جدول جو
جدول جو

معنی شرنقه - جستجوی لغت در جدول جو

شرنقه
(تَ وَحْ حُ)
بریدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شرنقه
پیله پیله ابریشم
تصویری از شرنقه
تصویر شرنقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ نَ قَ)
بمعنی وام و دین است. گویا که معرب زرنه است، یعنی زر نیست اورا. (شرح قاموس فارسی ص 752). دین. معرب زرنه، یعنی طلا با من نیست. (از منتهی الارب). دین. معرب زرنه، ای لیس معی الذهب، یعنی پول ندارم: و کانت عائشه رضی اﷲ عنها تأخذ الزرنقه کأنه معرب زرنه، ای الذهب لیس. (از محمد بن اسحاق بن خزیمه از تاج العروس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، زیادتی بسیار. (شرح قاموس فارسی). افزونی. (منتهی الارب). بیشی و افزونی. (ناظم الاطباء) ، حسن تام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکورو بودن. (شرح قاموس فارسی) ، بیع سلم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَخْ خُ)
پوشانیدن کسی را جامه و پنهان کردن. (منتهی الارب). جامه پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس فارسی) ، خریدن چیزی است به اکثر قیمت بوعده سپس فروختن آن بکمتر قیمت بر دست بایع یا بر دست دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خریدن چیزی است به نسیه... (شرح قاموس فارسی) ، آب کشیدن بر زرنوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبیاری کردن با زرنوق. (از اقرب الموارد). کشیدن آبست با زرنوق. (شرح قاموس فارسی) ، بنا کردن زرنوق را بر سر چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر پای کردن زرنوق است بر چاه. (شرح قاموس فارسی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَنَ قَ)
رشته مانندی است در چشم. (منتهی الارب). رشتۀ دو چشم است از پرتو آفتاب یا غرنوقی نرم که از گیاه منتشر شود. غزل العینین من شعاع الشمس او الغرنوق الناعم المنتشر من النبات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریدن جامه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از ظاهر کلمه در کتب لغت چنین برمی آید که این کلمه از شبرقه و شبراق و شبارق مشتق شده است. (حاشیۀ معرب جوالیقی ص 204). رجوع به شبرق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریدن شرناف کشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شرناف شود
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ دَ / دِ)
در تداول عامه سخت لخت لخت و پاره پاره. (از یادداشت مؤلف). به معنی ژولیده و پاره پاره و بدسرووضع و شلخته و بی بندوبار، تقریباً مرادف ’شندره’ است. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِمْ بَ / بِ)
شرمبه. در تداول عامه، پاره: شرنبه شرنبه، پاره پاره. در تداول زنان پاره پاره. با پاره های آویخته (جامه). (یادداشت مؤلف). رجوع به شرمبه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
خنق و فشردگی گلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ)
دهی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. جمعیت آن 160 تن و آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و گردو است. صنایع دستی زنان: فرش و گلیم بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
آفتاب گاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار). بر آفتاب. (مهذب الاسماء). جای آفتابگیر که در زمستان نشینند. (از اقرب الموارد). آفتاب رو. سینه کش آفتاب، آفتاب وقتی که برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آفتاب، دفعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ قَ)
داغی که بدان گوسپند گوش شکافته را داغ کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرنده
تصویر شرنده
لخت لخت و پاره پاره، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنقه
تصویر غرنقه
چشم بستن برابر آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
واحد اندازه گیری به اندازه ی یک پا بیل، خاک گل آلود که برای.، شیهه ی اسب
فرهنگ گویش مازندرانی