جدول جو
جدول جو

معنی شرائع - جستجوی لغت در جدول جو

شرائع
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شریعه. (اقرب الموارد). رجوع به شریعه شود
لغت نامه دهخدا
شرائع
جمع شریعه، کیش ها دینکردها جمع شریعت آیینهای پیامبران
تصویری از شرائع
تصویر شرائع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرایع
تصویر شرایع
شریعت ها، سنت ها، طریقه ها، مذهب ها، آیین ها، جمع واژۀ شریعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراع
تصویر شراع
بادبان کشتی، هر چیز برافراشته مانند خیمه و سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شریطه. (اقرب الموارد). رجوع به شریطه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
شنایع. جمع واژۀ شنیعه. بدیها و زشتیها. (از غیاث اللغات). و رجوع به شنیعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
شرائع. جمع واژۀ شریعه. آیینی که پیغمبران از جانب خدای تعالی بر بندگان آورند. (ناظم الاطباء) : بیان شرایع به کتاب تواند بود. (کلیله و دمنه). تنفیذ شرایع دین و اظهار طرایق... بی سیاست پادشاه دیندار صورت نبندد. (کلیله و دمنه). رجوع به شریعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شریصه به معنی رخسار. (از منتهی الارب). و رجوع به شریصه شود، جمع واژۀ شرواص. ستبر از هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شریفه. (اقرب الموارد). رجوع به شریفه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شریکه. (منتهی الارب). رجوع به شریکه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءِ)
رجوع به ذرایع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شائعه: جأت الخیل شوائع و شواعی که قلب شوائع است، بمعنی متفرق آمدن مرکبهاست. (از تاج العروس) (از نشوءاللغه ص 16). رجوع به شواعی شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
سهم شائع، بهرۀ بخش ناکرده. (منتهی الارب). مقابل مفروز. (اقرب الموارد) ، آشکاراو فاش. (اقرب الموارد) (غیاث). رجوع به شایع شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
زه کمان مادام که بر کمان است، گردن شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بادبان کشتی. ج، اشرعه و شرع. (از منتهی الارب). هر چیز که قرار داده شود و برافراشته گردد. (از اقرب الموارد). ج، اشرعه، شرع. بادبان کشتی. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) :
چو کشتیی که حبل او ز دم ّ او
شراع او سرون او قفای او.
منوچهری.
پیوسته شراع صیت جاهت را
برکشتی بحر بیکران بندم.
مسعودسعد.
، نیزه و سنان، سایبان. (ناظم الاطباء). سایه بان. سایه وان. (مهذب الاسماء). شادروان. سراپرده. شامیانه. خیمه. (ناظم الاطباء) :
گزیده شراعی بیاراستند
نیاطوس را پیش او خواستند.
فردوسی.
باغ ارم شراع تو باشد به روز خوان
بیت الحرم رواق تو باشد به روز باش.
منوچهری.
شراعی که از پر سیمرغ بود
بدادش پر از گوهر نابسود.
اسدی (گرشاسب نامه).
دو صد تیغ و صد بدره دینار گنج
ز دیبا شراع و سراپرده پنج.
اسدی (گرشاسب نامه).
شراع و ستاره دو صد زربفت
ز دیبا سراپرده هفتاد و هفت.
اسدی (گرشاسب نامه).
بساط گشت زمین و شراع روی هوا
ملون است ز رنگ و نگار از آتش و آب.
مسعودسعد.
جهانی در جهانی سبزه بینی، پر خیمه و شراع و ستاره. (چهار مقاله).
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمۀ خزان و شراع بهارکرد.
خاقانی.
نه ترکی وشاقی نه تازی براقی
نه رومی بساطی نه مصری شراعی.
خاقانی.
شراعی از دیبای رومی به دو قائمۀ زرین و دو قائمۀ سیمین در سر آن کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275).
- شراع زدن، خیمه زدن. سایه بان بر پا کردن:
فرودآمد از اسب شاه بلند
شراعی زدند از بر کشتمند.
فردوسی.
شراعی بزد شاه و بنهاد تخت
بر تخت شد هر که بد نیکبخت.
فردوسی.
شراعی زدند از بر ریگ نرم
همی رفت ماهوی چون باد گرم.
فردوسی.
امیر با لشکر رفت به کنار دریای آبسکون و آنجا خیمه ها و شراعها زدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471). بگوی تا شراعی و صفها و خیمه ها بزنند و عمم اینجا فرود آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). امیریوسف را به نیم ترک بنشاندند چندانکه صفها و شراع بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252).
شراعی بزد بر لب آبگیر
بیاراست بزمی خوش و دلپذیر.
اسدی (گرشاسب نامه).
- شراع کردن، سایبان و شادروان درست کردن:
از سمن و مشک و بید باغ شراعت کند
وز گل سرخ و سپید شاخ صواعت کند.
منوچهری
جمع واژۀ شرعه. (منتهی الارب). رجوع به شرعه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
گیاه بتمام رسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مردی بود که سنانها و نیزه ها میساخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کتان فروش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فروشندۀ کتان نیکو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
انواع علف که دوگانه و جفت روید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
افراشته دکل بادبان گردن شتر سایبان، زه کمان، چادرشامیانه بادبان کشتی، خیمه شامیانه، سایبان، زه کمان که مادام بر کمان است، گردن شتر، جمع اشرعه شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائع
تصویر شائع
رواک زندک آشکارا بون هنباز (سهم مشترک)
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتی زای، رویا، رسا بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنائع
تصویر شنائع
جمع شنیعه، بدی ها زشتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرایع
تصویر شرایع
آئینی که پیغمبران از جانب خدایتعالی بر بندگان آورند
فرهنگ لغت هوشیار
شرایط د رفارسی، جمع شریطه، پیمان ها سامه ها جمع شریطه پیمانها قرارها قراردادها. توضیح در تداول فارسی جمع شرط گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارئع
تصویر شارئع
جمع شریعه، کیش ها دینکردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرائع
تصویر ذرائع
جمع ذریعه، دستاویزها ابزارها جمع ذریعه وسایل وسایط دست آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرایع
تصویر شرایع
((شَ یِ))
جمع شریعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراع
تصویر شراع
((ش))
هر چیز برافراشته، بادبان کشتی، خیمه، سایبان
فرهنگ فارسی معین
بادبان، خیمه، سایبان، شامیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد