جدول جو
جدول جو

معنی شخیوه - جستجوی لغت در جدول جو

شخیوه
(شَ وَ)
صفیر. بانگ که از میان دو لب برآید چون هوای درون ریه به خارج فرستند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیوه
تصویر شیوه
(دخترانه)
روش، قاعده، حالت، وضع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیوه
تصویر شیوه
راه و روش، طریقه، سبک هنری
کنایه از حیله، نیرنگ
حالت، وضع
ناز و عشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیده
تصویر شخیده
لغزیده، افتاده، پژمرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیره
تصویر شخیره
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، بلخچ، خشار، قلیا، لخج، اشخار، شخار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
بسیار عیب گوی از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عیون، یعنی کسی که بسیار چشم می زند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ)
دهی است ازبخش قیدار شهرستان زنجان. آب آن از رود خانه محلی. سکنۀ آن 718 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ / وِ)
طور و عمل و طرز و روش و قاعده. (برهان). طور. رسم. طریقه. سبک. اسلوب. روش. نهج. وتیره. نسق. سان. گون. گونه. هنجار. طریق. راه. طرز. (یادداشت مؤلف). طرز و روش. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از فرهنگ جهانگیری). به معنی روش مجاز است و هرجایی و موزون از صفات او و با لفظ کردن و دادن و سپردن وطلبیدن و گرفتن و داشتن و بر روی هم شکستن مستعمل. (از آنندراج). طرز و طریق. (انجمن آرا) :
غوغاست مخالف ترا شیوه
با هیبت تو چه خیزد از غوغا.
مسعودسعد.
اندر آن شیوه که هستی تو تو را یار بس است
واندر این ره که منم نیست کسی یار مرا.
خاقانی.
مبتدع و مبدعند بر درت اهل سخن
مبدع این شیوه اوست مبتدعند آن و این.
خاقانی.
فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران
چو بختی باز بدبختی کش از مستی و حیرانی.
خاقانی.
زووفا چشم نمی دارم چون میدانم
که وفاداری در شیوۀ خوبان عار است.
رضی نیشابوری.
در شیوۀ عشق هست چالاک
کز هیچ کسی نیایدش باک.
نظامی.
وزین شیوه سخنهایی برانگیخت
که از جان پروری با جان درآمیخت.
نظامی.
بر شوی ز شیونی که خواندی
در شیوۀ دوست نکته راندی.
نظامی.
گفت پرده ت چه پرده گفتا ساز
گفت شیوه ت چه شیوه گفتا ناز.
نظامی.
به قیاس شیوۀ من که نتیجۀ نو آمد
همه طرزهای کهنه کهن است و باستانی.
نظامی.
... و از رسوم و شیوه های فراعنه و قیاصره مسطور. (تاریخ جهانگشای جوینی).
شخصی او را کلاهی آورد بر شیوۀ کلاه خراسانی. (تاریخ جهانگشای جوینی). از عادات گزیده آن است که چنانکه شیوۀ مقبلان و سنت صاحب دولتان باشد... (تاریخ جهانگشای جوینی). برحسب قلت و کثرت مرد بر چه شیوه شکاری را در میان آرند. (تاریخ جهانگشای جوینی). بر این شیوه اهالی شهر مدتی ملازمت نمودند. (تاریخ جهانگشای جوینی). چون صیادان بشکاری رسند بر چه شیوه آنرا صید کنند. (تاریخ جهانگشای جوینی). در عهد دولت قاآن بر این شیوه زمستانی شکار کردند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
دل بدین شیوه چه بندی که بجز خون و سرشک
از دل و دیده در این کار کسی را نگشاد.
اثیر اومانی.
نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران
بیا تا درین شیوه چالش کنیم
سر خصم را سنگ بالش کنیم.
سعدی (بوستان).
بدین شیوه مرد سخنگوی چست
به آب سخن کینه از دل بشست.
سعدی (بوستان).
ناگاه در یک روز چون جامه ای به شیوۀ کوهونان پوشیده و در خدمت ایزدتعالی به رسم هنگام بندگی بجای آوردن ایستاده بود. (ترجمه دیاتسارون). برای او از تلو و خار و خاشاک تاج بافتند و آن تلو به شیوۀ تاج بر سر او نهادند. (ترجمه دیاتسارون).
رسم عاشق کشی و شیوۀ شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود.
حافظ.
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوۀ رندانه نهادیم.
حافظ.
نرگس همه شیوه های مستی
از چشم خوشت به وام دارد.
حافظ.
کمال دلبری و حسن در نظربازی است
به شیوۀ نظر ازنادران دوران باش.
حافظ.
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرطآن بود که جز ره آن شیوه نسپریم.
حافظ.
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچه ای شیوۀ پری داند.
حافظ.
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوۀ مستی و رندی نرود از پیشم.
حافظ.
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد.
حافظ.
نیست در بازار عالم خوش دلی ور زآنکه هست
شیوۀ رندی و خوشباشی ّ عیاران خوش است.
حافظ.
و شاخ چنار را بر کنار پشته نشانده و به شیوه ای که خربزه می کارند باید که بزمین فروبرد. (فلاحت نامه).
گوشه گیری خویش را رسوای عالم کرده است
گر سر شهرت نداری شیوۀ عنقا بگیر.
میرزا جلال اسیر (از آنندراج).
انصاف شیوه ای است که بالای طاعت است.
؟
، سبک و اسلوب خاص هنری هر هنرمند یا گروهی از هنرمندان، فی المثل: شیوۀ میرعماد، شیوۀ کلهر، شیوۀ درویش، شیوۀ فاضل گروسی، شیوۀ عراقی، شیوۀ هندی، نوشتن به شیوۀ امین الدوله. سبک شعر یا نثر. (از یادداشت مؤلف) :
مرا شیوۀ خاص و تازه ست و داشت
همان شیوۀ باستان عنصری
ز ده شیوه کآن پیشۀ شاعریست
به یک شیوه شد داستان عنصری.
خاقانی.
منصفان استاد دانندم که در معنی و لفظ
شیوۀ تازه نه رسم باستان آورده ام.
خاقانی.
از این شیوه اطناب تمام بنوشت و سر نامه ببست و به دست غلام بداد. (ترجمه تاریخ یمینی). عدیم النظیر بود در شیوۀ خلاف و قصه. (ترجمه تاریخ یمینی). کس بر خط او تزویرنتوانستی کرد چه خطی عجب مسلسل داشت و کس در کرمان بدان شیوه نتوانستی نبشت. (بدایع الازمان).
شیوه غریب است مشو نامجیب
گر بنوازیش نباشد غریب.
نظامی.
من که در این شیوه مصیب آمدم
دیدنی ارزم که غریب آمدم.
نظامی.
سخن زین نمط هرچه دارد نوی
بدین شیوۀ نو کند پیروی.
نظامی.
لعل تو طریق مهربانی داند
هر شیوه که در لطف تو دانی داند.
کمال الدین اسماعیل.
گر دیگری به شیوۀ حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی.
حافظ.
، قاعده زندگانی. طریقۀ کردار و عمل. (ناظم الاطباء). کوک. فن. لم: شیوۀ کاری را دانستن، لم آنرا یا کوک آنرادانستن. راه خاص برای رسیدن به مقصودی. (یادداشت مؤلف) :
گرت عقل و رایست و تدبیر و هوش
به رغبت کنی پند سعدی بگوش
که اغلب درین شیوه دارد مقال
نه در چشم و زلف و بناگوش و خال.
سعدی (بوستان).
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت.
سعدی.
، عادت و خوی و طبیعت و ترتیب طبیعی. (ناظم الاطباء) : دیگر شیوۀ او آن بودی که از سالی سه ماه زمستان نشاط کردی. (تاریخ جهانگشای جوینی).
هرکه باشد شیوه استیهیدنش
دیدۀ خود را بپوش از دیدنش.
مولوی.
زبل گشته قوت او از شیوه ای
زآن غذا زاده زمین را میوه ای.
مولوی.
و طبیعت آدمی بر این شیوه مجبول. (جامعالتواریخ رشیدی).
خامی و ساده دلی شیوۀ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
حافظ.
تنهانه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوۀ او پرده دری بود.
حافظ.
، وضع و حالت. (یادداشت مؤلف) :
صید ملخ شیوۀ شهباز نیست.
خواجو.
بر مهر چرخ و شیوۀ او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی.
حافظ.
