جدول جو
جدول جو

معنی شذ - جستجوی لغت در جدول جو

شذ
(شَذذ)
مگس سگ یا آن شذا است کعصا. (منتهی الارب). مگس سگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شذ
(تَ لُ)
شذوذ. تنها شدن. (از منتهی الارب). (ناظم الاطباء) ، نادر شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غریب شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پراکنده و یک یک گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مخالف قیاس بودن. مخالف اصول بودن. (از اقرب الموارد). رجوع به شذ و ندر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
به عربی ذئب است. (فهرست مخزن الادویه). اما در فرهنگهای عربی شیذمان ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شذر. (اقرب الموارد). رجوع به شذر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
تنها و نادر و غریب شدن. (از منتهی الارب). ندرت. نادر شدن. کمی، مقابل اطراد. کم یابی. دیریابی. دشواریابی. (یادداشت مؤلف). عزت. اندک یافت شدن. (لغت سید شریف جرجانی) ، پراکنده و یک یک گردیدن. (منتهی الارب). پراکنده شدن، تنها و غریب کردن. لازم و متعدی است. (از منتهی الارب) ، تنها شدن. (لغت سید شریف جرجانی). تنها ماندن. (مهذب الاسماء). رجوع به شذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
جمع واژۀ شذاه در تمام معانی آن. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع شود به شذاه
لغت نامه دهخدا
(شَذْوْ)
مشک یا بوی مشک یا رنگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
اذیت دادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مشک اندود کردن. (از منتهی الارب). خود را با مشک خوشبوی کردن. (از اقرب الموارد) ، دانستن خبر را پس فهمانیدن آن را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ نی یَ)
شتران برگزیده و شذنیه منسوب است به گشنی یا شهری. (از صبح الاعشی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ می یَ)
شتران برگزیدۀ منسوب به شذقم. (ازصبح الاعشی ج 2 ص 35). رجوع شود به شدقم و شدقمیات
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شذونه که از بلاد اندلس میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
از حصارهای یمن است در نزدیکی جند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَءُ)
نرسیدن چیزی از کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عقرب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
یک پارۀ زر و آن اخص از شذر است. (منتهی الارب). یکی شذر. ج، شذرات، شذور. (از اقرب الموارد). قطعۀ ذهب است. پاره ای از زر. (یادداشت مؤلف) ، مروارید ریزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
ابن محمد بن احمد بن شذره. محدث است. (منتهی الارب) ، ابوشذرۀ زبرقان صحابی است و نامش حصین بن بدر است. (از منتهی الارب) ، شذرهالکبیر، نام سلسله ای از راویان است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 345). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ رَ مَ ذَ رَ)
دو اسمند که یک اسم به شمار آیند و چون خمسه عشر و مبنی بر فتحند محلاً منصوب بنابر حالیت و مذر از اتباع است و گفته اند که میم آن بدل از باء باشد و آن از بذر مشتق است و در مثل به باء آمده است. (از اقرب الموارد) : تفرقوا شذرمذر، محرکه و یکسر اولها، رفتند متفرق و پریشان. (منتهی الارب). متفرق. پراکنده. رجوع به شذربذر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
شهری است به اندلس از آن شهر است ابوعبدالله بن حاجه نحوی. (منتهی الارب). شهری است در اندلس نواحی آن چسبیده به نواحی موزور است و منحرف شده بسوی غرب و مایل است به قبله. (از معجم البلدان)
شهری است و نواحی آن متصل به نواحی موزور است و آن منحرف از موزور باشد به غرب، مائل به قبله. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
قرصعنه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
جفت گاو راندن و زمین شکافتن. شیار کردن. شخم زدن
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
یکی شذب. (از منتهی الارب). رجوع به شذب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
پاره های درخت، پوست درخت، بند آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بقیۀ گیاه. (منتهی الارب). بقیۀ گیاه خورده و جز آن. (از اقرب الموارد) ، رخت خانه از قماش و جز آن. (منتهی الارب). متاع خانه از قماش و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پوستها و شاخهای پراکنده از درخت که آن را ببرند. (منتهی الارب). پوستها و شاخهای متفرق و باقیماندۀ شاخهای درخت. (از اقرب الموارد). ج، أشذاب
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رگهای آشکار. (از اقرب الموارد). ظاهرعروق و رگها. (از منتهی الارب) : رجل شذب العروق، مردی که رگهای آن ظاهر و نمایان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازکردن پوست درخت را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خشاوه کردن درخت را. (از منتهی الارب) ، دفع کردن و راندن از کسی، بریدن شی ٔ را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به قریۀ شذا. از آنجاست ابوالطیب محمد کاتب و احمد مخزومی قاری. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
نوعی کشتی. (یادداشت مؤلف). شذاوه و سمیریه دو نوع قایق هستند، اهمیت شذاوه بیش از سمیریه است چنانکه از عبارت ابن اثیر (ج 7 ص 135) برآید
لغت نامه دهخدا
(شِذْ ذا)
کنار دشتی. (منتهی الارب). سدر. یکی آن شذّانه است. (از اقرب الموارد). درخت کنار دشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُذْ ذا)
سنگریزه های پراکنده و جز آن. (منتهی الارب). سنگریزه های متفرق و جز آن و مفتوح آن اسم جمع است، چون کذان. (از اقرب الموارد).
- شذان الحصا، سنگریزه های پراکنده و جز آن. (ناظم الاطباء).
- شذان الناس، مردم پراکنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نمک، نیش کژدم، نیش زنبور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُذْ ذا)
جمع واژۀ شاذ. (اقرب الموارد). اندک و کم عدد از مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : از هر جانبی سواد مردان و شذاذ امرا که مختفی بودند. (جهانگشای جوینی). چون به اصفهان رسید شذاذ لشکر و پراکندگان امراء برو جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و از جوانب شذاذ افراد و افراد اجناد روی به سلطان دادند. (جهانگشای جوینی) ، مردم اجنبی که از آن قبیله نباشند. (منتهی الارب). مردم که در میان قومی باشند و از آنها نباشند. (از اقرب الموارد). مردم که خانه اوشان در آن قبیله نبود. (منتهی الارب). مردم که در کوی و خانه شان نباشند. (از اقرب الموارد).
- شذاذ الاّفاق، غریبان. (از اقرب الموارد).
- شذاذ ناس، کسانی که میان قومی ساکن باشند و از آن قوم نباشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام قریه ای است به بصره و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَذْ ذَ وَ نَ دَ)
کمیاب و نادر است. شاذ و نادر است. دیریاب و کمیاب است: الاّ ما شذّ و ندر، مگر بندرت. رجوع به شاذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ رَ بَ / بِ ذَ رَ)
متفرق. (یادداشت مؤلف). رجوع به شذرمذر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شذام
تصویر شذام
کبت (زنبورعسل)، نیش کبت، نمک، نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شذان
تصویر شذان
گزاک گونه ای پشه، آزار، توان کنار سدر ازدرختان کنار دشتی
فرهنگ لغت هوشیار