جدول جو
جدول جو

معنی شخنشار - جستجوی لغت در جدول جو

شخنشار
(شَ خَ)
نام مرغی است آبی و تیره گون و میان سر او سفید میباشد. (برهان). مرغی است تیره گون آبی میانۀ سرش سپید بزرگ بود و بعضی میانه. (اوبهی). ظاهراً کلمه مقلوب خشنشار و خشنسار است و رشیدی گوید اصح خشیسار است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به خشین سار و خشسار و سارخشین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخنار
تصویر رخنار
(دخترانه)
زیبارو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهنشاه
تصویر شهنشاه
شاهنشاه، شاه شاهان، پادشاه بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنسار
تصویر خشنسار
نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نوعی از مرغابی بزرگ سیاه رنگ باشد که در میان سرش خال سفیدی هست. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده: مصحف خشنشار و خشینسار است:
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشیشار دید اندر آن مرغزار.
فردوسی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نَ)
جمع واژۀ مخنشه. رجوع به مخنشه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمرو بن معدی کرب بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 480)
لقب عضدالدولۀ دیلمی است. خلیفۀ عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب ساخته بود. (تاریخ عمومی اقبال ص 167)
لقب سلطان ابراهیم غزنوی:
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس.
ابوحنیفۀ اسکافی) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39)
ابن امیرالجیوش ملک افضل، وزیر المستعلی بالله اسمعیلی. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361)
ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده، برادر خورشاه. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
مخفف شاهنشاه. شاهانشاه. شاه شاهان. رجوع به شاهنشاه شود:
بدین نامه من دست کردم دراز
بنام شهنشاه گردنفراز.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت بهرام هور
بنزد شهنشاه بهرام گور.
فردوسی.
شهنشاه بنشست بامهتران
هر آنکس که بودند از ایران سران.
فردوسی.
ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق
ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق.
منوچهری.
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اللّه واندرشد ناگاهان.
منوچهری.
پیشکار حرص را برمن نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
خاقانی.
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس واروند لشکر و ارکان او.
خاقانی.
شهنشاه اسلام خاقان اکبر
که تاج سر آل سامان نماید.
خاقانی.
- شهنشاه زاده، شاهزاده.
- شهنشاه فلک، کنایه از خورشید است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
کنایه از فریب و دغای عظیم باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). صحیح شاکار است. رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
شور و شر، شورشرابا، شور و شغب، غوغا و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
خشنسار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
و ان شئنا حثثنا الطیرمن حافاتها زمراً
خشنشاراً وتجاما تری بوجوهها غرراً.
ابونواس (دیوان ص 205).
کانها مطعمه فاتها
بین السباقین خشنشار.
ابونواس (دیوان ص 195)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
نوعی بزرگ از اردک. (ناظم الاطباء). خشنسار. خشین سار. خشیشار. خشتنسار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ ذَ تَ / تِ / نَ ذَ تَ / تِ)
رازدار. سرنگاهدار:
راز دل من یکسره یا بی همه با او
زیرا بس امین است و سخندار و بی آزار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
نوعی مرغابی بزرگ تیره رنگ میان سر سفید باشد و ترکان قشقلدان می گویند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مرغابی کوچکتر از کودزه. (از صحاح الفرس). در حاشیۀ برهان قاطع دکتر معین آمده. از خشن (ه. م) مخفف خشین (ه. م) + سار (=سر) لغهً بمعنی ’دارندۀ سر آبی سیاه’:
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز برباید خشنسار.
دقیقی.
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندرآن رودبار.
فردوسی.
برگهای رز چون پای خشنسار
زرگون ایدون چون دو رخ بیماران.
منوچهری.
لب چشمه ها پر خشن سار و ماغ
زده صف شقایق همه دشت و راغ.
اسدی.
ز مرجان هر تذروی قیمتی پیرایه ای دارد
ز دیبا هر خشنساری گران سرمایه ای دارد.
لامعی
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
مرغابی بزرگی است تیره رنگ و میان سر او سفید می باشد و به ترکی قشقلدان گویند. (از برهان قاطع). مصحف خشنسار
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی طائری است مائی سبزرنگ وسط سر آن سفید. (مخزن الادویه). ظاهراً کلمه مصحف شخنشار (خشنسار) باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
مرغی است آبی و تیره گون میان سرش سفید و بزرگ و بعضی میانه باشد. خشنشار
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنجار
تصویر شنجار
پارسی تازی گشته شنگار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنشان
تصویر خنشان
خجسته، مبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنزار
تصویر شنزار
زمین ریگزار و پر شن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنغار
تصویر شنغار
ترکی باز از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنفار
تصویر شنفار
سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنقار
تصویر شنقار
ترکی باز از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که تیره خاصی به نام تیره شمشادها جزو تیره های بسیار نزدیک به فرفیونیان است. میوه اش کمی با میوه فرفیون اختلاف دارد. برگهای است درخت دایمی است و دارای ماده سمی مسهلی است. درخت مذکور در همه جنگلهای شمالی ایران فراوان است و به عنوان زینت هم در باغهاو باغچه ها کشت میشود بقس عثق شمشاد اناری شمشاد نعنایی شمشاد فرنگی کیش شجره البقس شمشاد باغ. توضیح این شمشاد است که شاعران قد معشوق را بدان تشبیه کنند. توضیح همین شمشاد است که شاعران زلف و طره را بدان تشبیه کنند. یا شمشاد اناری. شمشاد. یا شمشاد باغ. شمشاد. یا شمشاد پیچ. پیچ امین الدوله (پیچ)، یا شمشاد رسمی. یکی از گونه های درخت گوشوارک و جزو تیره های شمشیریان است و آن در جنگلهای شمال ایران فراوان است و به نام شمشاد یا شمشاد ژاپنی نیز خوانده میشود. برگهایش بیضی شکل و سبز تیره و بزرگ و تاحدی گوشت دار و ضخیم و گلهایش گرد و کوچک و میوه هایش قرمز است. این درخت مانند شمشاد نعنایی همیشه سبز است و در حاشیه خیابانها جهت زینت کشت میشود. از چوب آن زغالی جهت نقاشی تهیه میکنند. این شمشاد را با شمشاد نعنایی - که شمشاد اصلی است - نباید اشتباه کرد. یا شمشاد ژاپنی. شمشاد رسمی. یا شمشاد فرنگی. شمشاد. یا شمشاد نعنایی. شمشاد، قامت خوبان، زلف خوبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخسار
تصویر شخسار
زمین سخت و محکم را گویند که در دامن کوه واقع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنتار
تصویر خنتار
گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشار
تصویر انشار
زنده گرداندن زدگی بخشاندن برانگیختن چون باد زنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشیشار
تصویر خشیشار
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گونست و بسیاهی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنسار
تصویر خشنسار
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گونست و بسیاهی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشناک
تصویر شخشناک
لغزان لیز
فرهنگ لغت هوشیار
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشناک
تصویر شخشناک
((شَ خْ شْ))
لغزان، لیز
فرهنگ فارسی معین
((خَ شَ))
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گون است و به سیاهی زند
فرهنگ فارسی معین
درخشان، باشکوه، مدرن، فریبنده، عالی، شگفت انگیز، جالب، مجلّل، لوکس، فوق العاده، فانتزی، زیبا، شکوهمند
دیکشنری اردو به فارسی