مقداری از آشامیدنی که به یک بار آشامیده شود، مخلوط عصارۀ میوه و آب که قند یا شکر در آن حل کرده باشند، در پزشکی داروی آشامیدنی حاوی قند شربت الماس: کنایه از شمشیر آبدار، شمشیر تیز شربت حیوان: آب حیات، شربت خضر
مقداری از آشامیدنی که به یک بار آشامیده شود، مخلوط عصارۀ میوه و آب که قند یا شکر در آن حل کرده باشند، در پزشکی داروی آشامیدنی حاوی قند شربت الماس: کنایه از شمشیر آبدار، شمشیر تیز شربت حیوان: آب حیات، شربت خضر
یکی از نادانان و نابخردان معروف عرب است که در حماقت بدو مثل زنند: ’هو احمق من شرنبث’. از حماقتهای او یکی بود که پولی در فلاتی در زیر خاک پنهان کرد وسایۀ ابر را که استثناءً در آن هنگام آنجا افتاده بود نشان گذاشت ولی وقتی برای جستجوی مال برگشت سایه را ندید و پول را از دست داد. (از اقرب الموارد)
یکی از نادانان و نابخردان معروف عرب است که در حماقت بدو مثل زنند: ’هو احمق من شرنبث’. از حماقتهای او یکی بود که پولی در فلاتی در زیر خاک پنهان کرد وسایۀ ابر را که استثناءً در آن هنگام آنجا افتاده بود نشان گذاشت ولی وقتی برای جستجوی مال برگشت سایه را ندید و پول را از دست داد. (از اقرب الموارد)
گیاه برهم نشستۀ یکدیگر را پوشیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوه از گیاه. غملی. اما این کلمه در شعر لبید شرببه با ’هاء’ آمده است. (از اقرب الموارد)
گیاه برهم نشستۀ یکدیگر را پوشیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوه از گیاه. غملی. اما این کلمه در شعر لبید شرببه با ’هاء’ آمده است. (از اقرب الموارد)
آشامیدنی: چندانکه شربت مرگ را تجرع افتد... هرآینه بدوباید پیوست. (کلیله و دمنه). شربتهای تلخ که آن روزتجرع افتد واجب کند که محبت دنیا را بر دلها سرد کند. (کلیله و دمنه). هر که درگاه ملوک را لازم گیرد و از... تجرع شربتهای تلخ تجنب ننماید... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). جو تا که هست خام غذای خر است و بس چون پخته گشت شربت عیسی ناتوان. خاقانی. چو فراغت رسیدمان از خورد از غذاهای گرم و شربت سرد. نظامی. شربت خاص خورد و خلعت خاص یافت از قرب حق برات خلاص. نظامی. - شربت غرور: ور فلک شربت غرور دهد سنگ بر ساغر فلک فکنید. خاقانی. - شربت وصل: از لب بفرست شربت وصل ای یار اگر شفای او بینی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 691). ، آنگاه که آن را مطلق آرند آب قراح به قند یا شکر شیرین کرده باشد. (در تداول فارسی). آب که در آن قند حل کرده اند. آب سرد که با قند آن را شیرین کرده باشند. (یادداشت مؤلف). آن را از قند و عسل و دوشاب هم کنند. (برهان). جلاب: جده ای بود مرا... چیزهای پاکیزه ساختی از خوردنی و شربتها. (تاریخ بیهقی). نالش او را کشید مادر و فرزند شربت او را چشید عمه و خاله. ناصرخسرو. قدحی برف آب در دست گرفته و شکر در آن ریخته... فی الجمله شربت از دست نگارینش بگرفتم. (گلستان سعدی). خادما شربت پربرف و عرق پیش آور با طبقهای پر از نقل و به رویش دستار. بسحاق اطعمه. ، آب میوه ها که با شکر و یا عسل پخته قوام آورند. (ناظم الاطباء). آب میوه ها و یادواها و گلهای تر و خشک در آب خیسانیده و جوشانیده با شکر و یا عسل قوام آورده. (فهرست مخزن الادویه). - شربت آلات، انواع شربتها که از آب میوه ها پخته باشند. (ناظم الاطباء). ، در اصطلاح پزشکی از این لفظ مفهوم تناول اراده شود خواه آن شی ٔ جامد باشد یا مایع و از این جهت است که گویند: شربتی از فلان دوا یک مثقال است. (ازکشاف اصطلاحات الفنون) : گفتا بدهم داروی با حجت و برهان لیکن بنهم مهری محکم بلبت بر زآفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش برخوردنی و شربت من پیر هنرور راضی شدم و مهر بکرد آنگه دارو هر روز بتدریج همی داد مزور. ناصرخسرو. شربتهای خنک، چون: شراب غوره و شراب انار و سکنجبین... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از شربتهای معروف است: شربت زوفا. شربت زرک نعناعی. شربت زرک. شربت ریواج. شربت دینار. شربت خرغوله. شربت حماض ترنج. شربت حب الاس. شربت تمر هند. شربت جو.شربت بزوری گرم. شربت بزوری. شربت بزوری سرد. شربت بادرنجبویه. شربت بادام. شربت انجبار. شربتهای طبی: شربت بیدمشک. شربت بنفشه. شربت هفت بادام. شربت نعناع. شربت کوکنار. شربت نیلوفر. شربت لیموی سفرجلی. شربت گل مکرر. شربت گل گاوزبان. شربت خشخاش. شربت فواکه: شربت غوره. شربت عناب. شربت صندل. شربت سیب و صندل. شربت سیب. شربت سوسن. شربت سکنجبین. رجوع به کتب طبی قدیم و مخزن الادویه و تحفه و جز اینها شود. - شربت ساختن، درست کردن شربت.آماده کردن شربت: بعد از آن از بهر او شربت بساخت تا بخورد و پیش دختر میگداخت. مولوی. - شربت کردن، شربت ساختن. شربت دادن: عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند. مولوی. - شربت گرم آب، مسهل بود و دوای قی را نیز گویند: امتحان را کار فرما ای کیا شربت گرم آب ده بهر نما. مولوی (مثنوی چ کلالۀ خاور ص 70). ، مأخوذ از شربه تازی. در اصطلاح اطبا مقدار دوائی خشک یا تر که در یکبار خورده شود. (غیاث اللغات). مقدار خوراک طبی از داروئی مایع. مقدار خوراک از دارو. مقداری که توان آشامید از دوائی مایع و توسعاً غیرمایع. (یادداشت مؤلف) مقداری از هر دارو که یکبار خورده شود. (ناظم الاطباء). یک جرعه آب. یک جرعه دارو: شادنج عسلی... و دم الاخوین و... همه را برب آبی بسرشند شربتی از دو درم تا پنجدرم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند جوزبوا دارچینی... شربتی چند گوز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند زیره و نطرون از هریکی یک مثقال و یک شربت کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، آشام. جرعه. غمجه.مقداری که توان آشامید از مایعی: جهانی کجاشربت آب سرد نیرزد بر او دل چه داری به درد. فردوسی. بر آن نهادند که... شربتی از این (از شراب) بدو دهند تاچه پدیدار آید، چنان کردند و شربتی از این... دادند... گفتند: دیگر خواهی، گفت: بلی، شربتی دیگر بدو دادند در طرب کردن... آمد و گفت یک شربت دیگر بدهید...پس شربت سوم بدو دادند. (نوروزنامه). اسب را آسایش داد و خود از آب چشمه شربتی تجرع کرد. (سندبادنامه ص 253). هر مرد که شربتی از آن آب بخوردی، ظاهر صورت او منعکس شدی. (سندبادنامه ص 251). خواهم که جملۀ آب این دریا را که در پیش ماست به یک شربت بخوری. (سندبادنامه ص 305). شبانگاه آمدی مانند نخجیر وز آن حوضه بخوردی شربتی شیر. نظامی. شه چونان پارۀ شبان را دید شربتی آب خورد و دست کشید. نظامی. ... سر در بیابان نهاد... تا تشنه و بیطاقت بچاهی برسید قومی برو گرد آمده هر شربت آبی به پشیزی همی آشامیدند. (گلستان سعدی). ما به یک شربت چنین بیخود شدیم دیگران چندین قدح چون خورده اند؟ سعدی. ، زهر مذاب. (یادداشت مؤلف). - شربت دادن، زهر دادن: هم در شب بفرمود تا قاورد را شربت دادند و هر دو پسرش را میل کشیدند. (راحهالصدور راوندی). - شربت زهر، زهر مذاب: که بسا مخلصا که شربت زهر نوش کرد از برای همدردی. خاقانی. شربت زهر ار تو دهی تلخ نیست کوه احد ار تو نهی نیست بار. سعدی. ، نام دارویی است که آن را فراسیون گویند و به عربی صوف الارض و حشیشهالکلب خوانند و آن گندنای کوهی است. (برهان)
آشامیدنی: چندانکه شربت مرگ را تجرع افتد... هرآینه بدوباید پیوست. (کلیله و دمنه). شربتهای تلخ که آن روزتجرع افتد واجب کند که محبت دنیا را بر دلها سرد کند. (کلیله و دمنه). هر که درگاه ملوک را لازم گیرد و از... تجرع شربتهای تلخ تجنب ننماید... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). جو تا که هست خام غذای خر است و بس چون پخته گشت شربت عیسی ناتوان. خاقانی. چو فراغت رسیدمان از خورد از غذاهای گرم و شربت سرد. نظامی. شربت خاص خورد و خلعت خاص یافت از قرب حق برات خلاص. نظامی. - شربت غرور: ور فلک شربت غرور دهد سنگ بر ساغر فلک فکنید. خاقانی. - شربت وصل: از لب بفرست شربت وصل ای یار اگر شفای او بینی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 691). ، آنگاه که آن را مطلق آرند آب قراح به قند یا شکر شیرین کرده باشد. (در تداول فارسی). آب که در آن قند حل کرده اند. آب سرد که با قند آن را شیرین کرده باشند. (یادداشت مؤلف). آن را از قند و عسل و دوشاب هم کنند. (برهان). جلاب: جده ای بود مرا... چیزهای پاکیزه ساختی از خوردنی و شربتها. (تاریخ بیهقی). نالش او را کشید مادر و فرزند شربت او را چشید عمه و خاله. ناصرخسرو. قدحی برف آب در دست گرفته و شکر در آن ریخته... فی الجمله شربت از دست نگارینش بگرفتم. (گلستان سعدی). خادما شربت پربرف و عرق پیش آور با طبقهای پر از نقل و به رویش دستار. بسحاق اطعمه. ، آب میوه ها که با شکر و یا عسل پخته قوام آورند. (ناظم الاطباء). آب میوه ها و یادواها و گلهای تر و خشک در آب خیسانیده و جوشانیده با شکر و یا عسل قوام آورده. (فهرست مخزن الادویه). - شربت آلات، انواع شربتها که از آب میوه ها پخته باشند. (ناظم الاطباء). ، در اصطلاح پزشکی از این لفظ مفهوم تناول اراده شود خواه آن شی ٔ جامد باشد یا مایع و از این جهت است که گویند: شربتی از فلان دوا یک مثقال است. (ازکشاف اصطلاحات الفنون) : گفتا بدهم داروی با حجت و برهان لیکن بنهم مهری محکم بلبت بر زآفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش برخوردنی و شربت من پیر هنرور راضی شدم و مهر بکرد آنگه دارو هر روز بتدریج همی داد مزور. ناصرخسرو. شربتهای خنک، چون: شراب غوره و شراب انار و سکنجبین... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از شربتهای معروف است: شربت زوفا. شربت زرک نعناعی. شربت زرک. شربت ریواج. شربت دینار. شربت خرغوله. شربت حماض ترنج. شربت حب الاس. شربت تمر هند. شربت جو.شربت بزوری گرم. شربت بزوری. شربت بزوری سرد. شربت بادرنجبویه. شربت بادام. شربت انجبار. شربتهای طبی: شربت بیدمشک. شربت بنفشه. شربت هفت بادام. شربت نعناع. شربت کوکنار. شربت نیلوفر. شربت لیموی سفرجلی. شربت گل مکرر. شربت گل گاوزبان. شربت خشخاش. شربت فواکه: شربت غوره. شربت عناب. شربت صندل. شربت سیب و صندل. شربت سیب. شربت سوسن. شربت سکنجبین. رجوع به کتب طبی قدیم و مخزن الادویه و تحفه و جز اینها شود. - شربت ساختن، درست کردن شربت.آماده کردن شربت: بعد از آن از بهر او شربت بساخت تا بخورد و پیش دختر میگداخت. مولوی. - شربت کردن، شربت ساختن. شربت دادن: عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند. مولوی. - شربت گرم آب، مسهل بود و دوای قی را نیز گویند: امتحان را کار فرما ای کیا شربت گرم آب ده بهر نما. مولوی (مثنوی چ کلالۀ خاور ص 70). ، مأخوذ از شربه تازی. در اصطلاح اطبا مقدار دوائی خشک یا تر که در یکبار خورده شود. (غیاث اللغات). مقدار خوراک طبی از داروئی مایع. مقدار خوراک از دارو. مقداری که توان آشامید از دوائی مایع و توسعاً غیرمایع. (یادداشت مؤلف) مقداری از هر دارو که یکبار خورده شود. (ناظم الاطباء). یک جرعه آب. یک جرعه دارو: شادنج عسلی... و دم الاخوین و... همه را برب آبی بسرشند شربتی از دو درم تا پنجدرم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند جوزبوا دارچینی... شربتی چند گوز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند زیره و نطرون از هریکی یک مثقال و یک شربت کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، آشام. جرعه. غمجه.مقداری که توان آشامید از مایعی: جهانی کجاشربت آب سرد نیرزد بر او دل چه داری به درد. فردوسی. بر آن نهادند که... شربتی از این (از شراب) بدو دهند تاچه پدیدار آید، چنان کردند و شربتی از این... دادند... گفتند: دیگر خواهی، گفت: بلی، شربتی دیگر بدو دادند در طرب کردن... آمد و گفت یک شربت دیگر بدهید...پس شربت سوم بدو دادند. (نوروزنامه). اسب را آسایش داد و خود از آب چشمه شربتی تجرع کرد. (سندبادنامه ص 253). هر مرد که شربتی از آن آب بخوردی، ظاهر صورت او منعکس شدی. (سندبادنامه ص 251). خواهم که جملۀ آب این دریا را که در پیش ماست به یک شربت بخوری. (سندبادنامه ص 305). شبانگاه آمدی مانند نخجیر وز آن حوضه بخوردی شربتی شیر. نظامی. شه چونان پارۀ شبان را دید شربتی آب خورد و دست کشید. نظامی. ... سر در بیابان نهاد... تا تشنه و بیطاقت بچاهی برسید قومی برو گرد آمده هر شربت آبی به پشیزی همی آشامیدند. (گلستان سعدی). ما به یک شربت چنین بیخود شدیم دیگران چندین قدح چون خورده اند؟ سعدی. ، زهر مذاب. (یادداشت مؤلف). - شربت دادن، زهر دادن: هم در شب بفرمود تا قاورد را شربت دادند و هر دو پسرش را میل کشیدند. (راحهالصدور راوندی). - شربت زهر، زهر مذاب: که بسا مخلصا که شربت زهر نوش کرد از برای همدردی. خاقانی. شربت زهر ار تو دهی تلخ نیست کوه احد ار تو نهی نیست بار. سعدی. ، نام دارویی است که آن را فراسیون گویند و به عربی صوف الارض و حشیشهالکلب خوانند و آن گندنای کوهی است. (برهان)
صاحب تاج العروس گوید: شربه مقدار سیراب شدن از آب است مانند حسوه و غرفه و لقمه. یک مقدار خوردنی از آب و جز آن. (منتهی الارب). جرعه. شربت، آنچه را که یک دفعه آشامند. (از اقرب الموارد). یکبار خوردن. (منتهی الارب) ، شربت. در اصطلاح پزشکی از این لفظ مفهوم تناول اراده شود و خواه آن شی ٔ جامد باشد یا مایع و ازاین جهت است که گویند: شربتی از فلان دوا یک مثقال است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، خرمابن که از دانه روید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
صاحب تاج العروس گوید: شربه مقدار سیراب شدن از آب است مانند حسوه و غرفه و لقمه. یک مقدار خوردنی از آب و جز آن. (منتهی الارب). جرعه. شربت، آنچه را که یک دفعه آشامند. (از اقرب الموارد). یکبار خوردن. (منتهی الارب) ، شربت. در اصطلاح پزشکی از این لفظ مفهوم تناول اراده شود و خواه آن شی ٔ جامد باشد یا مایع و ازاین جهت است که گویند: شربتی از فلان دوا یک مثقال است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، خرمابن که از دانه روید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
زمین گیاه ناک که در آن درخت نباشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه و روش کار. یقال: مازال علی شربه واحده، ای علی امر واحد، یعنی بر امر واحد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جانب وادی و در حدیث سهل ’ان أخاه عبداﷲ وجدقتیلا فی شربه’ بدین معنی است. (از اقرب الموارد)
زمین گیاه ناک که در آن درخت نباشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه و روش کار. یقال: مازال علی شربه واحده، ای علی امر واحد، یعنی بر امر واحد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جانب وادی و در حدیث سهل ’ان أخاه عبداﷲ وجدقتیلا فی شربه’ بدین معنی است. (از اقرب الموارد)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کردن و بازایستادن. (آنندراج). تمکث. (اقرب الموارد). تمکث و تباطؤ. (المنجد) : خدیو گیتی ستان را در اوقات تلبث در آن کشورو تربث در آن بوم و بر، هر روز سالی و هر ماه نو گزنده تر از هلالی می نمود. (درۀ نادره چ شهیدی ص 486)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کردن و بازایستادن. (آنندراج). تمکث. (اقرب الموارد). تمکث و تباطؤ. (المنجد) : خدیو گیتی ستان را در اوقات تلبث در آن کشورو تربث در آن بوم و بر، هر روز سالی و هر ماه نو گزنده تر از هلالی می نمود. (درۀ نادره چ شهیدی ص 486)
گیاهی است که گوسفندان چرند. تمک. بیدور. ج، حرابث. نباتیست از نباتهای زمین نرم. (منتهی الارب). یقال: اطیب اللبن ما رعی الحربث و السعدان. (معجم البلدان). گیاهی است دارای برگ های دراز و نرم که خود نیز برگهای ریز دارند و خوشبوی و گرم و تند است. در دوم خشک است. بوی بد را از دهان زائل کند. و قولنج و سؤهضم را سود دهد، سدّه را باز کند و چون گوسفندش بخورد گوشت و شیر آن خوش طعم شود. موجب صداع است و کزبره مصلح آن است. بدل آن برنجاسف باشد. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
گیاهی است که گوسفندان چرند. تمک. بیدور. ج، حَرابث. نباتیست از نباتهای زمین نرم. (منتهی الارب). یقال: اطیب اللبن ما رعی الحربث و السعدان. (معجم البلدان). گیاهی است دارای برگ های دراز و نرم که خود نیز برگهای ریز دارند و خوشبوی و گرم و تند است. در دوم خشک است. بوی بد را از دهان زائل کند. و قولنج و سؤهضم را سود دهد، سُدّه را باز کند و چون گوسفندش بخورد گوشت و شیر آن خوش طعم شود. موجب صداع است و کزبره مصلح آن است. بدل آن برنجاسف باشد. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس