جست ناگاه که ازآن بترسند، و آن چنان است که کسی با جهش نزد تو بنشیند و چون تو غافل بوده ای سبب ترس گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیابان و هر جای ترسناک که از آن هراسی در دل افتد. (ناظم الاطباء)
جست ناگاه که ازآن بترسند، و آن چنان است که کسی با جهش نزد تو بنشیند و چون تو غافل بوده ای سبب ترس گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیابان و هر جای ترسناک که از آن هراسی در دل افتد. (ناظم الاطباء)
آبشخور. آبشخوار: شرعۀ ممالک او از شوائب کدورت صافی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 5). از شرعۀ لطفت و صحیفۀ کرمت به شربتی آب حیات و فصلی از باب نجات بهره مند شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 188). شرعۀ شریعت ازغبار بدعت نگاهداشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
آبشخور. آبشخوار: شرعۀ ممالک او از شوائب کدورت صافی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 5). از شرعۀ لطفت و صحیفۀ کرمت به شربتی آب حیات و فصلی از باب نجات بهره مند شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 188). شرعۀ شریعت ازغبار بدعت نگاهداشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
صاحب تاج العروس گوید: شربه مقدار سیراب شدن از آب است مانند حسوه و غرفه و لقمه. یک مقدار خوردنی از آب و جز آن. (منتهی الارب). جرعه. شربت، آنچه را که یک دفعه آشامند. (از اقرب الموارد). یکبار خوردن. (منتهی الارب) ، شربت. در اصطلاح پزشکی از این لفظ مفهوم تناول اراده شود و خواه آن شی ٔ جامد باشد یا مایع و ازاین جهت است که گویند: شربتی از فلان دوا یک مثقال است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، خرمابن که از دانه روید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
صاحب تاج العروس گوید: شربه مقدار سیراب شدن از آب است مانند حسوه و غرفه و لقمه. یک مقدار خوردنی از آب و جز آن. (منتهی الارب). جرعه. شربت، آنچه را که یک دفعه آشامند. (از اقرب الموارد). یکبار خوردن. (منتهی الارب) ، شربت. در اصطلاح پزشکی از این لفظ مفهوم تناول اراده شود و خواه آن شی ٔ جامد باشد یا مایع و ازاین جهت است که گویند: شربتی از فلان دوا یک مثقال است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، خرمابن که از دانه روید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
زمین گیاه ناک که در آن درخت نباشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه و روش کار. یقال: مازال علی شربه واحده، ای علی امر واحد، یعنی بر امر واحد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جانب وادی و در حدیث سهل ’ان أخاه عبداﷲ وجدقتیلا فی شربه’ بدین معنی است. (از اقرب الموارد)
زمین گیاه ناک که در آن درخت نباشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه و روش کار. یقال: مازال علی شربه واحده، ای علی امر واحد، یعنی بر امر واحد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جانب وادی و در حدیث سهل ’ان أخاه عبداﷲ وجدقتیلا فی شربه’ بدین معنی است. (از اقرب الموارد)
منگوله. علاقه. طره. سچاق. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 201). دسته ای از ترمۀ زرین و یا سیمین و مانند آن که زینت را بر دستۀ شمشیر و دوش و کمربند و پرده آویزند. دسته ای از ملیله یا مروارید منضد بهم آورده که آویزند زینت را یا که از سربندشمشیر یا کمر آویزند. (یادداشت مؤلف) : دیدم به پرده شاهد والا که تافته بر رویش از شرابۀ مشکین کلاله بود. نظام قاری (دیوان البسه ص 77). - شرابۀ تتق، سنبله. (دیوان نظام قاری ص 164). - شرابۀ سلطنتی، طره و منگوله ای که در جامه های سلاطین به کار می رفت: شاه دارای کلاهی است که اطراف آن را رشتۀ شرابۀ سلطنتی گرفته و گوشه های بلند آن روی شانۀ شاه افتاده. (تاریخ ایران باستان ج 3ص 2703). - شرابۀ شمشیر، دسته ای از ملیله یا مروارید منضد به هم آورده که از سربند شمشیر آویزند. ، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی) ، نام درختی است. رجوع به هس شود
منگوله. علاقه. طره. سچاق. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 201). دسته ای از ترمۀ زرین و یا سیمین و مانند آن که زینت را بر دستۀ شمشیر و دوش و کمربند و پرده آویزند. دسته ای از ملیله یا مروارید منضد بهم آورده که آویزند زینت را یا که از سربندشمشیر یا کمر آویزند. (یادداشت مؤلف) : دیدم به پرده شاهد والا که تافته بر رویش از شرابۀ مشکین کلاله بود. نظام قاری (دیوان البسه ص 77). - شرابۀ تتق، سنبله. (دیوان نظام قاری ص 164). - شرابۀ سلطنتی، طره و منگوله ای که در جامه های سلاطین به کار می رفت: شاه دارای کلاهی است که اطراف آن را رشتۀ شرابۀ سلطنتی گرفته و گوشه های بلند آن روی شانۀ شاه افتاده. (تاریخ ایران باستان ج 3ص 2703). - شرابۀ شمشیر، دسته ای از ملیله یا مروارید منضد به هم آورده که از سربند شمشیر آویزند. ، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی) ، نام درختی است. رجوع به هس شود
شرعیه. مؤنث شرعی. منسوب به شرع. ج، شرعیات: احکام شرعیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرع و شرعی شود. - دعاوی شرعیه، ادعاها و اختلافات شرعی: دستور آن بود که قاضی اصفهان بغیر از جمعه در خانه خود به تشخیص دعاوی شرعیۀ مردم... می رسید. (تذکرهالملوک ص 3)
شرعیه. مؤنث شرعی. منسوب به شرع. ج، شرعیات: احکام شرعیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرع و شرعی شود. - دعاوی شرعیه، ادعاها و اختلافات شرعی: دستور آن بود که قاضی اصفهان بغیر از جمعه در خانه خود به تشخیص دعاوی شرعیۀ مردم... می رسید. (تذکرهالملوک ص 3)
لقب عبیدۀ تابعی. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
لقب عبیدۀ تابعی. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.