جدول جو
جدول جو

معنی شران - جستجوی لغت در جدول جو

شران
شرنده، در حال شریدن، ویژگی آبی که پیاپی فروریزد و روان باشد
تصویری از شران
تصویر شران
فرهنگ فارسی عمید
شران
(شُ / شِرْ را)
پیاپی ریزنده و روان. (برهان) (آنندراج). روان و پیاپی ریزنده. (ناظم الاطباء).
- باران شران، به اعتبار پیاپی ریختن و به این معنی به کسر ’ش’ هم آمده است و عربان ثجاج گویند. (برهان) (آنندراج). بارانی که پیاپی ریزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شران
(شِرْ را)
شهر مهم ساتراپی مزپتامی (بین النهرین امروزی) و امروز معروف به حران است که بواسطۀ عبور حضرت ابراهیم و شکست کراسوس معروف شده
لغت نامه دهخدا
شران
پیاپی ریزان و روان، باران
تصویری از شران
تصویر شران
فرهنگ لغت هوشیار
شران
((شُ رّ))
پیاپی ریزان و روان، باران
تصویری از شران
تصویر شران
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرین
تصویر شرین
(دخترانه)
در گویش سمنان شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شروان
تصویر شروان
(پسرانه)
نام سرزمینی در جنوب شرقی قفقاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آران
تصویر آران
(پسرانه)
دشت نسبتا گرم و صاف، دارای طبیعت گرم، اسم شهری قدیمی که قباد ان را بنا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبان
تصویر شبان
(پسرانه)
چوپان، گله بان
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَرْ را نَ)
یکی شران. (منتهی الارب). رجوع به شران شود
لغت نامه دهخدا
(شُ نِ)
پوست مار که انداخته باشد، جامۀ پاره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
به معنی شرانق. (منتهی الارب). رجوع به شرانق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشر. اشر. متکبر. مغرور. شادی کننده. ج، اشاری ̍، اشاری ̍. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تثنیۀ بشر. (ناظم الاطباء). رجوع به بشر شود
لغت نامه دهخدا
جائی است به یمن: و فی بلد بنی غصین معدن فضه عند الحشران بالخرابه الغادیه عند حشران عند الجربتین الکبیرتین. (از کتاب الاکلیل همدان بنقل چاپ کننده کتاب الجماهر در ص 268)
لغت نامه دهخدا
ابن فورک نام فورک یحیی است. وی از شاذکونی و محمد بن بکیر روایت کند. رجوع به ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 234 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شراس
تصویر شراس
پارسی تازی شگته به شیوه قلب سریش چسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراق
تصویر شراق
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
افراشته دکل بادبان گردن شتر سایبان، زه کمان، چادرشامیانه بادبان کشتی، خیمه شامیانه، سایبان، زه کمان که مادام بر کمان است، گردن شتر، جمع اشرعه شرع
فرهنگ لغت هوشیار
مرغراه راهی که ازمیان مرغزار بند کفش از دوال، جمع شرک، گیاه خشک باران رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرار
تصویر شرار
پاره آتش که برجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراب
تصویر شراب
آشامیدنی، نوشیدنی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرطان
تصویر شرطان
شاخ بره نام دوستاره که درآغازبهاردر آسمان دیده می شوند
فرهنگ لغت هوشیار
خرید، فروش، کناره کنار، فروش ازواژگان دوپهلو، بهای کالا خریدن، فروش (از اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
بهترین داراک، بدترین داراک از واژگان دوپهلو نام گروهی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شذان
تصویر شذان
گزاک گونه ای پشه، آزار، توان کنار سدر ازدرختان کنار دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
چوپان را گویند که چرادهنده و محافظت کننده گوسفند باشد، گله بان، رمه یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خران
تصویر خران
مطیع و فرمانبردار و رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حران
تصویر حران
تشنه، عطشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بران
تصویر بران
برنده قاطع برا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آران
تصویر آران
آرنج، مرفق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دران
تصویر دران
روباه، جمع درن، ریمناک ها، جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبان
تصویر شبان
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شراب
تصویر شراب
می
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شریان
تصویر شریان
سرخرگ
فرهنگ واژه فارسی سره