جدول جو
جدول جو

معنی شذرات - جستجوی لغت در جدول جو

شذرات
(شَ ذَ)
جمع واژۀ شذره. (اقرب الموارد) : شذراتی متفرق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرات
تصویر شیرات
(دخترانه)
آواز، ترانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شفرات
تصویر شفرات
شفره ها، وسیله های آهنی لبه تیز که با آن پشت چرمها و تیماج را می تراشند، گزان ها، گزن ها، نشگرده ها، جمع واژۀ شفره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذرات
تصویر ذرات
ذره ها، مقادیر اندک از چیزی، جمع واژۀ ذره
ذرات آلفا: در علم فیزیک ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع می شوند
فرهنگ فارسی عمید
مأخوذ از زبان اسپانیائی، سلسله جبال، رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون صص 125- 126 و رجوع به اسپانی شود، در الحلل السندسیه عده ای از شاراتهای اسپانیا معرفی شده از جمله: شارات بانیه که شهر بزرگ بلطانیه یا برطانیه در مشرق آن واقع است، شارات بارسیر که شهر القصر در مغرب آن جای دارد، شارات برادس که راه آهن طرکونه لارده از آن میگذرد، شارات سان برناردو، شارات غاتا، شارات غریدوس متصل به شارات غاتا و شارات استریلا، شارات فنفریا که آب قناه المعلقه از آن بدست می آید، شارات مالاغون واقع در مشرق شهر ’آبله’، شارات مکناسه که رود ’ابره’ آن را دور میزند شارات مورینا که در جنوب بسیط میزیتا در شبه جزیره ایبری واقع است و بنا بتحقیق دانشمندان سرحد منطقۀ زلزله خیز اسپانیا بشمار میرود، شارات مولا که شهر ’روطه’ در برابر آن واقع است و در این شهر قلعه ای قدیمی از ابنیۀ عرب وجود دارد، شارات مونکایو که شهر ’برجه’ در برابر آن جای دارد، شارات وادی الرمل عبارت از سلسله تپه های (اهاضیب) که فاصل بین دو ’قشتاله’ و ریگزارند، رجوع به الحلل السندسیه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شاره، صور، (اقرب الموارد) رجوع به شاره شود
لغت نامه دهخدا
یکی از اقالیم بیست و ششگانه اندلس بنابتقسیم ادریسی، شهرهای طلبیره، طلیطله، مجریط، الفهمین، وادی الحجاره، اقلیش، و بذه در آن واقعند، رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 40 و 78 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ذِ)
جمع واژۀ عذره. (ناظم الاطباء). رجوع به عذره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کِ)
جمع واژۀ شکره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
جمع واژۀ شذاه در تمام معانی آن. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع شود به شذاه
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ)
جمع واژۀ شقره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شقر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَرْرا)
جمع واژۀ ذرّه:
انعامش از شمار گذشته است و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد.
خاقانی.
جملۀ ذرات عالم گوش گشت
تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست.
عطار.
هست آن ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر وافتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
ذرات صغار هوائی، آنچه که از اجسام ریز در آفتاب از روزن افتاده دیده شود، ذرات صغار صلبه، ذره ها که بعقیدۀ بعض طبیعیون جسم مرکب از آنهاست. ذرات ناریه، ذره های آتشی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذرات
تصویر ذرات
جمع ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرات
تصویر ذرات
((ذَ رّ))
جمع ذره
فرهنگ فارسی معین
آژیخ، چرک، چرک، شوخگنی، شوخی، فژ، ناپاکی، وژن، وسخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد