حالتی که در آن بخیلی کرده شود. یقال: اوصی فی صحته و شحته، ای حاله التی یشح علیها. (منتهی الارب). نفس شحه، ای شحیحه. (اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحه شود
حالتی که در آن بخیلی کرده شود. یقال: اوصی فی صحته و شحته، ای حاله التی یشح علیها. (منتهی الارب). نفس شحه، ای شحیحه. (اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحه شود
نیمۀ چیزی، نیمۀ هر چیز که به درازا شکافته شده باشد، نیمۀ شکافته شده بعد، دوری، سفر دور، مسافت دور و دراز، ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد، راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد مشقت، سختی و دشواری شقه کردن: کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن
نیمۀ چیزی، نیمۀ هر چیز که به درازا شکافته شده باشد، نیمۀ شکافته شده بعد، دوری، سفر دور، مسافت دور و دراز، ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد، راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد مشقت، سختی و دشواری شقه کردن: کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن
جدّ و درستی است که در مقابل هزل و بازی باشد. (شرح قاموس). جدّ و حمیت، در اصل وشحه بوده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ننگ و عار داشتن و اصل آن وشحه است... (شرح قاموس) ، بددلی و ترس است. (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترس و بیم. (از ذیل اقرب الموارد) ، خشمناک شدن و پلیدنفس شدن و حریص بودن است. مثل تشح به تحریک در همه اینها که گذشت. (شرح قاموس). خبث نفس و حرص، آزاری است که در پایهای شتر عارض شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشح شود
جدّ و درستی است که در مقابل هزل و بازی باشد. (شرح قاموس). جدّ و حمیت، در اصل وشحه بوده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ننگ و عار داشتن و اصل آن وشحه است... (شرح قاموس) ، بددلی و ترس است. (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترس و بیم. (از ذیل اقرب الموارد) ، خشمناک شدن و پلیدنفس شدن و حریص بودن است. مثل تشح به تحریک در همه اینها که گذشت. (شرح قاموس). خبث نفس و حرص، آزاری است که در پایهای شتر عارض شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشح شود
رشحه. تراوش کرده و چکیده. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). چکه و قطره. (ناظم الاطباء). آب که از جایی تراوش کند و به جایی چکد. (از آنندراج) (غیاث اللغات). آب که از جایی بتراود. ج، رشحات. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند تو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز. خاقانی. - رشحۀ آب، ترشح کردن آب بر اطراف و جوانب که چکرۀ آب نیز گویند. (ناظم الاطباء). ، تراوش. چکیده. (ناظم الاطباء). - رشحۀ قلم، کنایه از نوشته و شعر: مولدم جام و رشحۀ قلمم جرعۀ جام شیخ الاسلامی است. جامی. ، مقطر، خوی و عرق. (ناظم الاطباء)
رشحه. تراوش کرده و چکیده. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). چکه و قطره. (ناظم الاطباء). آب که از جایی تراوش کند و به جایی چکد. (از آنندراج) (غیاث اللغات). آب که از جایی بتراود. ج، رَشَحات. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند تو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز. خاقانی. - رشحۀ آب، ترشح کردن آب بر اطراف و جوانب که چکرۀ آب نیز گویند. (ناظم الاطباء). ، تراوش. چکیده. (ناظم الاطباء). - رشحۀ قلم، کنایه از نوشته و شعر: مولدم جام و رشحۀ قلمم جرعۀ جام شیخ الاسلامی است. جامی. ، مقطر، خوی و عرق. (ناظم الاطباء)
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور