جدول جو
جدول جو

معنی شراع - جستجوی لغت در جدول جو

شراع
بادبان کشتی، هر چیز برافراشته مانند خیمه و سایه بان
تصویری از شراع
تصویر شراع
فرهنگ فارسی عمید
شراع
(شِ)
زه کمان مادام که بر کمان است، گردن شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بادبان کشتی. ج، اشرعه و شرع. (از منتهی الارب). هر چیز که قرار داده شود و برافراشته گردد. (از اقرب الموارد). ج، اشرعه، شرع. بادبان کشتی. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) :
چو کشتیی که حبل او ز دم ّ او
شراع او سرون او قفای او.
منوچهری.
پیوسته شراع صیت جاهت را
برکشتی بحر بیکران بندم.
مسعودسعد.
، نیزه و سنان، سایبان. (ناظم الاطباء). سایه بان. سایه وان. (مهذب الاسماء). شادروان. سراپرده. شامیانه. خیمه. (ناظم الاطباء) :
گزیده شراعی بیاراستند
نیاطوس را پیش او خواستند.
فردوسی.
باغ ارم شراع تو باشد به روز خوان
بیت الحرم رواق تو باشد به روز باش.
منوچهری.
شراعی که از پر سیمرغ بود
بدادش پر از گوهر نابسود.
اسدی (گرشاسب نامه).
دو صد تیغ و صد بدره دینار گنج
ز دیبا شراع و سراپرده پنج.
اسدی (گرشاسب نامه).
شراع و ستاره دو صد زربفت
ز دیبا سراپرده هفتاد و هفت.
اسدی (گرشاسب نامه).
بساط گشت زمین و شراع روی هوا
ملون است ز رنگ و نگار از آتش و آب.
مسعودسعد.
جهانی در جهانی سبزه بینی، پر خیمه و شراع و ستاره. (چهار مقاله).
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمۀ خزان و شراع بهارکرد.
خاقانی.
نه ترکی وشاقی نه تازی براقی
نه رومی بساطی نه مصری شراعی.
خاقانی.
شراعی از دیبای رومی به دو قائمۀ زرین و دو قائمۀ سیمین در سر آن کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275).
- شراع زدن، خیمه زدن. سایه بان بر پا کردن:
فرودآمد از اسب شاه بلند
شراعی زدند از بر کشتمند.
فردوسی.
شراعی بزد شاه و بنهاد تخت
بر تخت شد هر که بد نیکبخت.
فردوسی.
شراعی زدند از بر ریگ نرم
همی رفت ماهوی چون باد گرم.
فردوسی.
امیر با لشکر رفت به کنار دریای آبسکون و آنجا خیمه ها و شراعها زدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471). بگوی تا شراعی و صفها و خیمه ها بزنند و عمم اینجا فرود آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). امیریوسف را به نیم ترک بنشاندند چندانکه صفها و شراع بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252).
شراعی بزد بر لب آبگیر
بیاراست بزمی خوش و دلپذیر.
اسدی (گرشاسب نامه).
- شراع کردن، سایبان و شادروان درست کردن:
از سمن و مشک و بید باغ شراعت کند
وز گل سرخ و سپید شاخ صواعت کند.
منوچهری
جمع واژۀ شرعه. (منتهی الارب). رجوع به شرعه شود
لغت نامه دهخدا
شراع
(شُ)
گیاه بتمام رسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شراع
(شُ)
مردی بود که سنانها و نیزه ها میساخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شراع
(شَ)
کتان فروش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فروشندۀ کتان نیکو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شراع
افراشته دکل بادبان گردن شتر سایبان، زه کمان، چادرشامیانه بادبان کشتی، خیمه شامیانه، سایبان، زه کمان که مادام بر کمان است، گردن شتر، جمع اشرعه شرع
فرهنگ لغت هوشیار
شراع
((ش))
هر چیز برافراشته، بادبان کشتی، خیمه، سایبان
تصویری از شراع
تصویر شراع
فرهنگ فارسی معین
شراع
بادبان، خیمه، سایبان، شامیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شراعی
تصویر شراعی
دارای بادبان، سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
(شُ عی ی)
نیزه های بلند. منسوب است به شراع. (از اقرب الموارد) : رمح شراعی، نیزۀ دراز و راست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شرعه، بمعنی صفّۀ مسقف و پوشیده. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(شِ عی ی)
کشتی شراعی، کشتی بادبانی. کشتی که دارای شراع و بادبان است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شجاعت و جرأت. (از اقرب الموارد). دلیری و جرأت. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
اشراع طریق، بیان کردن و پیدا و ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب). اشرع الطریق، بینه و اوصله الی الشارع الاعظم. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرایع
تصویر شرایع
آئینی که پیغمبران از جانب خدایتعالی بر بندگان آورند
فرهنگ لغت هوشیار
بهترین داراک، بدترین داراک از واژگان دوپهلو نام گروهی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شران
تصویر شران
پیاپی ریزان و روان، باران
فرهنگ لغت هوشیار
مرغراه راهی که ازمیان مرغزار بند کفش از دوال، جمع شرک، گیاه خشک باران رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراق
تصویر شراق
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریع
تصویر شریع
نیام کویک (نخل)، برک (پارچه یکتانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراس
تصویر شراس
پارسی تازی شگته به شیوه قلب سریش چسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرار
تصویر شرار
پاره آتش که برجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراب
تصویر شراب
آشامیدنی، نوشیدنی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرائع
تصویر شرائع
جمع شریعه، کیش ها دینکردها جمع شریعت آیینهای پیامبران
فرهنگ لغت هوشیار
خرید، فروش، کناره کنار، فروش ازواژگان دوپهلو، بهای کالا خریدن، فروش (از اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارع
تصویر شارع
طریق، راه بزرگ، راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراع
تصویر سراع
شتابان: مرد، جمع سرع، شاخه های رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراع
تصویر تراع
دربان، تندابه
فرهنگ لغت هوشیار
زمین را جهت زراعت به کسی دادن در صورتیکه تخم با مالک باشد، مزارعه
فرهنگ لغت هوشیار
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراع
تصویر اشراع
گشادن در، پیدا کردن راه، آشکار کردن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراعی
تصویر شراعی
شتر گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجاع
تصویر شجاع
دلیر، شیردل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شراب
تصویر شراب
می
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شروع
تصویر شروع
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره