جدول جو
جدول جو

معنی شرره - جستجوی لغت در جدول جو

شرره(شَ رَ رَ)
یکی شرر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد شرر، یعنی یک پاره آتش. (ناظم الاطباء). یکپاره آتش که بجهد. (آنندراج). جذوۀ آتش
لغت نامه دهخدا
شرره
اخگر پاره ظتش که بچهد
تصویری از شرره
تصویر شرره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهره
تصویر شهره
(دخترانه)
مشهور و نامی، مشهور، نامدار و نامور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شراره
تصویر شراره
(دخترانه)
جرقه آتش، گرمای سوزان، عشق فراوان، نامی کردی، درخشش، روشنی، جرقه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شربه
تصویر شربه
شارب، سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرحه
تصویر شرحه
قطعۀ گوشت، پارۀ گوشت
شرحه شرحه: پاره پاره، قطعه قطعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجره
تصویر شجره
یک درخت، درخت، شجره نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
شرفاک، هر صدای آهسته، صدای پا، شرفانگ، شرفالنگ، برای مثال کاروان شکر از مصر رسید / شرفۀ گام و درا می آید (مولوی۲ - ۳۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
گنگرۀ قصر، کنگرۀ دیوار
فرهنگ فارسی عمید
جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها بدست میاید، بطریق مصنوعی هم ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرکه
تصویر شرکه
بالانک دام کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیره
تصویر شیره
آب انگور که آنرا جوشانده تا غلیظ شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکره
تصویر شکره
شکارچی، شکار کننده، صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفره
تصویر شفره
کارد بزرگ، کرانه پیکان و تیزی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقره
تصویر شقره
سرخ و سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمره
تصویر شمره
تباهرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرعه
تصویر شرعه
زه کمان، زه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهره
تصویر شهره
مشهور، نامدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروه
تصویر شروه
نوعی خوانندگی شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتره
تصویر شتره
بی سلیقه و بی نظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطره
تصویر شطره
نیمه ای نر نیمه ای ماده دو نیمه نر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعره
تصویر شعره
رمکانگاه زیر شکم که موی زهار می روید، رمکان موی چوز موی، دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراره
تصویر شراره
آتشپاره و جرقه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
بهترین داراک، بدترین داراک از واژگان دوپهلو نام گروهی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شارب، آبخورها بروت ها بسیارنوشی، کاسه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده بسیارنوشی، کاسکه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرحه
تصویر شرحه
قطعه گوشت پاره گوشت. یا شرحه شرحه. پاره پاره قطعه قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
خشمکین تند، پرتوان، سخت درشت خشمناک خشمگین، زورمند قوی، تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشره
تصویر شرشره
پاره کردن پاره
فرهنگ لغت هوشیار
گرو سامه، جلویز روانبودی زندان وبندبسته تنم اگرنه زلفک مشکین اوبدی جلویز (طاهرفضل) پاسبان پاسدار، پیشمرگ، شهربانی درست آن شرته است ازشرتا هندی ک پارسی ک بادیار باد موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبره
تصویر شبره
برز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریه
تصویر شریه
مونث شری برای اسپ و سرشت، مادوک زنی که همواره دختر زاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاره
تصویر شاره
هیئت، لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برره
تصویر برره
جمع بار نیکو کاران صالحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره
تصویر شجره
نسب نامه، فهرست اسامی گذشتگان که بترتیب نوشته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار