- شروق
- دمیدن بردمیدن روشنی بر آمدن (آفتاب و مانند آن) طلوع
معنی شروق - جستجوی لغت در جدول جو
- شروق
- برآمدن آفتاب، طلوع کردن
- شروق ((شُ))
- طلوع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
آغاز
بد نهاد
ترکی کمباد آروغ در بیت ذیل از اوحدی با عیوق قافیه ظمده و شاید تسامح شاعراست: با چنین خوردن و چنین آروق که بری رخت خویش بر عیوق
دندان غروچه کردن
باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها
دزد دزد سرگردنه
خوردم، خوبروی، درخشان، خردچوز
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
نوعی خوانندگی شهری
آغاز گشتن، شروع شدن، ابتدا کردن
جمع شرط، پیمان، وفا بعهد
بدکار، شریر، زیاد شیطانی و مردم آزاری
رمنده، گریخته
جمع شرح، زنده ها گزاره ها (اسم جمع شرح: در شروح متعدد مثنوی چنین آمده
جمع شرج، آبراهه ها
جمع شروب، آبنوشندگان آب نوشنده، آب ناگوار
گفتار بیهوده و بیمعنی و باطل
کفتگی شکاف، جمع شق، سختی ها شکاف ها، راه ها روش ها گونه ها شکاف چاک کفتگی، جمع شقوق
دلسوز، مهربان
بلند گردیدن
رمنده، رمیده، گریخته
بدکار، صاحب شر، شریر
ترسیدن و گریختن، رمیدن
صاف شده، صافی، بی درد، دارای رواق
شرط ها، الزام و تعلیق چیزهایی به چیزهای دیگر، قرارها، پیمان ها، جمع واژۀ شرط
شرّ ها، بدیها، شرارتها، جمع واژۀ شرّ
فریق ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فریق برای مثال خسرو صاحب القرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی - ۴۲۳)
برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
آغاز کردن به کاری، کاری را آغاز کردن، ابتدا، آغاز
شروع کردن: آغاز کردن، آغازیدن
شروع کردن: آغاز کردن، آغازیدن
بلند شدن، افراخته شدن، بالا رفتن، به بلندی رسیدن، از جا برخاستن، دراز شدن چیزی
عرق ها، ریشه ها، اصل ها و ریشه های چیزی، رگ ها، جمع واژۀ عرق
عروق شعریه: در علم زیست شناسی مویرگ ها
عروق شعریه: در علم زیست شناسی مویرگ ها