جدول جو
جدول جو

معنی شرغ - جستجوی لغت در جدول جو

شرغ
(شِ)
شرغ. (و به کسر افصح است). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شرغ. (ناظم الاطباء). رجوع به شرغ شود
لغت نامه دهخدا
شرغ
(شَ رَ)
شرغ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شرغ شود
لغت نامه دهخدا
شرغ
(شَ)
دهی است به بخارا. (منتهی الارب) (آنندراج). چرغ. نام قریه ای به بخارا. معرب چرغ است که نام یکی از دیه های بزرگ بخارااست و جمعی بدانجا منسوبند. از آنجمله است: ابوصالح و ابوحکیم و ابوالفضل. (یادداشت مؤلف) : بعد از آن پادشاه دیگر که شداسکجکت و شرغ و رامتین بنا کرد. (ترجمه تاریخ بخارای نرشخی ص 7). رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 حاشیۀ ص 179 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 63، 106 و 107 و فهرست تاریخ بخارا شود
لغت نامه دهخدا
شرغ
(شَ)
شرق. رجوع به شرغ شود
لغت نامه دهخدا
شرغ
(شَ)
شرغ. شرغ. غوک ریزه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شرغ
(شَ رَ)
بانگ تپانچه. (یادداشت مؤلف). شرق. رجوع به شرق شود
لغت نامه دهخدا
شرغ
صدای برخورد دوجسم با یکدیگر، صدایی که از نواختن سیلی برخیزد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرف
تصویر شرف
(پسرانه)
بزرگواری، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
(شُ)
غوک ریزه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شرغ شود، نام گیاهی و یا نام بار آن گیاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ شَ رَ / شَ شَ)
بانگ بهم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف). شرق شرق. رجوع به شرق شرق شود
لغت نامه دهخدا
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرج
تصویر شرج
نوع و قسم، فرقه، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح
تصویر شرح
بیان، کشف، باز نمودن، چگونگی، روشن کردن، گزارش، گشودن، وسعت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغ
تصویر برغ
به ناز ونعمت زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرر
تصویر شرر
پاره آتش که بجهد، آتشپاره، سرشک آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرز
تصویر شرز
تند و خشمگین، زورمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرس
تصویر شرس
خارک خارکوچک شوره گز بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرط
تصویر شرط
لازم گردانیدن، پیمان کردن، گرو بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارغ
تصویر شارغ
ترکی دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغ
تصویر سرغ
شاخه رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغ
تصویر ترغ
اسبی باشد سرخ رنگ که آنرا کهر خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست شکاری از رده شکاریان روزانه جزو راسته عقابها که حثه اش از باز و حتی از کلاغ معمول نیز کوچکتر است. استخوان تارس پای این پرنده بلند و قوی و نیروی پنجه هایش متوسط و بالها و پرهای دمش طویل است. چرغ برنگهای خاکستری بالکه های سیاه و سفید دیده میشود چرخ صقر
فرهنگ لغت هوشیار
کادمند سوداگر، برگزیده اسپ کوه، راه، سوی، بشتر سر دلم جوششی است باخارش که پوست را سیاه کنددرفرهنگ عربی فارسی لاروس واژه کهیرآمده کهیریاکییرجوششی است با خارش که پوست را سرخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرغ
تصویر آرغ
بادگلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرغوف
تصویر شرغوف
پک درختی (پک قورباغه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرغوفیات
تصویر شرغوفیات
پک درختیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرم
تصویر شرم
حیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرح
تصویر شرح
آشکاری، فرانمون، گزارش، زند، ریز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرط
تصویر شرط
سامه، بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرق
تصویر شرق
خاور، خورآیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرم
تصویر شرم
آزرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرف
تصویر شرف
آبرو، بزرگ منشی، پیره ها، نزدیک به
فرهنگ واژه فارسی سره
صدای شکستن چیزی خشک مثل چوب خشک یا چینی آلات
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای شکستن چوب، صدای شکستن چینی آلات، صدای تند باران
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای باران تند ریزش مداوم باران
فرهنگ گویش مازندرانی