، قانون. (ناظم الاطباء) (برهان) ، مذهب و طریقه. (ناظم الاطباء) : امتثال فرمان او دین آن بی دینان بود تا هر شیوه که پیش گرفتی هیچ آفریده انکار آن نتوانستی کردن. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، نوع و قسم. (ناظم الاطباء) :
چون منی را عشق دریا بس بود
در سرم زین شیوه سودا بس بود.
عطار.
گرچه هر مرغی زند زین شیوه لاف
نیست هر پرّنده ای سیمرغ قاف.
عطار.
دشمنان را به چه شیوه نیست کردند. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، سامان و سرانجام، حصول. (ناظم الاطباء) ، هنر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). هنر و کمال. (برهان) (از غیاث) ، شغل و پیشه و کار و صنعت، داد و ستد و کسب، ابزار و آلت، نگاه از روی شهوت، کرشمه و ناز. عشوه و کرشمۀ معشوق و محبوب و حرکات دلبرانۀ دختران دوشیزه. (ناظم الاطباء). به معنی ناز و کرشمه مجاز است. (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان) (از غیاث). ناز و عشوه. (انجمن آرا) : زن خوب باجمال باعقل با حسب و نسب پر نمک و شیوه ای می جست. (بهاءالدین ولد).
شیوه و ناز تو شیرین، خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش.
حافظ.
شیوۀ حور و پری گرچه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد.
حافظ.
نرگس کرشمه می برد از حد برون خرام
ای من فدای شیوۀ چشم سیاه تو.
حافظ.
بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را
وز رشک چشم نرگس رعنا بخواب کن.
حافظ.
بوی شیر از لب همچون شکرش می آید
گرچه خون میچکد از شیوۀ چشم سیهش.
حافظ.
نرگس ار لاف زد از شیوۀ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی.
حافظ.
، اهانت، خودنمایی. تزویر. (ناظم الاطباء). خویشتن نمودن و خودنمایی. (برهان) ، چاپلوسی و تملق. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) ، وقار. (ناظم الاطباء) ، زیبایی و خوبی و نیکویی کردن. (ناظم الاطباء) (برهان). خوبی و زیبایی. (آنندراج). نیک کردن و خویشتن نمودن به حسن و زیبایی. (صحاح الفرس). دل فریبی. (ناظم الاطباء) :
شیوۀ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم.
حافظ.
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوۀ تو نشدش حاصل و بیمار بماند.
حافظ.
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوۀ جنات تجری تحتها الانهار داشت.
حافظ.
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت.
حافظ.
، خاطرنوازی. (ناظم الاطباء) ، زن بد. (یادداشت مؤلف) ، حیله. خدعه. نیرنگ. پلتیک. حقه: هزار شیوه زدن، هزار حقه زدن. (یادداشت مؤلف) : این سحارۀ شیطان به صدهزار غرور مهره های دل پیشینیان به هرشیوه از حقۀ سینه هاشان ربود شما کجا برآیید با او. (کتاب المعارف). پنداشت که بدان شیوه ها دفعالمقدور کائن تواند کرد. (جامع التواریخ رشیدی).
در شیوه کنی بدیهه گویی
مشتت رسد از بدیهه شویی.
واله هروی (از آنندراج).
- شیوۀ بزاز، عبارت است از آنکه در فروختن اشیاء، خریداران رااول جنس ناقص نموده و بعد از آن جنس کامل و بهتر رابه نظر خریداران نمایش دادن تا تمیز نیک و بد کرده قدردانی نمایند، و معمول بزاز همین است که اول جامۀناقصی را نماید. (آنندراج) (غیاث).
، کار بد. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح عرفان) نزد صوفیه اندک جذبه را گویند در بعضی احوال که گاه بود و گاه نبود. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهریست از جمهوری ازبکستان که در سال 1956 میلادی 15400 تن جمعیت داشته است و در ناحیۀ خوارزم نزدیک بیابان قراقورم بفاصله 40 کیلومتری غرب آمودریا و 32 کیلومتری جنوب غربی ایستگاه راه آهن اورگنج قرار دارد.
