جدول جو
جدول جو

معنی شربتخانه - جستجوی لغت در جدول جو

شربتخانه
(شَ بَ نَ / نِ)
اطاقی که در آن شربت و امثال آن است. (فرهنگ نظام). جای نگهداری شربتها: شغل صاحب جمع مزبور (شغل صاحب جمع شربتخانه) آن است که اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او شود... (تذکرهالملوک چ 2 ص 33). مشرف شربتخانه سی و پنج تومان مواجب داشته. (تذکرهالملوک چ 2 ص 63). صاحب جمع شربت خانه غانات مبلغ ده تومان مواجب... (تذکرهالملوک چ 2 ص 70)
لغت نامه دهخدا
شربتخانه
نوشیخانه، گنجه داروها (مخزن اذدویه) محل شربت مخزن نوشیدنی ها (در دیوان دولتی)، مخزن ادویه تبنگوی داروها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتخانه
تصویر بتخانه
جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان، کنایه از جای زنان پادشاهان، حرم، فغستان، در تصوف کنایه از عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراب خانه
تصویر شراب خانه
میخانه، میکده، خم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرب خانه
تصویر طرب خانه
طرب سرای، جای شادی و طرب، محل عیش و عشرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
خانه ای که شب ها درویشان در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
(بُ نَ / نِ)
خانه بتان. مرکز و معبد بتها. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خانه بت. جای بت. هیکل. (دهار). بیت الصنم. بتکده. فغستان. بهار. بغستان. بیت الاصنام. دارالاوثان. دارالاصنام. فرخار. (یادداشت مؤلف). معبد بت پرستان. بتستان. صنم خانه. (از آنندراج). عبعب. (منتهی الارب). دژهرج. ناجرمک. بهارخانه. بهرمن. جائی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان. (ناظم الاطباء) : و آنجا (بسمنگان) کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). لهاسا شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند اندک. (حدود العالم).
وگر تراملک هندوان بدیدی روی
سجود کردی و بت خانهاش برکندی.
شهید بلخی.
که بتخانه را هیچ نگذاشتی
کلید در پرده او داشتی.
فردوسی.
که ما را به هر جای دشمن نماند
به بت خانه ها در برهمن نماند.
فردوسی.
یکی بت خانه آزر دوم بت خانه مشکو
سدیگر جنت العدن و چهارم جنت المأوی.
منوچهری.
شهی که روز و شب او را جز این تمنانیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
فرخی.
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه گر بشنوی.
عنصری.
به طفلی بت شکست از عقل در بت خانه شهوت
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش.
خاقانی.
گر کعبه جویی با ریا بتخانه سازی سجده جا
ور بت پرستی با صفا کعبه ثناخوان آیدت.
خاقانی.
قبلۀ من خاک بتخانه است هان ای طیر هان
سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم.
خاقانی.
از بت خانه آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که کتابت آن دلالت میکرد که چهل هزار سال است تا بنای آن بت خانه نهاده اند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). قریب ده هزاربتخانه در این قلاع بنا کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). بر حوالی و جوانب آن هزار سنگ بنیاد نهاده و آن را بتخانه ها ساخته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412).
هر نظری جان جهانی شده
هر مژه بت خانه جانی شده.
نظامی.
گه آری تو چیزی ز بتخانه ای
گهی آشنائی ز بیگانه ای.
نظامی.
شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده.
نظامی.
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت.
مولوی.
که سرگشتۀ دون یزدان پرست
هنوزش سر از خم بتخانه مست.
سعدی (بوستان).
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود.
حافظ.
مقصود من از کعبه و بت خانه توئی تو
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه.
خیالی (شیخ بهائی).
- آیین بتخانه، بت پرستی. پرستش بتان:
از آن پیش کآیین بتخانه بود
یکی گنبد نیم ویرانه بود.
نظامی.
- بت خانه چین، عبادتگاه مردم چین. بهار چین:
جهان دید سرتاسر آراسته
چو بت خانه چین پر از خواسته.
فردوسی.
همی بینم این دشت آراسته
چو بت خانه چین پر از خواسته.
فردوسی.
گر آید خسرو از بت خانه چین
ز شورستان نیابد شهد شیرین.
نظامی.
بتی دارم که چین ابروانش
حکایت میکند بت خانه چین.
سعدی (طیبات).
- بت خانه فرخار، نام بت خانه شهر معروف ترکستان:
بوستان گویی بت خانه فرخار شدست
مرغکان چون شمن و گلبنگان چون وثنا.
منوچهری.
فرخار بزرگ و نیک جاییست
گر معدن آن بت نواییست.
