب). گزر بیابانی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دوا که آن را ششقاقل گویند و آن زردک صحرایی است ستبر و سنگین و به زردی مایل می باشد و قوه باه دهد. (برهان) (آنندراج). شقاقل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). حشفیفل. (یادداشت مؤلف). رجوع به شقاقل و شش کاکل شود
لغت نامه دهخدا
ششقاقل
بنگرید به شقاقل ریشه گرز بری، شش شاخ
تصویری از ششقاقل
تصویر ششقاقل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شقاقل
تصویر شقاقل
(دخترانه)
گیاهی پایا با برگهای معطر و ریشه های ضخیم و خوراکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشقاقل
تصویر اشقاقل
زردک صحرایی، ریشۀ گیاهی از نوع هویج که از آن مربا تهیه می کنند، نهشل، هشفیفل، شقاقل، گزربری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقاق
تصویر شقاق
مخالفت کردن، ناسازگاری، ترک، شکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقاقل
تصویر شقاقل
زردک صحرایی، ریشۀ گیاهی از نوع هویج که از آن مربا تهیه می کنند، نهشل، هشفیفل، اشقاقل، گزربری
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
نام طایفه ای از اکراد آذربایجان که بسبب مهاجرت با ترکان شاهسون مذهب شیعه را پذیرفته اند. (از تاریخ کرد ص 123)
لغت نامه دهخدا
(شُقْ قا)
مابین سرین تا جده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گیاهی است. (فرهنگ دزی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ترک و کفتگی که در رسغ دست و پای ستور پدید آید. (از بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). شکاف دست وپای: شقاق خردگاه. شقاق بحولیک. (یادداشت مؤلف). شکاف پای اسب. (مهذب الاسماء) (دهار)، نوعی از بیماری بواسیر که در مقعد پدید آید: و ینفع (البنفسج) من وجع الاسفل و شقاقه و اورامه. (تذکره ابن البیطار). و آنچه (از قرحه ها) سبب آن بواسیر بود یا شقاق یا خارش... (ذخیره خوارزمشاهی).
- شقاق الشفه، کفتگی لب. ترکیدگی لب. (یادداشت مؤلف) : از بیماریهای لب یکی آن است که کفتگی آرد و به تازی شقاق الشفه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به شقاق مقعد شود.
- شقاق سم، قسمی بیماری ستور. (یادداشت مؤلف).
- شقاق مقعد، شقاق المقعد، شقاق المقعده، کفتگی مقعد. ترکیدگی نشست. (یادداشت مؤلف). کفتگی لبهای شرج را گویند: مقعد را نیز بیماری کفتگی باشد و آنرا به تازی شقاق المقعد گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 249 شود.
،
{{اسم مصدر}} دشمنی. خصومت. مخالفت. خلاف. عداوت. دشمنانگی. (یادداشت مؤلف). ناسازگاری. دشمنی. نفاق. (فرهنگ فارسی معین)،
{{اسم}} جمع واژۀ شقّه و شقّه. (ناظم الاطباء). رجوع به شقه شود،
{{اسم مصدر}} مخالفت و عدم موافقت و اختلاف و نفاق و مخاصمت و عداوت و بغی و نافرمانی. (ناظم الاطباء) : پسر خرکاشی که خویش عاق و مایۀ شقاق بود از میان بگریخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 378).
- شقاق آمدن، سبب جدایی شدن. باعث فراق گشتن:
آن فزونی با خضر، آمد شقاق
گفت رو تو، مکثری هذا فراق.
مولوی.
- شقاق و نفاق، نفاق و شقاق، دشمنی و خصومت. مخالفت و ضدیت. دوتیرگی و اختلاف. (از یادداشت مؤلف) : عهد و میثاق ایشان را نفاق و شقاق داند. (سندبادنامه ص 179). خلقی بسیار از اهل شقاق و نفاق بر زمین انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273).
، تعرض، گناهکاری. (ناظم الاطباء)، (اصطلاح فقه) کراهت هر یک از زن و شوهر است از دیگری. در صورت ترس از ادامۀ شقاق و منتهی شدن به طلاق، بر حاکم است که از طرف زوجین دو حکم برگزیند. حکمهای مزبور اگر موفق به اصلاح شدند کلیۀ شروطی که بر زوجین تحمیل میکنند الزامی خواهد بود. و در صورت عدم موفقیت به اصلاح، و منجر شدن امر به افتراق اجازۀ زوج در طلاق و اجازۀ زوجه در بذل مهر اگر طلاق خلعی باشد لازم است. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به فرهنگ علوم تألیف سجادی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قی قِ)
اشقاقل. (منتهی الارب). شقاقل است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه). رجوع به اشقاقل و شقاقل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
جمع واژۀ عقنقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقنقل شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
کفتگی رسغ ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکافتن پوست از سرما و جز آن در دو دست و روی. بیماریی باشد ستور راو آن ترکیدگیها باشد بر سر رسغ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَقَ)
لغتی از حشفیفل. رجوع به حشفیفل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شاغول. شاقول. رجوع به شاغول و شاقول شود، آویزۀ ساعت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 128). لنگر ساعت. رجوع به شاغول و شاقول شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قُ)
گزر صحرایی و هشفیفل. (ناظم الاطباء). اشقاقل. شقیقل. هشقیقل. ششقاقل. گزر بری. ریشه گزر بری. (فرهنگ فارسی معین). زردک صحراییست و بهترین آن سطبر و سنگین و به زردی مایل باشد، اگر زن به خود گیرد بچه بیندازد و آنرا جزر اقلیطی خوانند. (برهان) (آنندراج). حشفیفل. صاحب مالایسع گوید: کلمه شقاقل نبطی باشد. اشقاقل. زردک ریگی. ششقاقل. درختی هندی است و در داروها بکار برند. (یادداشت مؤلف). گزر دشتی. بیخش را بهمن خوانند. (نزهه القلوب) (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). اشقاقل، آن تخم گزر بری است. (بحر الجواهر). اشقاقل است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخی است پرگره و باقروحه و اندک شیرینی و به سطبری انگشتی و دراز و ساق گیاه او پرگره و در هر گرهی برگی رسته و ثمرش بقدر نخود سیاه و مملو از رطوبت و گلش بزرگتر از بنفشه و منبتش در زیر اشجار متراکم و مکان نمناک. و مستعمل، بیخ او. قوتش تا چهار سال باقی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- مربای شقاقل، شقاقل که در شکر پزند و چون به غلظت رسید بکار برند و از خوشمزه ترین مرباهاست.
، (اصطلاح گیاه شناسی) شش شاخ است که گونه ای از گیاهان خاردار از تیره چتریان است و قرصعنه و قرسعنه و شوکۀ ابراهیم و قرصنه و شغذاب و ارینجیون و ارنجیون و ایرنج و کمافیطوس نیز نامند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شش شاخ و مترادفات دیگر شود، جنسی از ماهی ریزه. (ناظم الاطباء). جنسی از ماهی ریزه که بجهت قوت باه خورند. (برهان) (آنندراج) :
چند شقاقل خوری که سستی و قوت
بازنگردد به تو به زور شقاقل.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَقْ قا)
چوب بر و هیزم شکن. (مهذب الاسماء). این لفظ بر هیزم شکن اطلاق شود. (از انساب سمعانی) ، مردی که گفتار بی کردار دارد و خود را بیش از آنچه هست مینماید و به همنشینی با پادشاه و چیزهایی از این قبیل افتخار میکند و مینازد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَقْ قا)
ابوجعفر محمد بن اسحاق بن مهران شقاق بغدادی. از اسحاق بن یوسف افطس روایت کرد و عبدالله بن اسحاق بن خراسانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اِ قُ)
زردک صحرائی است و آنرا شقاقل بحذف اول نیز گویند. بهترین آن زرد و سطبر و سنگین باشد. قوت باه دهد. اگر زن آبستن بخود برگیرد، بچه بیندازد. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). تخم گزر بیابانی. (بحر الجواهر). جزر بری. (تحفه). شقاقل. نهسک. نهشل. گندگیاه. خرس گیاه. شش قاقل. خزاب. زردک ریگی. شقیقل. گزر صحرائی. بهندی پهازکی کاجر. (الفاظ الادویه). و صاحب اختیارات بدیعی آرد: اشقاقل و شغاقل و شقاقل و ششاقل و شقیقل و هشفیقل نیز گویند و آن جزر اقلیطی است و بپارسی گزر بری گویند و بهترین وی ستبر بود و لون آن بزردی زند و به وزن هنگبین بود و طبیعت او جالینوس گوید گرم است در سیوم و گویند گرم است و خشک و گویند گرم است در دویم و خشک است در سیم و منفعت وی آن است که باه را زیاده کند و قضیب را قوت دهدو ادرار بول بکند و شیر زیاده کند و اگر زن بخود برگیرد، بچه بیندازد و ورق آن اگر بکوبند و بعسل بیامیزند و بر ریش خورنده نهند، پاک گرداند. اما شقاقل شربتی از وی سه درم بود و مضر بود شبش و مصلح وی عسل است و بدل جلقوزه با بوزیدان. و رجوع به شقاقل شود، لقب نجیب زادگان که هنوز شوالیه نشده بودند، لقب نجیب زادگان معمولی، معلم سواری، چابک سوار. (از دزی ج 1 ص 25) (لغت فرانسه بفارسی سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاقّه و خلاف و دشمنی کردن و ضرر رسانیدن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مخالفت کردن با. دشمنی کردن با. (فرهنگ فارسی معین). مشاقّه. (منتهی الارب). مخالفت و دشمنی کردن. (غیاث). خلاف. (دهار) (مهذب الاسماء). و رجوع به مشاقه شود، در مشقت و دشواری انداختن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، یکسو شدن برخلاف مردمان. (ناظم الاطباء). یک طرف رفتن. (از آنندراج) (غیاث) ، با یکدیگر خلاف کردن. (دهار) (ترجمان القرآن). مخالفت و عداوت نمودن بر کسی. گویند: شاقه مشاقهً و شقاقاً، ای خالفه و عاداه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اصل وزن کلاً در نزد عبرانیان شاقل بود و آن را به نصف و ثلث و ربع تقسیم میکردند. اما شاقل مقدس وزن مضبوط و معینی شرعی بوده است و برخی را گمان چنان است که شاقل مقدس برابر با شاقل معمولی بوده است. (از قاموس کتاب مقدس). بابلیان شاقل را بجای اوقیه برای وزن اشیاء انتخاب کردند. (النقود العربیه ص 87) ، قسمی از پول طلا و نقرۀ غیرمسکوک. و شاقل را اقسامی باشد بدین ترتیب.
1- شاقل القدس، جهت وزن. 2- شاقل الدارج، جهت وزن اشیاء قیمتی چون زر و سیم. 3- شاقل الملک، کمتر باشد از شاقل قدس عادی. 4- شاقل النقود، نوعی از وزن بود. (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شقاق
تصویر شقاق
دشمنی، خصومت، ناسازگاری، نفاق، مخالفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاول
تصویر شقاول
یکی از مناصب لشکری (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشقاقه
تصویر تشقاقه
ترکی سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاقل
تصویر شقاقل
نهشل زردک ریگی گزر دشتی از گیاهان ریشه گرز بری، شش شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاقل
تصویر اشقاقل
از هندی زردک دشتی زردک ریگی مهر سلیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاق
تصویر شقاق
((ش))
دشمنی ورزیدن، دشمنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقاقل
تصویر شقاقل
((شَ قُ))
زردک صحرایی، گیاهیست از نوع هویج
فرهنگ فارسی معین
دشمنی، عناد، مخالفت، ناسازگاری، نفاق، ترک، درز، رخنه، شکاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترک برداشتن پوست، ترک برداشتن پاشنه ی پا، سفت شدن مقعد
فرهنگ گویش مازندرانی