جدول جو
جدول جو

معنی شحجان - جستجوی لغت در جدول جو

شحجان
(شَ حَ)
بانگ استر و زاغ و شترمرغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شحجان
(تَنْ)
شحاج. بانگ کردن استر و زاغ، کلان سال شدن زاغ، ضخم شدن بانگ زاغ. (از اقرب الموارد). رجوع به شحاج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طَ رَ اَ)
احجان ثمام، برگ آوردن گیاه یز
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهجان است که لقب مرو باشد و آن شهری است مشهور در خراسان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) :
خبر او به مرو شهجان شد.
انوری (از انجمن آرا).
مخالف ارچه مرادست جان شاه دهد
که شهر مرو از این روی نام شد شهجان.
رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری).
و رجوع به شاه جان و مرو شاهجان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
نیک راننده. (منتهی الارب). شحذان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شحذان شود، مرد گرسنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شحذان شود، سبک در کار خود. (منتهی الارب). سبک در کوشش خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرد گرسنه. (منتهی الارب). شحذان. (منتهی الارب) ، نیک راننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به شحذان شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
بغض و عداوت نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحذان
تصویر شحذان
گرسته مرد نیک راننده سبکدست
فرهنگ لغت هوشیار