جدول جو
جدول جو

معنی ششدانگه - جستجوی لغت در جدول جو

ششدانگه
(شَ / شِ گَ / گِ)
ششدانگ. (ناظم الاطباء). ششدانگ. چیزی است که در نوع خود تمام اجزا بود و مافوق نداشته باشد و بقدر تفاوت درجات گویند فلان چیز دو دانگه است یا سه دانگه. (آنندراج) ، ششدانگ. مردم تمام عیار. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ششدانگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادانه
تصویر شادانه
(دخترانه)
شاهدانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شش دانگ
تصویر شش دانگ
همگی و تمامی چیزی، ویژگی یک چیز تمام و کامل، تمامی یک خانه یا یک قطعه زمین، در موسیقی در آواز، ویژگی کسی که دارای صدایی با وسعت کامل می باشد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
درخت عناب، عناب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ / نِ)
مسدس.
- جهات ششگانه، شمال و جنوب و بالا و پایین و پیش و پس. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَهْ)
مرکب از شب + ’گه’ مخفف گاه پسوند زمان و مکان. شبانگاه:
شبانگه رسیدند دل ناامید
بدان دژ که خواندندی او را سپید.
فردوسی.
شبانگه چو بنشست بر تخت ماه
سوی آسیا شد به نزدیک شاه.
فردوسی.
شبانگه به درگاه بردش کشان
بر روزبانان مردم کشان.
فردوسی.
از گه مشرق چو طاووسی برآید بامداد
درگه مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند.
ناصرخسرو.
شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی.
خاقانی.
چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی
سر بر زمین خدمت یاران بی وفا.
خاقانی.
دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم
باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی.
خاقانی.
شبانگه به بوی خوش انگیختن
سحرگه به شربت برآمیختن.
نظامی.
جهاندار با فتح دمساز گشت
شبانگه به آرامگه بازگشت.
نظامی.
سحرگه پنج نوبت کوفت بر خاک
شبانگه چاربالش زد بر افلاک.
نظامی.
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید.
سعدی.
یکی را پسر گم شداز راحله
شبانگه بگردید در قافله.
سعدی.
روزی تا بشب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته. (گلستان سعدی). و رجوع به شبانگاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
مخفف شاهدانه است که تخم بنگ باشد و معرب آن شهدانج است. (برهان). شهدانج. شهدانق. شجرالقنب. (بحر الجواهر). و رجوع به شاهدانه و شاهدانج و شهدانج شود، مروارید بزرگ و نفیس. (ناظم الاطباء) ، بزرگترین دانه های سبحه، مصطکی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
بزرک. کتان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
شاهدانه. شهدانه. دانۀ کنب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گَهْ)
میدانگاه. مخفف میدانگاه. جای پهن فراخ که عاری از بنا باشد:
عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک
نعرۀ شیردلان در صف هیجا شنوند.
خاقانی.
کعبه را نام به میدانگه عام عرفات
حجرۀ خاص جهان داوردارا شنوند.
خاقانی.
بالای هفت خیمۀ پیروزه دان ز قدر
میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش.
خاقانی.
، میدان چوگان بازی و اسب سواری:
فراش صدرش هر شهی بهر چنین میدانگهی
چرخ از مه نو هر مهی چوگان نو پرداخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
تیره ای از طایفۀ ممزایی ایل چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
نام یکی از بخشهای شهرستان ساری. حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به دهستان کلیجان رستاق. از خاور به بخش چهاردانگه. از باختر به بخش سوادکوه. از جنوب به خطالرأس سلسله جبال البرز. از نظر آمار تابع شهرستان شاهی و از نظر فرمانداری تابع شهرستان ساری است. منطقۀ بخش کوهستانی است و ارتفاعات آن جز خطالرأس اصلی البرز که به واسطۀ برودت زیاد عاری از اشجار می باشد مستور از جنگلهای انبوه و راههای بخش محدود و صعب العبور است. هوای بخش مرطوب ومعتدل است و در کنار رودخانه ها برنج کشت می نمایند. اکثر قراء بخش در روی ارتفاعات واقع گردیده است. مرتفعترین قلل کوههای بخش عبارتند از: قلۀ نیزآباد، قلۀ چهارنو، قلۀ شاه دژ که آثار قلعه ای بسیار قدیمی در روی آن مشاهده می شود. شعب مختلفی از سلسلۀ اصلی البرز به طرف شمال کشیده شده که عموماً مستور از جنگهای انبوه می باشد. رود خانه مهم بخش: 1- رود مشهور تجن است. 2- از دره های جنوبی دشت فریم شعباتی به نام شیرین رود، اشک رود، عروس داماد، پاجی و شعب کوچک دیگرسرچشمه می گیرند و به رود خانه تجن متصل میگردند. 3- پس از اتصال دو رود خانه بالا از تنگۀ سلیمان ابتدا به رود خانه لاجیم سپس با رود خانه گرم آب چهاردانگه یکی شده بطرف ساری جاری می شود و بعد رود خانه زارمرود نیز به آن ملحق می گردد. محصول عمده بخش: برنج و غلات و لبنیات و عسل است. بخش دودانگه از پنج دهستان تشکیل شده تعداد ده و سکنۀ هر یک به شرح زیر است:
دهستان نرم آب 34 آبادی 5300 نفر
دهستان فریم 33 آبادی 4800 نفر
دهستان بندرج 17 آبادی 4800 نفر
دهستان پشت کوه 12 آبادی 5500 نفر
دهستان بنافت 10 آبادی 4800 نفر
جمع 106 آبادی و 25200 نفر
مرکز بخش دودانگه فعلاً آبادی کهنه ده واقع در وسط دهستان فریم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُگَ)
یکی از دهستانهای پنجگانه هوراند شهرستان اهر. آب آن از چشمه و رودخانه های محلی و قورچالی چای. آبادی: 20 پارچه. مرکز دهستان: هوراند. جمعیت آن در حدود 4150 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
مرکب آارهوس است از: دانگ + هاء. و آن در ترکیب با اعداد خاصه با عدد دو چهار و شش مستعمل است و تنها بکار نرود و کلمات دودانگه و چهاردانگه برای اسامی محل مخصوصاً بلوکات و بصورت اسم خاص مستعمل است. برای مثال به سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 51 و 56 و 57 و 123 و 124 رجوع شود. و در ترکیب ششدانگه به معنی تمام و کامل و دربست و همگی و کل چیزی است
لغت نامه دهخدا
تمامگی و همگی چیزی، در اصطلاح کشاورزان و مالکان تمامی و همگی آبادی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
میدانگاه: بالای هفت خیمه فیروزه دان ز قدر میدانگهی که هست دران عسکرسخاش. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تمام چیزی کل شی (زمین چیزی زمین خانه و غیره) (چه دانگ 6، 1 هر چیز است و شش دانگ 6، 6)، معادل سه اکتاو است. توضیح این که در تداول گویند فلانی شش دانگ می خواند من باب مبالغه است و کسی نمی تواند سه اکتاو بخواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش دانگ
تصویر شش دانگ
تمام چیزی
فرهنگ فارسی معین
دهستانی در ساری، روستایی در گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی