جدول جو
جدول جو

معنی شروع - جستجوی لغت در جدول جو

شروع
آغاز کردن به کاری، کاری را آغاز کردن، ابتدا، آغاز
شروع کردن: آغاز کردن، آغازیدن
تصویری از شروع
تصویر شروع
فرهنگ فارسی عمید
شروع
(شُ)
جمع واژۀ شارع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به شارع شود
لغت نامه دهخدا
شروع
(شُ)
آغاز و فیال و ابتدا و اول. (ناظم الاطباء).
- شروع افتادن، شروع شدن. آغاز گشتن: اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 18).
- کلاس شروع،در سابق بر کلاس تهیه اطلاق می شد و پیش از کلاس اول کودکان، را برای تعلیم آماده می کردند.
، دیباچه. (ناظم الاطباء) ، حمله و هجوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شروع
(تَ وَحْ حی)
به کاری آغازیدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در کاری شدن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). به کاری درآمدن. (آنندراج). آغازیدن. آغاز کردن. روی آوردن به. رونهادن به. روی گذاشتن به. برداشت کردن. ابتدا کردن. بنیاد کردن. به کاری درشدن. اقدام کردن. (یادداشت مؤلف) ، در آب درآمدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). در آب شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گشاده کردن رسن را و هر دو کرانۀ آن را در گوشۀ دلو و مانند آن انداختن. رجوع به شرع شود، باز کردن پوست و کفانیدن آن را. رجوع به شرع شود، نیکو برداشتن و بلند کردن چیزی را. رجوع به شرع شود، راست شدن نیزه ها به سوی کسی، راست کردن نیزه ها را بسوی کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به شرع شود
لغت نامه دهخدا
شروع
آغاز گشتن، شروع شدن، ابتدا کردن
تصویری از شروع
تصویر شروع
فرهنگ لغت هوشیار
شروع
((شُ))
آغاز کردن، آغاز، ابتدا
تصویری از شروع
تصویر شروع
فرهنگ فارسی معین
شروع
آغاز
تصویری از شروع
تصویر شروع
فرهنگ واژه فارسی سره
شروع
آغاز، ابتدا، اوایل، بدو، عنفوان، مقدمه، نخست
متضاد: ختم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشروع
تصویر مشروع
آنچه مطابق شرع باشد و شرع آن را روا و جایز بداند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروع
تصویر دروع
جمع درع، زره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
روا، جایز و مطابق شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
((مَ))
جایز، روا، سازگار یا مطابق با شرع، شرعی
فرهنگ فارسی معین
حلال، روا، شرعی، قانونی، مجاز
متضاد: نامشروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
شرعيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
Legitimate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
légitime
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
לגיטימי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
مشروع
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
বৈধ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
ชอบด้วยกฎหมาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
halali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
正当な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
合法的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
정당한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
legítimo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
वैध
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
legittimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
legítimo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
законний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
легитимный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
legalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
legitim
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشروع
تصویر مشروع
legitiem
دیکشنری فارسی به هلندی