جدول جو
جدول جو

معنی شرحاف - جستجوی لغت در جدول جو

شرحاف
(شِ)
پیکان پهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنکه پشت پایش پهن و عریض باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ نَ / نِ فُ)
تیز کردن، چنانکه کارد و مانند آنرا
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
پوست شکوفۀ خرمابن نر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ)
برگ کشت که دراز و انبوه شود چنانکه ببرند آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شرناف است. (از اقرب الموارد). غلۀ درازبرگ. (مهذب الاسماء). به معنی شرناف است. (آنندراج). رجوع به شرناف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَخْ خُ)
بریدن شریاف کشت را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
برگ کشت که دراز و انبوه شده ببرند آن را. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شریاف و آن برگ کشت است که دراز و انبوه شود چنانکه ببرند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شریاف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریدن شرناف کشت را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
آمادۀ حمله بر دشمن. (منتهی الارب). کسی که مستعد و آماده بر حملۀ دشمن بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
کنگره. ج، شراریف. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آبی است به نجد و چند محل به این نام وجود دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ)
مشارفه. با همدیگر مفاخرت کردن. (ناظم الاطباء). مخفف فعال از شرف و آن بزرگی و علو باشد. (از معجم البلدان) ، برآمدن و مطلع شدن بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا