جمع واژۀ شرط. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شرط به معنی پیمان. (آنندراج). رجوع به شرط شود. شرطها و پیمانها. (ناظم الاطباء) : همچنین بر من است مر کتاب و خادمان و حجاب و جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام شروط و وفا بعهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
جَمعِ واژۀ شَرط. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ شرط به معنی پیمان. (آنندراج). رجوع به شرط شود. شرطها و پیمانها. (ناظم الاطباء) : همچنین بر من است مر کتاب و خادمان و حجاب و جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام شروط و وفا بعهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
این نسبت مربوط به نوشتن صکوک و سجلات می باشد. (از انساب سمعانی) ، صکاک. رئیس چک نویس. (از مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف). قباله نویس. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف)
این نسبت مربوط به نوشتن صکوک و سجلات می باشد. (از انساب سمعانی) ، صکاک. رئیس چک نویس. (از مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف). قباله نویس. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف)
لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده. (آنندراج). پیمان شده و ملزم کرده شده. تعلیق کرده شدۀ چیزی به چیزی دیگر. شرطشده. ملزم شده. الزام کرده شده. با شرط و پیمان. (از ناظم الاطباء). مقید. باقید. باشرط، مقابل مطلق. - مشروط بودن، عهد و پیمان و ارادت داشتن. (از آنندراج). دارای شرط و پیمان بودن و معلق بودن. (ناظم الاطباء) : هرکه در دنیا و دین با تو بود مشروطش مستشاری است که در هر دو جهان مؤتمن است. ملا شانی تکلو (از آنندراج). - امر غیرمشروط، (اصطلاح فلسفه) در فلسفه مقابل امر مشروط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امر مشروط، (اصطلاح فلسفه) در فلسفه مقابل امر قطعی و صریح و مطلق. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - واجب مشروط،رجوع به واجب مقید شود
لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده. (آنندراج). پیمان شده و ملزم کرده شده. تعلیق کرده شدۀ چیزی به چیزی دیگر. شرطشده. ملزم شده. الزام کرده شده. با شرط و پیمان. (از ناظم الاطباء). مقید. باقید. باشرط، مقابل مطلق. - مشروط بودن، عهد و پیمان و ارادت داشتن. (از آنندراج). دارای شرط و پیمان بودن و معلق بودن. (ناظم الاطباء) : هرکه در دنیا و دین با تو بود مشروطش مستشاری است که در هر دو جهان مؤتمن است. ملا شانی تکلو (از آنندراج). - امر غیرمشروط، (اصطلاح فلسفه) در فلسفه مقابل امر مشروط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امر مشروط، (اصطلاح فلسفه) در فلسفه مقابل امر قطعی و صریح و مطلق. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - واجب مشروط،رجوع به واجب مقید شود