جدول جو
جدول جو

معنی شرابخواره - جستجوی لغت در جدول جو

شرابخواره
باده پیما، باده گسار، باده نوش، شرابخوار، شراب خور، میخواره، نبیدخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شراب خوار
تصویر شراب خوار
شراب خور، باده خوار، می خواره، می پرست
فرهنگ فارسی عمید
(شَ خوا / خا رَ / رِ)
باده پرستی. می پرستی. (ناظم الاطباء) : پیوسته به عشق و فساد و شراب خوارگی مشغول بودی با زنان و مطربان (ضحاک) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 35)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
آنجا که شراب نگه دارند. جای شراب فروشی. (فرهنگ نظام). میخانه. میکده. خم خانه. خم دان. خمکده. خمستان: فرمود هر شرابی که از شرابخانه برداشته بودند در رود جیلم ریختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543). از شراب خانه احسان کأس فضل بر دست افاضل نهاد. (سندبادنامه ص 35).
شه را به شرابخانه بردند
سرمست به ساقیش سپردند.
نظامی.
ساقی ز می شرابخانه
پیش آر می چو ناردانه.
نظامی.
چه کمی درآید ای جان به شراب خانه تو
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم.
عطار.
گر می بجان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات خوشتر خاک شرابخانه.
سعدی.
زاهد اگر به حور و قصورست امیدوار
ما را شرابخانه قصورست و یار حور.
حافظ.
نخفته ام به خیالی که می پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست ؟
حافظ.
شش قلاجوی شراب از شراب خانه خاص. (ترجمه محاسن اصفهان ص 91) ، در اصطلاح صوفیان، عالم ملکوت را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح صوفیان باطن عارف کامل که در آن باطن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(شَ خوا / خا)
باده پرستی. می پرستی. (ناظم الاطباء) : سر در عشرت و شرابخواری و خلوتها ساختن فروبرد و به کام شهوت راندن مشغول شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 42).
ماهی دو سه در نشاطکاری
کردند به هم شرابخواری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ طِ / طَ)
می پرست. میخواره. خمار. (از ناظم الاطباء) : نقل است که یک روز سخن حقیقت میگفت و لب خویش می مزید و میگفت هم شرابخواره ام و هم شراب و هم ساقی. (تذکره اولالیاء عطار).
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی
چرا ملامت رند شرابخواره کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
می پرست. میخواره. خمار. (ناظم الاطباء). باده خوار. شارب الخمر. آشامندۀ شراب. میخواره: چون این احوال فاش گشت دیگران اولاد آمدند و موافقت کردند تا به کمتر از صد سال همه آتش پرست و شرابخوار شدند. (قصص الانبیاء ص 30).
تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک
بیخ بنفشه بوی دهان شرابخوار.
خاقانی.
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار.
حافظ.
افتار، سست گردیدن شرابخوار. شرّاب، نیک شرابخوار. شریب، نیک شرابخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ /شَ دَ / دِ)
حرام خوار: حرام خور:
چو مستحلاّن شوم و حرامخواره نه ایم
از این سبب همه ساله اسیر حرمانیم.
مسعودسعد (دیوان چ نوریان ص 507)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ راخْ رَ / رِ)
قندیلی باشد که درآن چراغ روشن کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند. (جهانگیری). چراغواره. (ناظم الاطباء). قندیلی که در میان آن چراغ گذارند. (فرهنگ نظام). بعربی مشکوه خوانند. (برهان) (آنندراج). مشکوه. (ناظم الاطباء) :
در شب قدر ماه تو روح امین نظاره کرد
این شش و سه قرابه را دید چراخواره ای.
سیف اسفرنگ (از جهانگیری).
رجوع به چراغ بره و چراغوره شود، شمعدان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ شِ کَ)
شادخوار. رجوع به شادخوار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ نِ شَ تَ / تِ)
رباخوار. که پول ربا بخورد. که سود مرابحه بخورد. خورندۀ پول ربا. ج، رباخوارگان:
جز ندامت بقیامت نبرد رهبر تو
تات میخواره رفیقست و رباخواره ندیم.
ناصرخسرو.
حرص رباخواره ز محرومی است
تاج رضا بر سر محکومی است.
نظامی.
گزیت رباخوارگان چون دهم
بخود بر چنین خواریی چون نهم ؟
نظامی.
و رجوع به ربا و رباخوار و رباخواری شود
لغت نامه دهخدا
میخواره باده گساری میخواره می پرست. میخواره می پرست. میخواره می پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرابخواری
تصویر شرابخواری
میخوارگی باده پرستی. شرابخواری، ساغر و جامی که در آن شراب ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرابخوری
تصویر شرابخوری
ساغر جام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرابخانه
تصویر شرابخانه
میکده خمکده میخانه میکده
فرهنگ لغت هوشیار
خرابات، خمخانه، رسومات، شرابکده، میخانه، میکده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باده خوار، باده نوش، باده نوش، پیاله پیما، پیمانه گسار، قدح نوش، مشروب خوار، می خوار، میخواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باده پیما، باده گسار، مشروب خوار، میخوار، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد