جدول جو
جدول جو

معنی شرمحی - جستجوی لغت در جدول جو

شرمحی
(شَ مَ حی ی)
توانا و قوی. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، شرامح و شرامحه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شرمح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ)
نوعی از کباب و نوعی از طعام باشد که با هم در فرن پزند. (برهان) (آنندراج). نوعی از طعام و کباب که با هم مخلوط پزند و از اشعار بسحاق معلوم میشود که آن را در سطل که ظرفی است مخصوص مینهادند چه در همه جا سطل شراحی گفته است. (فرهنگ لغات دیوان بسحاق اطعمه ص 179). قسمی از کباب که شرحه شرحه کرده باشند:
سطلکی چند شراحی به موقع باشد
که بچینیم در این خوان ز یمین و ز یسار.
بسحاق (دیوان اطعمه).
چندان بنشین تا بپزد دیگ شراحی
کان لحظه به دل میرسد از دوست پیامی.
بسحاق (دیوان اطعمه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نسبت به شراح که نام آبا اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
صفت و حالت ش-رمن. شرمندگی. شرمساری. شرمگینی. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / شُ رَ حی ی)
منسوب به شریح قاضی معروف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شرمنده. شرمناک. شرمسار. (از آنندراج). شرمگین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قزوینی. یا شرقی قزوینی. از گویندگان قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری قمری و به سال 1003 هجری قمری زنده بود و سمت خیاطی شاه عباس اول را داشته است. بیت زیر از اوست:
به جستجوی تو شرمنده گشته ام همه جا
ز بس که سرزده رفتم به منزل همه کس.
(از قاموس الاعلام ترکی) (فرهنگ سخنوران).
رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). دراز و طویل. (ناظم الاطباء). مرد دراز. (مهذب الاسماء). رجوع به شرمّح شود، توانا و قوی. ج، شرامح و شرامحه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَمْ مَ)
یا شرمح. دراز و طویل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شرحه که بطنی است از بنی اسامه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
برگرفته ازشرحه تازی ک باب کنجه (گویش شیرازی) کباب تکه نوعی کباب از گوشت شرحه شرحه (تکه تکه) می پختند و در سطل می نهادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمی
تصویر شرمی
خجلت شرمساری شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
((شَ))
نوعی کباب که از گوشت شرحه شرحه (تکه تکه) می پختند و در سطل می نهادند
فرهنگ فارسی معین