- شریق
- خوردم، خوبروی، درخشان، خردچوز
معنی شریق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نور انداختن
روشن ساختن، نور انداختن، زیباروی شدن، به سوی مشرق توجه کردن، خشکانیدن گوشت در آفتاب، سه روز بعد از عید قربان که در قدیم عرب ها گوشت های قربانی را خشک می کردند
آفتابگاه، شکاف در
((تَ))
فرهنگ فارسی معین
روشن کردن، به سوی مشرق توجه کردن، نهادن پاره های گوشت در آفتاب تا خشک شود. ایام، سه روز پس از عید قربان که در آن، در قدیم گوشت های قربانی را خشک می کردند
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
راه، روش
انباز، هم سود
بزرگ منش
مرد نیکو و باریک قد، خوش قد و قامت
مصغر ازرق زاغ کبود
آتش سوز، سوزان
زمین پست علفناک
مشتاق، راغب، خاطر خواه
مونث شری برای اسپ و سرشت، مادوک زنی که همواره دختر زاید
سهیم، همدست، مشارک همباز همباغ هنباگ همکار همال هماس هنباز گفته اندکه دیگ باهنبازان بسیاربه جوش نیاید (تاریخ بیهغی) رسن، داماد انباز مشارکت همدست، جمع شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است
مرد بزگ قدر، اشراف، بزرگ قدر
نیام کویک (نخل)، برک (پارچه یکتانی)
رزه ریسمانی که برآن جامه شسته آویزند، کبار کبار ریسمان بافته شده از برگ نیام خرمابن، نوار (فیلم)، بویه دان
یونانی تازی گشته کاسنی کاشنی از گیاهان
پارسیی تازی گشته سریش بدخوی
بدکار، صاحب شر
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
آواره بی خانمان پس مانده بازمانده رانده
بریده گوشت، نازک و پهن شرم شرم زن چوز شرمگاه آلت تناسلی زن شرم زن، از اعلام مردانست
هم پیاله آب ناگوار آب کش
دمیدن بردمیدن روشنی بر آمدن (آفتاب و مانند آن) طلوع
چاک شده و نیمه شده، نیمه
مهربان، دلسوز، رحیم، پرمهر
پسر خوانده، کبتنگبین چوبی که بر سر آن موم انگبین دار گذارند و در کندو نهند تا کبت (زنبور عسل) بچگان را انگبین خوراند
دم فرو بردن، بانگ گوشخراش، واپسین آواز خر نفس کشیدن داخل شدن هوا در ریتین
غرق شده، فرورفته در آب