؟
لغت نامه دهخدا
(ضَنَ / نِ)
ضرابخانه. میخکده. دارالضرب
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ نَ / نِ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه شبستر، در جنوب باختری بخش واقع و از شمال به میشوداغ (میشاب) از جنوب به بخش دهخوارقان و از خاور به دهستان خامنه و از باختر به شهرستان شاهپور محدود است. قراء دهستان قسمتی در ساحل دریاچۀ ارومیه و 6 آبادی آن در جزیره شاهی است و خط آهن و شوسۀ تبریز و جلفا از این دهستان عبور می کند. از 19 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و در حدود 12610 تن جمعیت دارد و دیه های مهم آن: کافی الملک، هریس، تیل، مشنق، کوزه کنان، کشک، گمیچی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. 176 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات ومیوۀ جنگل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
خانه شب. شبستان که حرم سرای پادشاهان باشد. (از برهان). مرادف شبستان. (آنندراج). شبستان وحرم سرای پادشاهان. (ناظم الاطباء) ، خانه ای که شبها درویشان در آن به سر برند. (ناظم الاطباء) (از برهان). خانه ای را گویند که برای نزول غربا و فقرا در شب مقرر کرده باشند. (آنندراج) :
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب ازبهر درویش شبخانه ساخت.
سعدی.
، خلوتگاهی که شبها در آن عبادت کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَبْ بَ نَ / نِ)
خانه چهارگوش. مکعب.
- مربع خانه نور، کنایه از خانه کعبه است. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ نَ / نِ)
صورتخانه (آنندراج). شاید بتخانه:
به روی خویش کوی وبرزن من
چو لعبت خانه نوشاد دارد.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
آنجا که شراب نگه دارند. جای شراب فروشی. (فرهنگ نظام). میخانه. میکده. خم خانه. خم دان. خمکده. خمستان: فرمود هر شرابی که از شرابخانه برداشته بودند در رود جیلم ریختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543). از شراب خانه احسان کأس فضل بر دست افاضل نهاد. (سندبادنامه ص 35).
شه را به شرابخانه بردند
سرمست به ساقیش سپردند.
نظامی.
ساقی ز می شرابخانه
پیش آر می چو ناردانه.
نظامی.
چه کمی درآید ای جان به شراب خانه تو
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم.
عطار.
گر می بجان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات خوشتر خاک شرابخانه.
سعدی.
زاهد اگر به حور و قصورست امیدوار
ما را شرابخانه قصورست و یار حور.
حافظ.
نخفته ام به خیالی که می پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست ؟
حافظ.
شش قلاجوی شراب از شراب خانه خاص. (ترجمه محاسن اصفهان ص 91) ، در اصطلاح صوفیان، عالم ملکوت را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح صوفیان باطن عارف کامل که در آن باطن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ نَ / نِ)
محل شادی و خوشگذرانی. عشرت گاه. (فرهنگ فارسی معین) : نوای نشاط و خرمی به عشرت خانه ناهید رسانید. (حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 155). در بعضی از منزهات بستانها و عشرتخانه ها به عیش و نشاط و طرب مشغول بود. (تاریخ قم ص 145)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ نَ / نِ)
طرب سرای. طرب گاه. جایگاه شادی و طرب:
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه ازین کهگل کرد.
حافظ.
در زوایای طرب خانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تُ بَ نَ / نِ)
مقبره. (آنندراج). تربت. گور:
ایاز از شبنم مژگان وضو کرد
به تربت خانه محمود رو کرد.
حکیم زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ خَ)
نام یکی از دهستانهای بخش درمیان، شهرستان بیرجند و محدود است از طرف شمال خاوری به دهستان مؤمن آباد از باختر به دهستان قیس آباداز شمال به دهستان گل فریز. جلگه ای و کوهستانی و معتدل و محصول غلات است، مردم آن از ایلات خوزستانند که در زمان نادرشاه به این محل کوچانده شده اند. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان قالیبافی. این دهستان از 19 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده است و 10598 تن تقریبی نفوس دارد. قراء مهم آن دهکده سهل آباد و مختاران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرابخانه
تصویر شرابخانه
میکده خمکده میخانه میکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربت خانه
تصویر تربت خانه
گورگاه آرامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبخانه
تصویر شبخانه
خوابگاه، حرمسرا، قسمتی از مسجدهای بزرگ که دارای سقف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتخانه
تصویر بتخانه
مرکز ومعبد بتها، بتکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرب خانه
تصویر ضرب خانه
زراب خانه میخکده ضرابخانه دار الضرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشرتخانه
تصویر عشرتخانه
محل خوشگذرانی، عشرتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربخانه
تصویر طربخانه
محل عیش و عشرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتخانه
تصویر بتخانه
((بَ وَ))
بتکده، جایی که در آن بت را نگهداری و پرستش می کنند، حرم، حرمسرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
((شَ نِ))
شبستان
فرهنگ فارسی معین
خرابات، خمخانه، رسومات، شرابکده، میخانه، میکده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طرب سرا، عشرتکده، عشرت خانه، طرب آباد
فرهنگ واژه مترادف متضاد