محل خیوه احتمالا از پیش از اسلام مسکون و در قرن 4 هجری قمری شهرکی از خوارزم بوده است. شیخ نجم الدین کبری در آنجا متولد شد و پس از دورۀ امیرتیمور خیوه بتدریج گرگانج را تحت الشعاع قرار داد و کرسی خوارزم گردید و نام خود را بعنوان خانات خیوه به همه آن سرزمین داد خانات خیوه عنوان مشهور دولتی بوده است که در دهۀ دوم قرن دهم هجری قمری در خوارزم تشکیل شد و تا1873 میلادی استقلال خود را حفظ کرد و سپس تحت الحمایۀ روسیه گردید و تا انقلاب کبیر روسیه تابع دولت روسیه بود. سلسلۀ اول خانهای خیوه معروف به سلسلۀ عربشاهیه است که بوسیله ایلبارس از خاندان شیبانی از اعقاب جوجی خان تأسیس گردید. پس از او فرزندان او حکومت کردند تا آنکه این حکومت برافتاد و فرمانروائی خوارزم بدست ایناق بزرگ خاندان قنقرات افتاد و اگر چه در ظاهر کسانی را از خاندان چنگیزخان بتخت خانی می نشانیدند ولی فرمانروائی اینها جز در موارد استثنائی اسمی بیش نبود. در قرن 17 میلادی پطر کبیر با خانات خیوه روابطی برقرار کرد ولی با حملۀ نادر و از بین بردن ایلبارس دوم مدتی این حکومت بدست گماشتۀ نادر اداره میشداما این تحت الحمایگی نادر طولی نکشید و باز خانی ازخانات خیوه حاکم آنجا گردید. بعد از چندی در نتیجۀمهاجمات و دستبردهای ترکمانهای یموت خیوه ویران گردید ولی در سال 1770 میلادی محمدامین بزرگ خاندان قنقرات ترکمانها را مقهور کرد و رونق شهر و خانات خیوه را تجدید نمود. در سال 1219 هجری قمری ایناق وقت بنام ایلتوزر که از نوادگان محمدامین بود خود را عنوان خان داد و سلسلۀ ایناق را تأسیس کرد و آن دومین سلسلۀ خانهای خیوه است که تا سال 1873 میلادی که حکومت آنها تحت الحمایۀ روسیه شد دوام داشت و آنها بدینقرار است ایلتوزر (1219- 1221 هجری قمری) ، محمدرحیم خان (1221- 1249 هجری قمری) ، الله قلی خان (1249- 1258 هجری قمری) ، رحیم قلیخان (1258- 1261 هجری قمری) ، ابوالغازی محمدامین خان (1261- 1271 هجری قمری) ، عبدالله خان (1271- 1272 هجری قمری) ، قتلغ محمدخان (1272- ؟) ، سیدمحمدخان (1272؟ - 1282 هجری قمری) ، سید محمدرحیم خان (1282- 1290 هجری قمری). در دورۀ سیدمحمدرحیم خان روسیه لشکر عظیم بخیوه فرستاد و بدون جنگ خان خیوه تسلیم شد و سید محمدرحیم خان تا سال 1910 میلادی حکومت کرد ولی دست نشاندۀ روسها بود. بعد از انقلاب روسیه در 26 آوریل 1920 میلادی جمهوری خلق خوارزم تشکیل شد و خیوه جزء آن درآمد. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(شِ خی وِ)
شخول. شخیل. صفیر و خروج و دخول نفس از میان دولب به نحوی که آواز و صفیر برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
پژمرده شده. (برهان) ، لغزیده و افتاده. (برهان) ، خود را هنگام افتادن و غلطیدن نگاهداری کرده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
قلیا و شخار باشد که بدان صابون پزند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ)
مؤنث شخیص. زن تناور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ کَ دَ)
صفیر زدن. ازمیان دو لب بانگ و آوا برآوردن با بیرون فرستادن هوای داخل ریه. مکاء. مکو. شخولیدن. بانگی که از میان دو لب آید چون آواز سرنای. (از ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبیوه
تصویر شبیوه
بی چشم ورو زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوه
تصویر شیوه
طرز و عمل و روش و قاعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیده
تصویر شخیده
شعله ور فروزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوه
تصویر شیوه
طرز، راه و روش، خوی، عادی، ناز، کرشمه، مکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخیده
تصویر شخیده
((شَ دَ یا دِ))
شعله ور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیوه
تصویر شیوه
طریقه، نحوه، طرز، سبک
فرهنگ واژه فارسی سره
عشوه، فسون، کرشمه، ناز، اسلوب، جور، راه، روال، روش، روند، سبک، سیاق، طرز، طریقه، گونه، متد، مشی، منوال، نحو، نمط، وضع، هنجار
فرهنگ واژه مترادف متضاد