مثل و مانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء). مثل و مانند. گویند: لاشروی له، مثل و مانندی برای او نیست. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانند. (دهار)
مثل و مانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء). مثل و مانند. گویند: لاشروی له، مثل و مانندی برای او نیست. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانند. (دهار)
دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور با 406 تن سکنه. آب از قنات. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، ناخوش شدن مرد از خوردن طعام بدمزه، بد بوی دهن گردیدن از ناکردن خلال و مسواک، لبریز آب گردیدن وادی. (از منتهی الارب). تنگ شدن وادی. بسبب آب و مردم و بدشمردن اقامت درآن. (از اقرب الموارد) ، عاجز و تنگ شدن کسی به کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دبش (از دزی ج 1 ص 89)
دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور با 406 تن سکنه. آب از قنات. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، ناخوش شدن مرد از خوردن طعام بدمزه، بد بوی دهن گردیدن از ناکردن خلال و مسواک، لبریز آب گردیدن وادی. (از منتهی الارب). تنگ شدن وادی. بسبب آب و مردم و بدشمردن اقامت درآن. (از اقرب الموارد) ، عاجز و تنگ شدن کسی به کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دِبش (از دزی ج 1 ص 89)
نام قلعۀ شروان. (ناظم الاطباء) (دهار) (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات). در برهان و فرهنگ شعوری گفته نام قلعۀ شیروان است بلی تحقیق آن است که نام انوشیروان دادگر بوده و شهر شروان را به نام خود بنا نموده و طایفۀ سلاطین شیروان نیز از اولاد او بوده اند. (از انجمن آرا) (آنندراج). اما این وجه تسمیه بی اساس است جبال شروین در اطراف تبرستان در نزدیکی دیلم و گیلان واقع شده، این کوهها، کوههای صعب الوصول و غیر قابل مرور می باشند و در آنجا کوهی بلندتر و پردرخت تر از این کوهها یافت نشود. (از معجم البلدان) : نوگشته کهن شود علی حال ور نیست مگر که کوه شروین. ناصرخسرو
نام قلعۀ شروان. (ناظم الاطباء) (دهار) (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات). در برهان و فرهنگ شعوری گفته نام قلعۀ شیروان است بلی تحقیق آن است که نام انوشیروان دادگر بوده و شهر شروان را به نام خود بنا نموده و طایفۀ سلاطین شیروان نیز از اولاد او بوده اند. (از انجمن آرا) (آنندراج). اما این وجه تسمیه بی اساس است جبال شروین در اطراف تبرستان در نزدیکی دیلم و گیلان واقع شده، این کوهها، کوههای صعب الوصول و غیر قابل مرور می باشند و در آنجا کوهی بلندتر و پردرخت تر از این کوهها یافت نشود. (از معجم البلدان) : نوگشته کهن شود علی حال ور نیست مگر که کوه شروین. ناصرخسرو
نام یکی از سپهبدان و حکام تبرستان بوده که آن طایفه را ملک الجبال می گفته اند و بعد از او پسرش شهریار که پدر ملوک باوندیه بوده به پادشاهی مازندران رسید. (انجمن آرا) (آنندراج). شروین بن رستم بن سرخاب بن قارن بن شهریار بن شروین بن سرخاب بن مهر مردان بن سهراب پسر باوبن شاپور بن کیوس بن قباد یازدهمین از سپهبدان طبرستان. (یادداشت مؤلف). خاقانی در اشاره به اسپهبد طبرستان گوید: ضامن ارزاق من اوست مبادا که من منت شروین برم وانده شروان او. خاقانی نام انوشیروان دادگر بوده و شهر شروان را به نام خود بنا نموده و طایفۀ سلاطین شروان نیز از اولاد او بوده اند و شروین مخفف انوشیروان است. (انجمن آرا) (آنندراج). اما این وجه تسمیه اساس ندارد ابن سرخاب بن مهر مردان بن سهراب پسر باوبن شاپور بن کیوس، هفتمین از اسپهبدان طبرستان است. (یادداشت مؤلف) نام یکی از فرزندزادگان ملک کیوس برادر انوشیروان هم هست. (برهان)
نام یکی از سپهبدان و حکام تبرستان بوده که آن طایفه را ملک الجبال می گفته اند و بعد از او پسرش شهریار که پدر ملوک باوندیه بوده به پادشاهی مازندران رسید. (انجمن آرا) (آنندراج). شروین بن رستم بن سرخاب بن قارن بن شهریار بن شروین بن سرخاب بن مهر مردان بن سهراب پسر باوبن شاپور بن کیوس بن قباد یازدهمین از سپهبدان طبرستان. (یادداشت مؤلف). خاقانی در اشاره به اسپهبد طبرستان گوید: ضامن ارزاق من اوست مبادا که من منت شروین برم وانده شروان او. خاقانی نام انوشیروان دادگر بوده و شهر شروان را به نام خود بنا نموده و طایفۀ سلاطین شروان نیز از اولاد او بوده اند و شروین مخفف انوشیروان است. (انجمن آرا) (آنندراج). اما این وجه تسمیه اساس ندارد ابن سرخاب بن مهر مردان بن سهراب پسر باوبن شاپور بن کیوس، هفتمین از اسپهبدان طبرستان است. (یادداشت مؤلف) نام یکی از فرزندزادگان ملک کیوس برادر انوشیروان هم هست. (برهان)
به شب راه رفتن یا سفر کردن، شب بیداری، پارسایی زهد، شبگردی داروغگی، دزدی راهزنی، عیاری. یا جامه (لباس) شبروی. لباسی که برای عملیات به تن کنند: (امیر ارسلان گفت که پدر یک دست لباس شبروی میخواهم)
به شب راه رفتن یا سفر کردن، شب بیداری، پارسایی زهد، شبگردی داروغگی، دزدی راهزنی، عیاری. یا جامه (لباس) شبروی. لباسی که برای عملیات به تن کنند: (امیر ارسلان گفت که پدر یک دست لباس شبروی میخواهم)