جدول جو
جدول جو

معنی شحیمه - جستجوی لغت در جدول جو

شحیمه
(شَ مَ)
شحیم. این کلمه، سریانی و به معنی کتاب فریضه صلوات کبیر و صغیر است. (از اقرب الموارد). رجوع به شحیم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحیمه
تصویر رحیمه
(دخترانه)
مؤنث رحیم، مهربان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمیمه
تصویر شمیمه
(دخترانه)
واحد شمیم، یک بوی خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شحیم
تصویر شحیم
سمین، فربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق، خوی، طبیعت، عادت
فرهنگ فارسی عمید
(تَنْ)
فربه گردیدن. (از منتهی الارب). فربه شدن و بسیار شدن پیه. (المصادر زوزنی). پیه دار شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
شیمه. عادت و طبیعت. (ناظم الاطباء). طبیعت و عادت و خوی. (غیاث). خوی (و بدین معنی به همزه نیز آمده). (آنندراج). ج، شیم. (مهذب الاسماء). خوی نیک. (دهار). خو. شنشنه. هجیر. شئمه. دأب. عادت. خصلت. دیدن. خلق. طبیعت. طینت. سرشت. (یادداشت مؤلف) :
گر باد به فرخار برد شیمۀ داروت
از قوت او روح پذیرد بت فرخار.
سنایی.
رجوع به شیمت شود.
، خاک برکنده از زمین. ج، شیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوی و عادت و طبیعت. (ناظم الاطباء). شیمه. خو. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الموارد). رجوع به خوی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
تأنیث لحیم. زن پرگوشت. زن بسیارگوشت
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
بلفظ تثنیه، شاید از طم و ستان مانند دهستان و مانند آن، شهری است در فارس و گروهی از رواه بدانجا منسوبند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
زن شحیح. حریص و بخیل. (از اقرب الموارد) ، شتر کم شیر. ج، شحائح (کذا) فی النسخه المصححه من القاموس
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
اسم از شتم . ج، شتائم. (از اقرب الموارد). رجوع به شتم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 125 تن. آب از چاه. محصول آن غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ می مَ)
به بوی خوش آمیخته و معطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
قسمی از انگور. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحیم
تصویر شحیم
مرد فربه، پیه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحمه
تصویر شحمه
پیه ناکی، یک تکه دنبه، سپیدی چشم قطعه ای پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق خوی طبیعت عادت، جمع شیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیمه
تصویر شکیمه
دهانه لگام، سرکشی، داد خواهی، شور گیا، زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتیمه
تصویر شتیمه
مونث شتیم و دشنام ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحیم
تصویر شحیم
((شَ))
فربه، سمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شحمه
تصویر شحمه
((شَ مَ یا مِ))
قطعه ای پیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
((ش مَ))
خلق، خوی، عادت
فرهنگ فارسی معین
بو، رایحه، شمیم، نکهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خلق، خو، داب، طبع، طبیعت، عادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد