جدول جو
جدول جو

معنی شداً - جستجوی لغت در جدول جو

شداً
(شَ دَنْ)
بقیۀ قوت. (از اقرب الموارد) ، طرف چیزی. (از اقرب الموارد). طرفی و حد هر چیزی. (منتهی الارب) ، حدت و تیزی. (ناظم الاطباء) ، گرمی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، نوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شداد
تصویر شداد
(پسرانه)
نام فرزند عاد (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شداد
تصویر شداد
دشواری ها، محکم، استوار، شدید، پهلوانان
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
چاشت خوردن. (منتهی الارب) : غدی یغدی غداً، اکل اول النهار. (اقرب الموارد). غدی کرضی، اکل اول النهار. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَن)
دد. ددن. ددد. بازی. (منتهی الارب). رجوع به دد و ددن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شاد. راننده یا حدی خواننده برای شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
بیخودی و بیهوشی. (منتهی الارب). شداه، حیرت و دهش. (از اقرب الموارد)
شداه. و رجوع به شداه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شدید. (اقرب الموارد) ، هرچه بدان چیزی را ببندند. (ناظم الاطباء).
- قسمهای غلاظ و شداد، قسمهای محکم. سوگندان مغلظه.
- ملائک غلاظ و شداد، ملائکۀ دلیر و نیرومند: علیها ملائکه غلاظ شداد. (قرآن 6/66)
لغت نامه دهخدا
(شَدْ دا)
ابن عاد. گمان میکنم این نام نزد یهود و مسیحیان مجهول باشد و جالوت که به دست داود کشته شد یکی از سرهنگان شداد است و باز گویند که او قصری بساخت بزرگ یک خشت از زر و یک خشت از سیم و باغی بکرددر آنجای درختان و میوه ها از گوهرها کرد و بجای خاک عنبر و مشک و زعفران بیخت و در عوض آب و ریگ در جویهای عسل و شیر و لؤلؤ و مرجان بکار داشت و این برای آن کرد که داود او را بخدای یگانه خواند و بدو وعده بهشت کرد و او خواست که خود در این جهان بهشتی برآرد چون بهشت خدای. و آنگاه که قصور و باغها به پایان رسید چون خواست به نظاره و تماشای از اسب فرود آیدپایی بر زمین و پایی بر رکاب عزرائیل جان او بستد. و پیش از او برادر او شدید هزار سال بیش سلطنت داشت و گویند مملکت او ساویه نام داشت و قصور و بساتین اورا بهشت شداد و بهشت ارم و ارم ذات العماد نام دهند و به تناسب لفظ ارم ممکن است این کلمه از آرام و آرامی باشد و در قرآن نام ارم ذات العماد آمده است. (یادداشت مؤلف) :
کجاست شوکت قارون و شدت شداد
کجاست بابک و کو اردشیر و کو قیصر.
ناصرخسرو.
برانداختم دخمۀ عاد را
گشادم در قصر شداد را.
نظامی.
در این دخمه خفته ست شداد عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد.
نظامی.
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی.
حافظ.
و رجوع به قصص القرآن (ص 150) وارم و ارم ذات العماد شود.
- بهشت شداد، بهشت که شداد بساخت. ارم. رجوع به ارم شود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شُدْ دا)
لقب یعمر بن عوف لیثی بن کنانه. یکی از حکماء عرب است بدان جهت که میان قضاعه و قصی در امر کعبه حکم بود وکشت و خون بسیار شد پس خون قضاعه را باطل و پاسپر کرد و حکم به خانه ای برای قصی فرمود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شداه
تصویر شداه
بیخودی بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
سخت مشکل دشوار، قوی نیروند، فراوان بسیار، تند، جابر ظالم، جمع شداد اشداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداً
تصویر جداً
((جِ دَّ نْ))
به راستی، بدون شوخی، با سعی و کوشش، به تأکید
فرهنگ فارسی معین