جدول جو
جدول جو

معنی شرعبه - جستجوی لغت در جدول جو

شرعبه
(تَ)
شرعب الادیم شرعبه، برید پوست را به درازا. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرعه
تصویر شرعه
آبراهه، راه آب، راهگذر آب، مجرای آب، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرابه
تصویر شرابه
رشته ها و منگوله هایی که از کنارۀ چیزی آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعبه
تصویر شعبه
بخشی از یک فروشگاه، شرکت یا اداره، شاخۀ درخت، چیزی فرعی که از یک اصل جدا شود، مثل رودی کوچک از رودخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شربه
تصویر شربه
شارب، سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ بَ)
جست ناگاه که ازآن بترسند، و آن چنان است که کسی با جهش نزد تو بنشیند و چون تو غافل بوده ای سبب ترس گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیابان و هر جای ترسناک که از آن هراسی در دل افتد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ عَ)
آبشخور. آبشخوار: شرعۀ ممالک او از شوائب کدورت صافی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 5). از شرعۀ لطفت و صحیفۀ کرمت به شربتی آب حیات و فصلی از باب نجات بهره مند شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 188). شرعۀ شریعت ازغبار بدعت نگاهداشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
صاحب تاج العروس گوید: شربه مقدار سیراب شدن از آب است مانند حسوه و غرفه و لقمه. یک مقدار خوردنی از آب و جز آن. (منتهی الارب). جرعه. شربت، آنچه را که یک دفعه آشامند. (از اقرب الموارد). یکبار خوردن. (منتهی الارب) ، شربت. در اصطلاح پزشکی از این لفظ مفهوم تناول اراده شود و خواه آن شی ٔ جامد باشد یا مایع و ازاین جهت است که گویند: شربتی از فلان دوا یک مثقال است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، خرمابن که از دانه روید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَبْ بَ)
جایگاهی است بین سلیله و ربذه. گویند: در موقع مسافرت به مکه وقتی که از نقره وماوان بگذرند به شربه میرسند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَبْ بَ)
زمین گیاه ناک که در آن درخت نباشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه و روش کار. یقال: مازال علی شربه واحده، ای علی امر واحد، یعنی بر امر واحد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جانب وادی و در حدیث سهل ’ان أخاه عبداﷲ وجدقتیلا فی شربه’ بدین معنی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ بَ)
نام دو موضع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شِبَ)
سرخی روی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مقدار سیرابی از آب. (منتهی الارب). مقدار سیرابی از آب، چون حسوه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شربه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ بَ)
بسیارآب خوار. (از اقرب الموارد). نیک آب خوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
فوفل. پوپل. (یادداشت مؤلف). رجوع به پوپل شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ بَ)
جمع واژۀ رعب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رعب در معنی (جای درنشاندن...) شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ عَ)
راه پیداکردۀ خدای بر بندگان در بندگی و راه روشن و راست. و منه قوله تعالی ’: لکل ه جعلنامنکم شرعهً و منهاجاً’ (قرآن 48/5). (از منتهی الارب). راه. شریعت. شریعه. راه دین. (مهذب الاسماء). راه مسلمانی. (دهار). نهاد دین. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 61) ، زه. وتر، زه کمان. (مهذب الاسماء). رودۀ کمان. چلّۀ کمان. (غیاث اللغات) ، رود که بزنند. (مهذب الاسماء) ، دام مرغ سنگخوار، مثل و مانندچیزی. (منتهی الارب). یقال: هذه شرعه هذه، این ماننداین است. (از ناظم الاطباء). ج، شرع. جج، شراع
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ بَ)
تأنیث مرعب. رجوع به مرعب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ بی یَ)
جایگاهی است در جزیره، وقعه ای دراین مکان وقوع یافته است. (یادداشت به خط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ را بَ / بِ)
منگوله. علاقه. طره. سچاق. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 201). دسته ای از ترمۀ زرین و یا سیمین و مانند آن که زینت را بر دستۀ شمشیر و دوش و کمربند و پرده آویزند. دسته ای از ملیله یا مروارید منضد بهم آورده که آویزند زینت را یا که از سربندشمشیر یا کمر آویزند. (یادداشت مؤلف) :
دیدم به پرده شاهد والا که تافته
بر رویش از شرابۀ مشکین کلاله بود.
نظام قاری (دیوان البسه ص 77).
- شرابۀ تتق، سنبله. (دیوان نظام قاری ص 164).
- شرابۀ سلطنتی، طره و منگوله ای که در جامه های سلاطین به کار می رفت: شاه دارای کلاهی است که اطراف آن را رشتۀ شرابۀ سلطنتی گرفته و گوشه های بلند آن روی شانۀ شاه افتاده. (تاریخ ایران باستان ج 3ص 2703).
- شرابۀ شمشیر، دسته ای از ملیله یا مروارید منضد به هم آورده که از سربند شمشیر آویزند.
، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی) ، نام درختی است. رجوع به هس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ)
ساغر و پیالۀ شراب. (از ناظم الاطباء). پیاله. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ بُ بَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ عی یَ)
شرعیه. مؤنث شرعی. منسوب به شرع. ج، شرعیات: احکام شرعیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرع و شرعی شود.
- دعاوی شرعیه، ادعاها و اختلافات شرعی: دستور آن بود که قاضی اصفهان بغیر از جمعه در خانه خود به تشخیص دعاوی شرعیۀ مردم... می رسید. (تذکرهالملوک ص 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ بی ی)
لقب عبیدۀ تابعی. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ بَ / بِ)
در تداول عامۀ قزوین: ریش ریش. شرنبه. پاره. ژنده. جرمبه. رجوع به شرنبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
گوسپندانی که آب خورده بازگردند و در پی یکدیگر روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِمْ بَ / بِ)
شرمبه. در تداول عامه، پاره: شرنبه شرنبه، پاره پاره. در تداول زنان پاره پاره. با پاره های آویخته (جامه). (یادداشت مؤلف). رجوع به شرمبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جرعبه
تصویر جرعبه
نیکو آب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرعه
تصویر شرعه
زه کمان، زه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعبه
تصویر شعبه
شاخ درخت، دسته، فرقه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شارب، آبخورها بروت ها بسیارنوشی، کاسه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده بسیارنوشی، کاسکه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرعیه
تصویر شرعیه
داتیک کیشیک مونث شرعی: احکام شرعیه، جمع شرعیات
فرهنگ لغت هوشیار
آویزه منگوله رشته ها و منگوله هایی که از کنار و حاشیه چیزی آویزند، جمع شراریب، لوله هایی از شیشه باریک که از داخل آن ها نخ بیرون کنند برای آویزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعبه
تصویر شعبه
((شُ بَ یا بِ))
شاخه، جوی آبی که از یک نهر بزرگ جدا گردد، فرقه، دسته، فرعی که از اصلی جدا شود، جمع شعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرابه
تصویر شرابه
((شَ رّ بَ یا بِ))
رشته ها و منگوله هایی که از کنار و حاشیه چیزی آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعبه
تصویر شعبه
شاخه
فرهنگ واژه فارسی سره