روناس. (ناظم الاطباء). روناس که بدان چیزها سرخ کنند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). شطیبه گیاهی است که در علاج نواصیر بکار است. (یادداشت مؤلف). رجوع به روناس شود
روناس. (ناظم الاطباء). روناس که بدان چیزها سرخ کنند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). شُطَیبَه گیاهی است که در علاج نواصیر بکار است. (یادداشت مؤلف). رجوع به روناس شود
چنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند چنگال خوست، چنگال خست، چنگال خوش، انگشتو، بشتزه، بشنزه، بشنژه
چَنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند چَنگال خوست، چَنگال خُست، چَنگال خوش، اَنگُشتو، بَشتِزَه، بَشنِزَه، بُشنِژَه
و یفتح علی الضعف (ش ت ر) . انگشت. ج، شناتر، مابین دو انگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضای مابین دو انگشت. (ناظم الاطباء)، انگشت زیادی و ذوالشناتر (شش انگشتی) لقب یکی از ملوک حمیر به همین سبب بوده است. (از اقرب الموارد)، گوشواره. (ناظم الاطباء)
و یفتح علی الضعف (ش َ ت َ رَ) . انگشت. ج، شَناتِر، مابین دو انگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضای مابین دو انگشت. (ناظم الاطباء)، انگشت زیادی و ذوالشناتر (شش انگشتی) لقب یکی از ملوک حِمْیَر به همین سبب بوده است. (از اقرب الموارد)، گوشواره. (ناظم الاطباء)
هرچیز منسوب و متعلق به ششتر (شوشتر) ، شوشتری. در قدیم قسمی جامۀ پوشیدنی گران قیمت بوده است منسوب به شوشتر. ثوب تستری. ثیاب تستریه. (از یادداشت مؤلف) : ز هندی و چینی و از بربری ز مصری و از جامۀ ششتری. فردوسی. افزون از پانصد ششصد هزار مرد بیرون آمده بودند... هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا ششتری یا ریسمانی... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم. لامعی. جان را به علم پوش چو پوشیدی تن را به ششتری و به کاکویی. ناصرخسرو. پریت ای برادر برهنه چراست اگر دیوت اندر خز ششتری است. ناصرخسرو. ، شوشتری. امروز قسمی گستردنی و فرش است کم بهاتر از قالی و زیلو. لیکن در قدیم قسمی جامۀ پوشیدنی گران قیمت بوده است. (یادداشت مؤلف)
هرچیز منسوب و متعلق به ششتر (شوشتر) ، شوشتری. در قدیم قسمی جامۀ پوشیدنی گران قیمت بوده است منسوب به شوشتر. ثوب تستری. ثیاب تستریه. (از یادداشت مؤلف) : ز هندی و چینی و از بربری ز مصری و از جامۀ ششتری. فردوسی. افزون از پانصد ششصد هزار مرد بیرون آمده بودند... هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا ششتری یا ریسمانی... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم. لامعی. جان را به علم پوش چو پوشیدی تن را به ششتری و به کاکویی. ناصرخسرو. پریت ای برادر برهنه چراست اگر دیوت اندر خز ششتری است. ناصرخسرو. ، شوشتری. امروز قسمی گستردنی و فرش است کم بهاتر از قالی و زیلو. لیکن در قدیم قسمی جامۀ پوشیدنی گران قیمت بوده است. (یادداشت مؤلف)
تختۀ نرد، کعبتین، بازی ششدر. (ناظم الاطباء) : ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام ز دست چارمخالف بنای هشت درم. سنایی. نرد جمال باخته با نیکوان دهر وندر فکنده مهرۀ خوبان به ششدره. سوزنی. گر بود چار شهر خراسان حرم مثال راهش کنون چو ششدرۀ نرد کرده اند. خاقانی. داو دل و جان نهم به عشقت در ششدره اوفتاد نردم. خاقانی. می درده و مهره نه بتعجیل این ششدرۀ ستمگران را. خاقانی. برده به چارم منظره مهره برون از ششدره نزل جهان را از بره صد خوان نو پرداخته. خاقانی. مانا که حریف خویش نشناخته ای در ششدره می باش که بد باخته ای. (از سندبادنامه ص 313). غادر را در ششدرۀ غدر راه خلاص بسته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). چون رهاند خویشتن را ای سره هیچکس در شش جهت در ششدره. مولوی. - ششدره برخاستن، از ششدر خلاص شدن. کنایه از رهایی یافتن از گرفتاری در بازی نرد: مهرۀ شادی نشست و ششدره برخاست نقش سه شش بر سه زخم کام برآمد. خاقانی. ، کنایه از عجز و تحیر است، محل هلاک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : مزن پنج نوبت برین چارطاق که بی ششدره نیست این نه رواق. نظامی. ، ایهام است به شش جهت مذکوره (عالم) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به ششدر شود
تختۀ نرد، کعبتین، بازی ششدر. (ناظم الاطباء) : ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام ز دست چارمخالف بنای هشت درم. سنایی. نرد جمال باخته با نیکوان دهر وندر فکنده مهرۀ خوبان به ششدره. سوزنی. گر بود چار شهر خراسان حرم مثال راهش کنون چو ششدرۀ نرد کرده اند. خاقانی. داو دل و جان نهم به عشقت در ششدره اوفتاد نردم. خاقانی. می درده و مهره نه بتعجیل این ششدرۀ ستمگران را. خاقانی. برده به چارم منظره مهره برون از ششدره نزل جهان را از بره صد خوان نو پرداخته. خاقانی. مانا که حریف خویش نشناخته ای در ششدره می باش که بد باخته ای. (از سندبادنامه ص 313). غادر را در ششدرۀ غدر راه خلاص بسته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). چون رهاند خویشتن را ای سره هیچکس در شش جهت در ششدره. مولوی. - ششدره برخاستن، از ششدر خلاص شدن. کنایه از رهایی یافتن از گرفتاری در بازی نرد: مهرۀ شادی نشست و ششدره برخاست نقش سه شش بر سه زخم کام برآمد. خاقانی. ، کنایه از عجز و تحیر است، محل هلاک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : مزن پنج نوبت برین چارطاق که بی ششدره نیست این نه رواق. نظامی. ، ایهام است به شش جهت مذکوره (عالم) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به ششدر شود
دوایی است که آنرا بیونانی سرخیوس و لبذیون خوانند، و معرب آن شیطرج است و به عربی مسواک الراعی خوانند. (برهان). شیترک. شاهتره. شیطرج. رجوع به شاهتره و شیطرج شود
دوایی است که آنرا بیونانی سرخیوس و لبذیون خوانند، و معرب آن شیطرج است و به عربی مسواک الراعی خوانند. (برهان). شیترک. شاهتره. شیطرج. رجوع به شاهتره و شیطرج شود
دهی است جزء دهستان غار، بخش ری شهرستان تهران، واقع در چهارده هزارگزی باختر ری، سرراه شوسۀ رباط کریم، در جلگه ای معتدل واقع است. جمعیت آن 273 نفر است که دارای مذهب شیعه و زبان فارسی اند. با آب قنات آبیاری میشود. محصولات آن عبارتند ازغلات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی آن زراعت است. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 123)
دهی است جزء دهستان غار، بخش ری شهرستان تهران، واقع در چهارده هزارگزی باختر ری، سرراه شوسۀ رباط کریم، در جلگه ای معتدل واقع است. جمعیت آن 273 نفر است که دارای مذهب شیعه و زبان فارسی اند. با آب قنات آبیاری میشود. محصولات آن عبارتند ازغلات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی آن زراعت است. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 123)
بشنزه. بشنژه. بشتیره. حلواییست که خرما و نان باریک کرده مثل چنگال یکجا میمالند. (شرفنامۀ منیری). حلوائیست که از آرد کنجد و خرما یا از نان باریک کرده مثل چنگال یکجا می مالند. (مؤیدالفضلاء). چنگالی باشد که می خورند و بسحاق اطعمه گوید که آردۀ کنجد و خرماست که در یکدیگر بمالند. (سروری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 196). چنگالی که از آرد کنجد و خرما و یا از نان گرم و روغن و دوشاب یا از نان تنگ و روغن و خرما سازند. (آنندراج). و رجوع به ناظم الاطباء شود: گرتیر بلا بارد در کوچۀ ماهیچه از نان سپری سازم و از بشتره آماجی. بسحاق اطعمه (از سروری)
بشنزه. بشنژه. بشتیره. حلواییست که خرما و نان باریک کرده مثل چنگال یکجا میمالند. (شرفنامۀ منیری). حلوائیست که از آرد کنجد و خرما یا از نان باریک کرده مثل چنگال یکجا می مالند. (مؤیدالفضلاء). چنگالی باشد که می خورند و بسحاق اطعمه گوید که آردۀ کنجد و خرماست که در یکدیگر بمالند. (سروری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 196). چنگالی که از آرد کنجد و خرما و یا از نان گرم و روغن و دوشاب یا از نان تنگ و روغن و خرما سازند. (آنندراج). و رجوع به ناظم الاطباء شود: گرتیر بلا بارد در کوچۀ ماهیچه از نان سپری سازم و از بشتره آماجی. بسحاق اطعمه (از سروری)
با هم آمدن و گرد آمدن پلک زبرین و برگشتن آن بدان سان که با پلک زیرین به خوبی منطبق و جفت نشود. (یادداشت مؤلف). انقلاب مزمن جفن به خارج. کوتاهی پلک چشم است و به سبب کوتاهی پلک اندر خواب و غیر آن پوشیده نشود و لبهای هر دو پلک بهم نرسد و خواب خداوند این چشم را خواب خرگوش گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
با هم آمدن و گرد آمدن پلک زبرین و برگشتن آن بدان سان که با پلک زیرین به خوبی منطبق و جفت نشود. (یادداشت مؤلف). انقلاب مزمن جفن به خارج. کوتاهی پلک چشم است و به سبب کوتاهی پلک اندر خواب و غیر آن پوشیده نشود و لبهای هر دو پلک بهم نرسد و خواب خداوند این چشم را خواب خرگوش گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)